روزی که مجاهدین را نقره داغ کردم

دیدار مسئول انجمن نجات گیلان با غلامرضا ابراهیم زاده نجات یافته از فرقه مجاهدین خلق

غلامرضا ابراهیم زاده رزمنده دفاع مقدس در جنگ ۸ ساله با صدامیان هیچگاه عضو فرقه تروریستی رجوی موسوم به مجاهدین خلق نبود تا بتوان ایشان را جداشده قلمداد کرد بلکه به معنای دقیق کلمه یک “نجات یافته” است که داستان اسارت و رهایی اش را این چنین در دیدار با مسئول انجمن نجات گیلان توضیح می‌دهد:

” بنده ۳۶ سال است که از آن واقعه دردناک و کابوس کشنده فاصله گرفته ام و الان که اسم شان را بخاطر آوردم بشدت دچار وحشت و استرس شدم. ولی با پذیرش آن و برای ثبت در تاریخ جنایات رجوی وطن فروش عرض میکنم که بنده به با فاصله کمی با چهار برادر دیگرم در سال ۱۳۶۵ روانه جبهه های جنگ و مقابله مقدس با تجاوز صدامیان به کشورمان ایران شدیم. همه برادرهایم هرچند با داشتن جراحاتی از جنگ به سلامت به خانه و زندگانی خود بازگشتند ولیکن من دوماه مانده به اتمام دوران خدمتم در عملیات خرابکارانه مرزی در منطقه مهران در تاریخ ۲۸ خرداد ۱۳۶۷ با روندی که طی شد و عرض خواهم کرد ، به اسارت آدمکش های رجوی در آمدم.

صبح زود بود که احساس کردیم در محاصره دشمن هستیم. بلافاصله آماده مقابله با آنان شدیم و من با سلاح آر پی جی روی یک بلندی و مسلط بر صحنه موضع گرفتم و دیدم که با لودرهایشان دارند خاکریز دوم خط را جهت نفوذ باز می‌کنند. بی امان و بی وقفه اولین آر پی جی را شلیک کردم و لودر از کار افتاد . به فاصله کمی دومین شلیک را انجام دادم که مزدوران رجوی با بجای گذاشتن تلفاتی، ترسان و هراسان آنجا را ترک کردند و من هم به پائین قله نقل مکان کردم.

تا اینکه در گیر و دار درگیری یک تیم از ما به اسارت شان در آمدیم و بشدت کتک خوردیم. آنها که سنگ دلانه میزدند در پاسخ به اعتراض من با قنداق سلاح به سر و صورتم کوبیدند که چشمم سیاهی رفت. بند پوتین من را باز کردند و دستهایم را از پشت بستند که همرزم دیگرم معترض شد که با شلیک یک گلوله به سرش زدند و او را شهید کردند. چه صحنه وحشتناکی بود که چنین جنایتی را در حق یک اسیر مرتکب می شدند. بعد از آن چاره ای ندیدم الا اینکه با آنان راه بیفتم تا به پشت جبهه منتقل شوم. بعد از کمی پیاده روی و سپس با خودرو ما را به یک مقر متروکه ای بردند که عربی صحبت می‌کردند و معلوم بود که عراقی هستند و متعاقبا بدون هیچگونه رسیدگی صنفی ما را به پشت صحنه یعنی مقرهای خودشان منتقل کردند و فردایش هم به اردوگاه رجویها به شهر کرکوک عراق بردند. که کم هم نبودیم.

آقای پوراحمد بنده با جزئیات دارم ماجرای تلخ اسارتم را تعریف میکنم و تشکر میکنم از شما که صبورانه و با دقت درد دلم را گوش می‌کنید.”

مسئول انجمن هم ضمن قدردانی از ایشان بخاطر حضور در چنین جلسه معارفه ای با بیان خاطره گویی از دوران تلخ اسارت از جنایات مجاهدین خلق، پرسید چگونه شد که از اردوگاه رجویها در کرکوک نجات پیدا کردید؟

غلامرضا ابراهیم زاده با قدردانی مجدد از همراهی و همدلی مسئول انجمن نجات، ادامه داد:
” خلاصه کنم و سرتان را به درد نیاورم. در مدت یک ماه که آنجا بودیم مدام مسئولین گروه رجوی با سرپرستی مهدی ابریشم چی به ما سر میزدند و با سمپاشی علیه ایران توصیه و تاکید می‌کردند که به مجاهدین بپیوندید و با رژیم ایران مبارزه کنید!
من و بسیاری دیگر درخواست میکردیم که در مرز تحویل همرزمان سابق مان داده شویم که البته گوش شان بدهکار نبود و لاطائلات خودشان را نشخوار می‌کردند. ولی متاسفانه تعدادی از اسیران هم فریب وعده های دروغین اعزام به خارج آنها را خوردند و به تدریج به آنها پیوستند.

من به اتفاق همرزم دیگرم که به هم اعتماد مطلق داشتیم همواره بدنبال نجات و طرح فرار بودیم تا اینکه در خاتمه یک ماه اسارتمان آمدند و در بوق و کرنا دمیدند که عملیاتی در پیش است و می‌خواهیم با هم به ایران برویم که منظورشان همان عملیات فروغ جاویدان بود.

انگار خدا به دادمان رسیده باشد تا بتوانیم طرح فرارمان را اجرایی کنیم. لباس نظامی خودشان را به ما پوشاندند و روانه اسارتگاه اشرف نزدیک شهر خالص شدیم و ۳ روز بعد یعنی ظهر سه شنبه سوم مرداد ۱۳۶۷ با شروع عملیات به سمت مرز قصر شیرین حرکت کردیم که یک لحظه از دوست و همرزمم غافل نشدم و فاصله نگرفتم تا بتوانیم در لحظه َضروری از دست شان فرار کنیم…

آقای پوراحمد صبحدم فردای عملیات به کرند رسیدیم و خوشبختانه در یک فرصت طلایی با سلاح انفرادی کلاشینکف به بالای ارتفاعات و کوهها فرار کردیم و با سختی‌های فراوان و بطور خاص با گرسنگی و تشنگی مفرط بالاخره و البته با ترس و لرز خودمان را به مرزبان غیور کشورمان معرفی کردیم و صدالبته مشتاقانه پذیرفته شدیم و در کنارشان علیه رجویها جنگیدیم.

بله با به اتمام رسیدن عملیات و شکست سنگین رجویها با ترتیباتی که اتخاذ شد به زادگاه خود یعنی استان گیلان و رشت آمدیم و در آغوش گرم خانواده هایمان جای گرفتیم . ۳۶ سال از آن روزها می‌گذرد.”

مسئول انجمن نجات در خاتمه ملاقات صمیمانه با در آغوش کشیدن نجات یافته از فرقه تبهکار رجوی ، برایشان عمر با عزت و سرافرازی و ‌موفقیت در زندگی در کنار خانواده محترم آرزو کرد.

دقتکار

خروج از نسخه موبایل