پژوهشگران و دانشمندان علوم انسانی همزمان با مطالعه و بررسی بر روی انواع فرقه های معاصر موفق به کشف جنبه های مشترک و یکسانی شده اند. یکی از این وجوه مشترک، شیوه های کنترل ذهنی و روانی و روحی با هدف مجاب کردن افراد و استمرار انقیاد و وانهادگی آنها به فرقه است. با توجه به اهمیت این رابطه یعنی کیفیت تسلیم پذیری افراد در فرقه ها کشف چرایی و چگونگی این میزان وابستگی می تواند یکی از موضوعات مهم در روابط درونی فرقه ها باشد. طبیعتا برای فهم این موضوع که چگونه یک فرد می تواند مورد بهره برداری و سوء استفاده فکری، روانی، جسمی و ذهنی و مالی قرار بگیرد و هویت فردی، اجتماعی، طبقاتی و شغلی و… خود را فراموش کند، برای همه کسانی که بیرون از فرقه ها در جستجوی شناخت و ابعاد این مکانیزم ها و اهرم ها هستند بسیار مهم و حیاتی خواهد بود. به زبان ساده تر افراد بیرون از فرقه ها به دلایلی از جمله کنجکاوی و آگاهی و پیشگیری از اغفال می خواهند بفهمند که در عصر انفجار رسانه ای و اطلاع رسانی چگونه بر سر انسان های عصر حاضر به سهولت کلاه می رود و اغفال می شوند. برای فهم این مطلب ناگزیر باید به تکنیک های اعمال نفوذ اجتماعی و روانی که توسط فرقه ها و گروه های فرقه ای بکار گرفته می شوند نظر بیفکنیم. این روند نفوذ طراحی شده، پنهانی، و هماهنگ – که عامه به آن شستشوی مغزی یا کنترل ذهنی یا در کلام فنی تر بازسازی فکری می گویند – ریشه همان چیزی است که رهبر فرقه بواسطه آن کنترل را بدست می گیرد.حقیقت این است که این اشارات و مکانیزم ها در وهله اول مواد خام و مبتنی بر نظریه ها و تئوری های روانشناسانه هستند که برای به اصطلاح ماده شدن و عینیت یافتن نیاز به بستر دارند. بحث ما در این مختصر بررسی اجمالی این مکانیزم ها و بسترهایی است که ضمن آن افراد به انقیاد و کنترل تمام وقت دچار می شوند. و در نهایت مقایسه این روند معمول در فرقه ها با آنچه در حال حاضر بر روی افراد سازمان مجاهدین اعمال و بکار گرفته می شود. مجاهدین در مواجهه با این اتهام که به روش های فرقه ای متوسل و افراد را با این ابزار مجاب و محاق می کنند، سخت برآشفته شده و موضع می گیرند. اما این موضع گیری شتابزده و سراسیمه در چالش های نظری و آکادمیک کمترین تاثیر و دخالتی ندارند. آنچه در نفی و اثبات این اتهامات دخیل و تعیین کننده است بررسی تجارب و دستاوردهای فرقه ای و در نهایت میزان انطباق پذیری آنها با مناسبات جاری مجاهدین است. پیش از این باید بدانیم فرقه ها چگونه ادامه حیات می دهند و رمز بقای آنها بر پایه چه مکانیزم هایی استوار است. فرقه ها عموما برای ایجاد تغییرات مورد نظر و اعمال ذهنی و روانی افراد بر تغییر نگرش آنها در تمام شئونات زندگی تکیه دارند. آنها اصرار دارند به افراد و داوطلبان عضویت در فرقه تفهیم کنند که در ظرف منتزع از جامعه ارزش ها بر پایه نگرش های متفاوت و کیفیتا حتی متناقضی با ارزش های رایج در جامعه پایه ریزی شده است. که شرط مقدماتی برای پذیرش دریافت های تازه بیش از هر چیز قطع مناسبات بیرون فرقه است. این خواست اولیه را می توان به عنوان بستر مورد اشاره یاد کرد. مارگارت سینگر در باب اهمیت این بسترسازی می نویسد:
"فرقه ها تمایل به درخواست از اعضاء برای پذیرش دگرگونی اساسی یا تغییر روش زندگی دارند. بسیاری از فرقه ها فشار زیادی بر روی اعضای جدید برای ترک خانواده، دوستان، و مشاغل خود برای حل شدن در اهداف اساسی گروه می آورند. این تاکتیک ایزوله کردن فرد، یکی از مکانیزمهای عام اغلب فرقه ها برای کنترل و ایجاد وابستگی اجباری است." (1)
این شیوه ها در روابط درونی مجاهدین مبتنی بر سه مرحله مشخص است. تخریب انباشت های ذهنی از بیرون مناسبات، کنترل کنش های فکری، رفتاری و روحی و… روزانه و در نهایت از طریق فرمول کسر گیری فرد را در موقعیت دریافت تضادهای درونی با شرایط عینی قرار دادن، انها را در موقعیت مغایرت گیری از ذهن و عین ناگزیر می کند. این پروسه دائمی و پیوسته در نهایت به استحاله تمام عیار فرد در فرقه تبدیل می شود. فرد مدام در معرض بازخوانی لحظه ای و مغایرت گیری است. از آنجا که این مغایرت گیری در جمع اعمال می شود فرد مدام در اصطلاح تشکیلاتی زیر تیغ تیز انتقاد قرار گرفته و تلاش می کند برای یافتن هویت تازه و پذیرفته شدن و کسب مشروعیت از بیشترین انرژِی خود برای آداپتاسیون با شرایط بیرونی استفاده کند. این شرایط که در صورت ظاهر به عنوان مکانیزم خودسازی و غلبه بر خصلت های آلوده و به نوعی غیر انقلابی اتخاذ شده در نهایت به وابستگی تمام و کمال و تغییر هویت کیفی فرد منجر می شود. به واسطه همین مکانیزم ها و تغییرات تدریجی و البته در قدم اول موجه و منطقی است که مقوله کنترل ذهنی فصل مشترک تمام فرقه ها را تشکیل می دهد. می توان این شاخص تمام فرقه های معاصر را با آنچه در مناسبات درونی مجاهدین تحت عناوین مختلف و از جمله دیسیپلین تشکیلاتی نامگذاری می شود بوضوح مشاهده کرد. مشخصه هایی از این دست که تمامی فرقه ها به اعضای خود دیکته می کنند که چه بپوشند و چه بخورند و کجا و کی کار کنند، بخوابند، و حمام کنند و همینطور به چه اعتقاد داشته باشند و چگونه فکر کنند و چه بگویند. اگر چه این مختصات جزو اولین آموزه های فرقه ای است اما تا اماده شدن برای انجام فرامین و دستورات ویران کننده فاصله چندانی احساس نمی شود. عمده اعضای جداشده از سازمان و همچنین منابع درونی مجاهدین بر اعمال این شیوه ها در درون مجاهدین اعتراف می کنند. تفاوت عمده مجاهدین با سایر فرقه ها جدای از اعمال و بکارگیری این شیوه ها توسل به یک مرحله تعیین کننده تر به عنوان مرحله گذر است که در نقطه عطفی به نام انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین تبلور یافته است. مجاهدین به احتمال زیاد پیشتر از اینکه این شیوه ها را از فرقه ها بیاموزند به دلایل همسویی و قرابت هایایدئولوژیک و استراتژیک از تجارب مائو در جریان انقلاب فرهنگی چین تاثیر پذیرفته اند. گو اینکه به اذعان سینگر مائو نیز تحت تاثیر فرقه ها به این روش متوسل شده است. سینگر در این باره می نویسد:
"در اواخر دهه 1940 و اوایل دهه 1950 میلادی، جهان شاهد بود که چگونه پرسنل دانشگاه های انقلاب چین یک برنامه بازسازی فکری را، که اعتقادات و رفتار شهروندان بزرگترین ملت جهان را هدف قرار داده بود، به اجرا در آوردند. این برنامه، که مائو تسه تونگ Mao Tse-tung در دهه 1920 در مورد آن نوشته بود، زمانی به مرحله اجرا گذاشته شد که رژیم کمونیستی در چین در اول اکتبر 1949 قدرت را بدست گرفت. صدر مائو برای مدت مدیدی طراحی کرده بود که چگونه خویشتن سیاسی مردم– یا "بازسازی ایدئولوژیک" آنطور که وی می نامید – را عوض کند. برای رسیدن به این مقصود از یک برنامه هماهنگ شده تحمیلی روانی، اجتماعی، و سیاسی که به اجرا در آمد استفاده شد. در نتیجه، میلیون ها شهروند چینی وادار به قبول فلسفه جدید و نشان دادن رفتاری جدید شدند." (2)
مائو نیز در رساله موسوم به کتاب سرخ صراحتا بر اهمیت این شیوه ها برای ایجاد آنچه او تحول انقلاب نام می برد، اشاره می کند. مهدی ابریشم چی نیز آن را انطباق پذیری و تعادل عین و ذهن تعریف می کند. این مکانیزم ها و بسترسازی های یکسان آنگونه که در مقدمه اشاره شد جهت تغییر بنیادهای ارزشی در فرد و دست شستن از هویت فردی و در ادامه مجاب سازی و انقیاد ذهنی برای اجابت فرامین تشکیلاتی است. اریک هوفر در این رابطه می نویسد:
"آماده شدن شخص برای فداکاری مستلزم دست شستن وی از هویت و ویژگی های فردی اش است. وی باید هر نامی را که دارد و با آن خوانده و شناخته می شود، فراموش کند و خویش را ذره ای انسانی بداند که هستی اش به تولد و مرگ محدود است. قطعی ترین راه رسیدن به این هدف، تحلیل رفتن کامل فرد در یک پیکر جمعی است. فردِ کاملاً تحلیل رفته خود و دیگران را انسان نمی بیند. وقتی از وی پرسیده می شود که کیست، پاسخ او به طور خودکار این است که وی یک نفر آلمانی، روس، ژاپنی، مسیحی ای عضوی از یک قبیله یا خاندان مشخص است. وی هدف، ارزش و سرنوشتی جدا از آن پیکر جمعی ندارد و مادام که آن پیکر زنده است، وی به واقع نمی تواند بمیرد." (3)
مجاهدین در انقلاب ایدئولوژیک خود هویت فردی را به صندوقچه های ناگشوده تعبیر می کنند و بر این اعتقادند که مضمون اساسی مرحله انقلاب باز کردن این صندوقچه ها است. در این رابطه می خوانیم:
"باز کردن این " صندوقچه ها "مضمون اساسی مرحله اول انقلاب ایدئولوژیک بود." (4)
با گشودن این صندوقچه های درون اولین گام برای تغییر نگرش و دیدگاه ها و به دنبال آن کنترل برای انطباق پذیری ارزش های عینی با ارزش های ذهنی برداشته می شود. و به این ترتیب کنترل ذهنی و روحی و روانی افراد فصل مشترک همه فرقه ها را رقم می زند.
منابع
1- کتاب فرقه ها در میان ما. نوشته مارگارت تالر سینگر. بخش برنامه های هماهنگ شده برای مجاب کردن.
2- همان. بخش نمونه های تاریخی مغزشویی.
3- کتاب مریدان راستین. نوشته اریک هوفر. ص 63.
4- کتاب نگاهی دیگر به انقلاب درونی مجاهدین، اندکی از درون، اندکی از بیرون، نوشته بیژن نیابتی. انتشارات خاوران. خارج کشور. ص 36.