حسن زبل، وبلاگ حسن زبل، پانزدهم فوریه 2008
پرده اول
مکان اتاق کار خواهر اقدس در اروپا یک اتاق با یک میز تاشو که روی میز عکس مریم و مسعود رجوی قرار دارد و مقداری کاغذ و کتابهای سازمان گوشه اتاق یک ضبط صوت قدیمی قرار دارد.
زمان ساعت ده صبح
تلفن زنگ میزند خواهر اقدس که از اعضای شورای رهبری مجاهدین در خارج کشوراست بطرف تلفن میدود ، یادش میافتد که صدای موزیک زیاد است و حدس میزند که ممکن است تماس از عراق باشد ، برمیگردد و صدای موزیک را قطع میکند واز ذهنش میگذرد که چه خوب که تلفنها تصویری نیستند.
اقدس:الو بفرمائید
پشت خط: سلام اقدس خودتی ؟ من رقیه هستم از اشرف ؛ چه خبر؟
اقدس:سلام خواهر رقیه ؛ خبری نیست بچه ها همه رفتند کارمالی تبلیغاتی من هم تو پایگاه داشتم برنامه پیش برد مسئولیت هام را مینوشتم باضافه گزارش بحث های اخیر ( زیر چشمی به ضبط صوت نگاه میکند که نسبت به خاموش بودنش مطمئن شود)
رقیه :اون کار تبلیغات داخله را چه کار کردی ؟ تعهدت تا آخر همین ماهه ها! قرار شد یه فیلم به ما بدی که هواداران تو داخل کشورعکس خواهر مریم و برادر مسعود را پخش کردند! چی شد ؟؟
اقدس:خواهر من دارم دنبال میکنم با چند تا کانال صحبت کردم ممکنه یه کم دیر بشه….
رقیه :دیر شدن نداریم ؛ تا سه روز دیگه ما فیلم را میخوایم مثل اینکه خبر نداری اینجا چه خبره میخوای همه رزمندگان برن کمپ آمریکایی ها ؟ ما داریم به اینها میگیم ببینید هواداران سازمان از شما بیشتر تلاش میکنند بعد تو نمیدونم پشت چی موندی ؟ خوبه نگفتیم خودت بری داخل عکس و تراکت پخش کنی؛ زودهرکارمیخوای بکنی بکن، سه روز دیگه فیلم را با اینترنت بفرست. این از گزارش بحث ها هم مهمتره همه کارهات را به نفع این کار تعطیل کن!
اقدس:باشه چشم همین الان تلفن شما را قطع کردم به یه شرکت زنگ میزنم تا بره دنبالش.
رقیه :باشه مواظب حرف زدنت با شرکت های داخلی باش طوری حرف بزنی که جذبشون کنی تا کار را انجام بدن ها!خداحافظ
اقدس:چشم من همه آموزشها و تجارب را خواندم ، مو به مو به همه عمل میکنم ،به رزمندگان سلام ما را برسانید بگید که ما همه آرزو داریم توی اشرف میبودیم.
رقیه :بسه دیگه خودت را لوس نکن بجاش برو کاری را که گفتم انجام بده به بچه ها اینو بگم هم همه میگن بیا جا عوض کنیم.
رقیه تلفن را قطع میکند و اقدس با عجله میدود دفتر تلفنی را می آورد و همزمان از توی لیوان آب دندانهایش را در آورده در دهانش میگذارد و جلوی آینه چند بار کلمه سین را تکرار میکند ، با خودش میگوید خوبیش اینه که از صدای من اصلا معلوم نیست که سنم چقدر است ؛ او با خودش سنش را نمیگوید اما شصت و پنج سالی دارد، تلفن را برمیدارد.
اقدس:الوووو سلام حمید جون توئی من ناز عسل گلم که قبلا بهت زنگ زده بودم.
پشت خط: ببخشید خانوم من همکار حمید هستم ؛ حمید اینهفته نیستند بهشون میگم شما زنگ زدید.
اقدس:وای نه بلا!خب الان که حمید نیست با خودت حرف میزنم اسم شما ؟
پشت خط :من… من قاسم هستم خانم
اقدس:وای چه اسم قشنگی قاسم ، اسم من ناز عسله تو خونه بهم میگن ناز عسل گل.
قاسم :بله خانم بفرمائید امری هست در خدمتم.
اقدس:ببین قاسم جوون من یه دختر نوزده ساله مجرد و تنها هستم تو اروپا زندگی میکنم و همه اموال بابائی هم به من ارث رسیده ، روز سی ام مهر هم روز تولدمه ؛ من به بچه هام گفتم که کلی فامیل تو ایران دارم الان میخوام شما یه پارچه تبلیغاتی بنویسید سی ام مهر روز مریم مبارک باد بزنید تو خیابان بعدش عکس بگیرید که من به بچه هام نشون بدم بگم ببینید تو ایران چقدر فامیل دارم؛ هرچی هم پولش شد عیب نداره.
قاسم :خانم فضولی نباشه اما شما گفتید و نوزده ساله مجرد هستید, این بچه ها که گفتید از شوهر سابقتونه؟
اقدس:وای نه من هنوز ازدواج نکردم چیزه بچه ها که گفتم اِاِاِ چیزه آها بچه های محلمون رو میگم آخه همه تو محل منو دوست دارن منم به همه شون میگم بچه ها.
قاسم :ببخشد اما شما گفتید اسمتون نازعسله نه ؟
اقدس:آره ناز عسل گل اسم قشنگیه نه ؟ تو میتونی منو ناز گل هم صدا بزنی
قاسم :خب آره بد نیست اما فرمودید که تو تابلو بنویسم سی ام مهر روز مریم درست شنیدم ؟
اقدس:ااااا وای من گفتم مریم اااا ؟؟؟؟؟ نه همون ناز عسل گل را بنویس ااا نه صبر کن چی دارم میگم من ؟ همون مریم را بنویس مریم چیزه آخه اااا…..آها!!!!! آخه نه اینکه من خیلی به گل مریم علاقه دارم همه برام روز تولدم گل مریم میارن به همین دلیل اصلا روز تولدم روهمه میگن روز مریم ، فهمیدی قاسم جوون یه وقت فکر نکنی مریم رجوی منظورمه ها ؟
قاسم :مریم رجوی؟ این خانوم دیگه کیه ؟ من که نمیشناسمش.
اقدس:ااا ا تو چطورخانم رجوی را نمیشناسی ؟ الان از هر دانشجویی بپرسی بهت میگه.
قاسم :من خودم فوق لیسانس علوم اجتماعی دارم ولی اسمش به گوشم نخورده ولی الان اون مهم نیست مهم اینه که شما میگید تولدتون سی ام مهره درسته ؟؟
اقدس :خب آره مگه چیه.
قاسم :مشکلی نیست اما الان تو ماه بهمن هستیم فکر نمیکنید یه کم دیر شده برای تابلو نوشتن.
اقدس :ااا خب دیر که نشده شاید یه کم هم زود باشه ، سال دیگه استفاده میکنیم اما بگذار ببینم تو ماه بهمن چه مناسبت های سازمانی هست الان بهت میگم ، آخه من از مهر تا الان دنبال اینکار هستم برای همین گفتم سی مهر خب آها سی دی برادر مسعود از چیز چیز شده…. این خوبه
قاسم :ببین خانم من کاری به این کارا ندارم تو بگو من چی رو تابلویی که میگید بنویسم.؟ بقیه اش اصلا مهم نیست لااقل برای من مهم نیست.
اقدس:وای چطور مهم نیست الان همه دنیا به برادر مسعود و خواهر مریم چشم دوختن بعدتو میگی مهم نیستند نگی این حرفو این حرفهای بریده مزدورهای خائن از خدا بی خبره.
قاسم :خانم عزیز بهتره بریم سر درخواست شما ؛ شما یه تابلو میخواهید که روش تولدتون رو تبریک بگیم که هم محله ای هاتون ببینند درسته ؟
اقدس:احسنت درسته.
قاسم :خب باشه من رو یه پارچه مینویسم ناز عسل گل جان نوزده سالگی ات مبارک خوبه؟
اقدس:ااا میخوای خواهر رقیه پوستم رو بکنه ؟ این جمله به چه درد بچه های اشرف میخوره نه اسم خواهر مریم توشه نه اسم برادر مسعود.
قاسم :برادر مسعود دیگه کیه ؟
اقدس:مسعود رجوی دیگه نکنه اینم نمیشناسی؟
قاسم :نه نمیشناسم من که قرار نیست همه فامیل های شما را بشناسم.! اصلا نمیدونم تو تبریک تولد شما چرا باید اسم برادرتون باشه ؟
اقدس:اااااا نمیشناسی نشناس ،کار منو راه بنداز اصلا تولد خودمه میخوام اسم برادرم را هم بنویسم ؛مشکلی داره؟
قاسم :نه هیچ مشکلی نیست من هرچی شما بخواهید مینویسم شما یه جمله بگید من یادداشت میکنم برای درشت نویسی روی پارچه خوبه؟
اقدس:خب باشه بنویس : درود بر شیر همیشه بیدار مسعود رجوی و رئیس جمهور برگزیده خانم مریم رجوی و همه گوهران بی بدیل و شیر زنان و شیرمردان شهر شرف اشرف ایران زمین در انتظار قدوم مبارک شما شیردلان است باشد که سال نو را در میدان آزادی در مقدم ورود شما عزیزان جشن بگیریم……
قاسم :خانم یه لحظه صبر کنید قرار است که این هم جمله را که دارید میگید رو پارچه بنویسیم ؟
اقدس:خب آره.
قاسم :خب این که تا همینجاش میشه صد وبیست متر پارچه ؛ صدبار تو جمله ای که گفتید شیر بود از شیر بیدار و شیر دل و شیر زن و شیر مرد و من نفهمیدم اصلا جشن تولده یا افتتاح باغ وحش.
اقدس:فاس چه فسول تو هرچی فی ( خواهر اقدس دندان مصنوعی اش را سرجایش محکم میکند و ادامه میدهد ) وای چه فضول تو کارت رو بکن خب من پول هر صد و بیست متر پارچه رو بهت میدم دیگه ؟
قاسم :آخه من برا خودتون میگم خانوم این چه جمله ای بود شما گفتید؟
اقدس: اینو باش تازه جمله های سیمای آزادی و اطلاعیه های شورا را ندیده ، پس اون جمله خوب بود تو گفتی ناز عسل گلم نوزده سالگی ات مبارک اصلا میشه اونو به پارلمانترها نشان بدیم بگیم نگاه کنید ما تو ایران هوادار داریم ؟
قاسم :خانم شما که میگید تو همون خارجه تو محلتون کلی بچه محله ها هوادارتونند دیگه اینکارا چیه ؟
اقدس:خب باشه تو نصف همین جمله را هم برام بنویسی خوبه.
قاسم :نه خانم من میترسم کار خلاف شرع از توش دربیاد به یه جای دیگه زنگ بزن.
اقدس :نه صبر کن کار خلاف شرع چیه ؟ اصلا تولد را ول کن باشه! من چیزم چیز شده یعنی خواهرم رفته حج منتظر برگشتنش هستیم نه نه خواهرم قهر کرده از خونه رفته یه تابلو میخوام بنویسی که مریم جون ، اسم خواهرم مریمه آخه ، نه ننویس مریم جون بنویس خواهر مریم ما منتظر مقدمت هستیم خوبه جمله اش هم کوتاه شده همونی که میخوای.
قاسم :خب این تابلو را کجا بزنم که مریم ببینه.
اقدس :فرق نمیکنه تو یه کوچه پرت بن بست هم بزنی یه عکس ازش بگیری من پیش مسئولم دیگه شرمنده نیستم.
قاسم :آخه مگه این خواهر مریم شما تو کوچه های بن بست قدم میزنه که این نوشته رو ببینه.
اقدس :نه لازم نیست اون ببینه بچه ها تو اشرف عکسش را ببیند کافیه.
قاسم :من که نفهیمدم ، مگه شما نمیخواهید که خواهر مریمتون راضی بشه برگرده به خونه.
اقدس :اون بنده خدا که سیزده ساله راضیه کسی ازش دعوت نمیکنه.
قاسم :من که نفهیمدم عسل ناز گل خانم فکر کنم همه اش سرکاریه نه ؟؟
اقدس :خب آره همه اش که سرکاری هست…ااااا نه سر کاری که نه باور کنید من تابلو رو میخوام هر چه زودتر هم بنویسی بهتر پولش هم اصلا مهم نیست
قاسم :خودتون که الان گفتید سرکاریه
اقدس :بابا من این ادا اطوارهای مریم و ارتش آزادیبخش و این چیزها را گفتم.
قاسم :خب اگه اینا سر کاریه شما چرا دنبالش هستید؟ شما هم ول کنید دیگه.
اقدس :ول کنم ؟ چه حرفها میخوای تو نشست کچلم کنن
قاسم :(عصابی ) ببخشید خانم تا دیونه نشدم تلفن را قطع میکنم ، اصلا میدونی چیه شرکت ما خدماتیه ، شرکت تبلیغاتی نیست. ما برای مراسم تزئینات و این کارها را انجام میدیم
اقدس :ااا چه بهتر اگه میشه یه دسته گل درست کنید روش بنویسد نثار قدم مریم
قاسم :با خودش : نه بابا ول کن نیست ببین خانم تخصص شرکت ما تو مراسم تشیع جنازه و این چیزهاست اگه نیاز بود بعدا حتما به ما زنگ بزنید ( تلفن را قطع میکند)
اقدس پکر و ناراحت قدم میزند و مجددا گوشی را برمیدارد
اقدس: الو آقا من سپیده هستم……
نیم پرده بعدی
قاسم توی مغازه نشسته که همکارش وارد میشود
حبیب : قاسم هفته قبل یه کاسبی کردم که نگو و نپرس یه دختره به اسم آلاله از اروپا زنگ زد که برای روز مادر به اسم مادرش رو یه پارچه بنویسم مریم روزت مبارک راستش دختره چشمم رو گرفته
قاسم : مگه دیدیش ؟
حبیب : نه اما اسمش که آلاله است پولدار هم که هست تو اروپا هم که هست از همه مهمتر چه عاطفی چقدر مادرش رو دوست داره ببین دیگه برای شوهرش چه کارا که نمیکنه
قاسم : فقط یه جای کارش مشکل داره اونم عقلشه
حبیب : اا چطو مگه
قاسم : آخه هیچ حساب کردی چند ماه مانده روز مادر؟
حبیب : یعنی میگی سرکاریه