پاییز 1368 فرا رسیده بود و مهرماه در واپسین روزهای خود با شتاب می رفت تا باقیمانده برگ های سبز خود را به آبان بسپارد. تشکیلات مجاهدین که پس از شکست در فروغ جاویدان ازهم گسیخته و بسیاری از کادرهای خود را از دست داده بود، به مرور سازمان رزم خود را بازیابی می کرد و نیروهای تازه تزریق شده در بخش نظامی را تحت آموزش های نسبتاً فشرده قرار می داد تا برای اجرای برنامه های آینده آماده سازد. چند ماه از ورود صدها اسیر جنگی اردوگاه های صدام به قرارگاه های مجاهدین می گذشت که باعث تغییرات گسترده ای در مناسبات شده بود و سازمان تلاش داشت این نیروها را هرچه زودتر با شرایط جدید وفق دهد تا پذیرای ضوابط سفت و سخت مجاهدین شوند. ورود انبوه این افراد، مناسبات ارتش رجوی را دستخوش حوادث تلخی کرده بود که عملاً تناقض و مشکلات زیادی برای کادرهای قدیمی ایجاد می کرد چون باعث تغییرات زیادی در ضوابط تشکیلاتی، فرهنگی و نظامی شده بود.
در این میان، آنچه بیش از همه مسئولین سازمان را نگران می کرد، درخواست های مستمر ازدواج برای تشکیل خانواده از سوی مردان مجاهد بود. یکسال پیش از آن، مسعود و مریم که شکست در عملیات فروغ جاویدان را تجربه کرده بودند، خود را با مردان و زنانی مواجه می دیدند که همسرشان را از دست داده بودند و اینک یا در سوگ قرار داشتند و یا با فرزندانی یتیم مواجه بودند که به مادر نیاز داشتند. علاوه برآن، هزاران جوان مجرد نیز طی چندسال گذشته به مجاهدین پیوسته بودند که همگی به مرور خواهان تشکیل خانواده بودند. بویژه که پس از آتش بس بین ایران و عراق، هیچ چشم اندازی برای جنگ (که با وجود آن بتوان به آینده امیدوار شد) وجود نداشت و برای بسیاری این پرسش را ایجاد می کرد که وقتی جنگی برای سرنگونی در چشم انداز نیست، در عراق چکار می کنیم و چرا نباید تشکیل خانواده بدهیم؟
در چنین شرایطی، ستاد فرماندهی مجاهدین به این نتیجه رسیده بود که با برگزاری یک سلسله ازدواج های تشکیلاتی، بخشی از اعضا، بویژه فرماندهان و کادرهای حفاظت نزدیک مسعود را راضی نگه دارد. اما مناسبات مجاهدین برخلاف جامعه آزاد، دارای آمار یکسانی از زن و مرد نبود و جمعیت مردان عملاً 3 برابر زنان موجود در تشکیلات بود و این مشکل، پس از عملیات فروغ جاویدان (مرصاد) که گروهی از سربازان اسیرشده به مجاهدین پیوسته بودند، و آنگاه در بهار 1368 با ورود صدها نیروی جدید از اردوگاه اسیران جنگی عراق مضاعف شده بود. به همین خاطر، یکی از فرماندهان لشگر به اسم “حسین ربوبی” از سوی مسعود رجوی موظف شد تا مسئله ازدواج ها را دنبال کند. وی مدام به مقرهای مختلف می رفت و برای مردان جلسه می گذاشت و از مشکلاتی که سازمان با آن مواجه بود می گفت.
حسین که با نام تشکیلاتی “برادر فضلی” شناخته می شد، یکبار هم به لشگر ما آمد و پس از مقداری توضیحات پیرامون ازدواج و مشکلات موجود گفت: “ما مشکلات شما را می دانیم، اما سازمان نمی آید به کسی زن بدهد، به همین خاطر هرکسی فکر می کند آنقدر دچار مشکل جنسی است که نمی تواند تحمل کند، باید بهای آنرا بپردازد و تناقض خود را برای سازمان بنویسد. اما اینرا هم بدانید که ما در اینجا به اندازه کافی زن نداریم. با اینحال اگر کسی خواهان ازدواج است و در خانواده اش دختر دایی یا دختر عمو و… دارد، آدرس شان را به سازمان بدهد تا آنها را به عراق بیاوریم.”
وی با این توضیحات کاری می کرد که: اولاً خیلی ها بخاطر شرم انقلابی و یا فرهنگی و خانوادگی نتوانند براحتی مشکل جنسی خود را مطرح نمایند و خواهان ازدواج شوند (و توی خودشان نگه دارند). دوم اینکه اگر هم مطرح کردند چندان انتظاری برای پاسخ نداشته باشند. و نهایتاً اگر کسی فریب خورد و یکی از زنان اقوام خود در ایران را معرفی کرد، بتوانند او را به عراق بکشانند و آمار نیروها را بالا ببرند و به صدام نشان دهند که همچنان قادر به جذب نیرو از داخل هستند.
شخصاً نمی دانم آیا کسی از داخل با این بهانه به عراق کشیده شد یا خیر، اما بیاد دارم که فقط در لشگر خودمان، حداقل برای 4 زن و 5 مرد مراسم ازدواج برگزار شد که 4 نفر آنها در یگانی بودند که من در آن حضور داشتم. البته در تمام موارد، یکی از زوجین از لشگر دیگر بود و عمداً انتخاب زوجین بگونه ای بود که هر دو در یک مقر نباشند که مدام با هم رابطه عاطفی برقرار کنند. انتخاب اینکه چه کسانی با همدیگر ازدواج کنند با سازمان بود و پس از انتخاب به طرفین اطلاع می دادند که باید با فلان شخص ازدواج کنند. البته ازدواج های تشکیلاتی قبل از فروغ جاویدان هم کم و بیش وجود داشت ولی پس از آن شتاب زیادتری گرفت. باید در نظر داشت که مراسم ازدواج در مقرها انجام نمی گرفت، بلکه در یک سالن دورافتاده انجام می شد و تنها کسانی که در این مراسم حضور پیدا می کردند اقوام احتمالی زن و شوهر و گاه دوستان خیلی نزدیک بودند و بقیه تا مدت ها از آن خبردار نمی شدند. عروس و داماد در این مراسم با لباس سبز نظامی حاضر می شدند و خطبه عقد هم از سوی حسین ربوبی خوانده می شد.
انتخاب مریم
ازدواج های زنجیره ای که چند ماه پس از فروغ جاویدان سرعت گرفته بود، پس از یکسال نه تنها به نتیجه مطلوب مسعود نرسید، بلکه معضل دیگری را بوجود آورد. به این شکل که بخشی از نفرات ازدواج کرده، بطور طبیعی خواهان فرزندآوری شدند و رسماً در برخی نشست ها مطرح کردند که “ما الان دیگر مشکل جنسی نداریم، اما می خواهیم بچه دار شویم”. این قضیه، زنگ خطر را برای مسعود و مریم به صدا درآورد و بشدت با آن مخالفت کردند و با این بهانه که ما در عراق و در شرایط ویژه و “نجنگ” قرار داریم و امکانات و شرایط لازم برای تشکیل خانواده فراهم نیست، ایده فرزندآوری را بکلی ردّ کردند. همین مسئله باعث شد که برخی از زن و شوهرهای جوان درخواست جدایی بدهند که خشم و ناراحتی مسعود و مریم را بدنبال داشت، چرا که آنها تصور می کردند با ازدواج می توان کادرها را در مناسبات حفظ کرد اما اکنون متوجه می شدند که برخلاف تصورشان، بخشی از نفرات پس از ازدواج به فکر داشتن یک زندگی معمولی می افتند و دیگر طالب زندگی تشکیلاتی و پرضابطه مجاهدین نیستند. به همین خاطر، مسعود برای جلوگیری از ریزش نیرو، دست به اقدام دیگری زد تا عملاً شیرازه خانواده در مجاهدین از هم پاشیده شود. کلید این حرکت گسترده با انتخاب مریم به عنوان مسئول اول مجاهدین زده شد.
روز 26 مهر، روزی سرنوشت ساز در تاریخ ارتش رجوی بود. در این روز مسعود فرماندهان لشگرها و ستادها را در سالن کوچک ستاد خود گردآورد و با خواندن یک متن، مریم قجرعضدانلو را به عنوان مسئول اول سازمان معرفی کرد. این حکم، سرآغازی برای یک دگرگونی گسترده ایدئولوژیک در مناسبات مجاهدین بود. روز بعد از این برنامه، در همه بخش ها نشست های مجزا برگزار شد. ما را نیز در لشگر 91 برای دیدن ویدیو به سالن غذاخوری فرا خواندند و کلیپ انتخاب مریم از سوی مسعود را برایمان پخش کردند. در این مراسم، نماز خواندن مسعود در پشت سر مریم هم پخش شد که خود اهداف دیگری را دنبال می کرد که توضیح آن مفصل است. حین پخش نوار، سکوت سنگینی سالن را فرا گرفته بود و در پایان، بین نفرات شکلات پخش کردند اما آشکار بود که بسیاری از نفرات گرفته هستند و گاه برای پنهان کردن چهره متناقض خود، بسختی لبخند می زنند.
فرمانده لشگرمان که هاجر (کبری طهماسبی) نام داشت، مدتی پس از پخش نوار به سالن آمد و از همگان خواست اگر دیدگاهی دارند بیان کنند. تعدادی از نفرات دیدگاه نسبتاً مثبتی ارائه دادند ولی حال همه نفرات چندان خوب به نظر نمی رسید. خود من نیز که تصور می کردم مسعود تمام عیار از موضع مسئول اول کناره گرفته تا زیر دست مریم باشد، بهت زده بودم و نگاهم منفی بود. اما خیلی زود متوجه اشتباهم شدم و دیدم که مسعود نه تنها کنار نرفته، بلکه خود را در جایگاهی بالاتر قرار داده تا بر مسئول اول نظارت داشته باشد. این قضیه مرا از نگرانی بیرون آورد.
یکی دو روز بعد، یک نشست همگانی در سالن اجتماعات قرارگاه اشرف برگزار شد تا مسعود بتواند دیدگاه نفرات را از نزدیک بشنود و بر اساس جمعبندی قبلی که با فرماندهان بالا داشت، آنان را توجیه و کنترل کند. یکی از نیروهای جدید حین صحبت به مسعود گفت: “برادر، راستش من بخاطر شما به اینجا آمده ام و نمی توانم بپذیرم که خواهر مریم مسئول اول باشد”. برایمان واضح و طبیعی بود که بسیاری از تازه پیوستگان با اعتراض این فرد همسو باشند اما وقتی در ادامه مسعود شرح داد که خودش بعنوان رهبر عقیدتی مجاهدین حضور دارد و جایی نخواهد رفت، همه کم و بیش قانع شدند و احساس آرامش کردند.
طلاق های تشکیلاتی
مهرماه به پایان رسیده بود و بنظر می رسید که تغییراتی در خفا هست که از آن مطلع نیستیم. یکروز یکی از نفرات تحت مسئولیتم پرسید: چرا برادر محمد پنجشنبه ها خانه نمی رود؟ این سخن برایم عجیب بود. محمد آن زمان فرمانده تیپ توپخانه لشگرمان بود و بخاطر متأهل بودن، ظهرهای پنجشنبه تا عصر جمعه به محلی که اسکان نامیده می شد می رفت تا در کنار همسرش باشد، ولی دو هفته ای می شد که اینکار را انجام نمی داد و عجیب اینکه خانه نرفتن وی ذهن نفرات جدید را به خود مشغول کرده بود درحالیکه من خودم زیاد متوجه آن نبودم چرا که برایم عادی بود اگر برخی از فرماندهان بخاطر مأموریتی که به آنها واگذار می شود به نزد همسرشان نروند. اما قضیه جدی تر بود. تحت مسئولم متوجه شده بود که محمد دیگر حلقه بدست ندارد و این قضیه چشم نفرات جدید را گرفته بود و من هم جوابی برای آن نداشتم. اما به مرور متوجه شدیم که برخی فرماندهان برای چندین روز از کار معلق و در اتاق های پنلی پانسیون می شوند و کارشان شبانه روز برگزاری نشست و یا گزارش نویسی است و برخوردشان با دیگران هم بسیار مهربانانه و محبت آمیز است و گاهی هم در تنهایی می نشستند و آرام گریه می کنند.
نشست های انقلاب از صدر مجاهدین کلید خورده بود و اینک به رده های دوم و سوم تشکیلاتی رسیده بود. گریه ها و سوزهایی که می دیدم، برآمده از رخدادی سهمگین بود که بر قلب و روح آنها فرود می آمد. در این جلسات افراد باید به نقطه ای می رسیدند که همسر خود را «پاشنه آشیل» مبارزه قلمداد کنند و او را، مانع رهایی از قید و بندهای جنسی و جنسیتی تشخیص دهند. رسیدن به این نقطه که اصلاً ساده نبود، نقطه تحول هر فرد در انقلاب ایدئولوژیک مریم محسوب می شد. گامی سخت، سنگین و ویرانگر برای درهم ریختن بنیاد خانواده و گرفتن طلاق از همسرانی که هیچ مشکلی با هم نداشتند و همدیگر را بسیار دوست می داشتند آغاز شده بود.
به مناسبت فرارسیدن سالگرد انقلاب ایدئولوژیک مریم در 26 مهر 1368
ادامه دارد…
حامد صرافپور