در تاریخ 8 ژانویه سال 2007 مطلبی درباره سفر جسورانه شما به ایران برایتان نوشتم. اگر چه عنوان مطلب مشخصا خطاب به شما نبود، اما محتوای آن مستقیما شما را خطاب قرار داده بود. مایلم پیش از هر چیز بخش هایی از آن نامه را تکرار کنم تا هم شما و هم مخاطبان بیشتر در فضای آن مطلب و لاجرم سمت و سوی این مطلب قرار بگیرید. در آن مطلب اشاره کردم:
"نمی دانم این ادعا از جانب من شاید به عنوان عضوی از اپوزیسیون تا چه اندازه صحیح و مورد تائید است که، اپوزیسیون مدعی آلترناتیو مشروع و مردمی ایران، بیگانه ترین و پرت ترین اپوزیسیون تاریخ سیاسی ایران نسبت به شرایط اجتماعی، سیاسی ملت و مردمی است که ادعا می کند مورد حمایت آنهاست."
در بخشی دیگر به پدیده شارلاتانیسم سیاسی و رسانه ای مجاهدین و شورا اشاره کرده و تاکید کردم:
"فضای تیره و یاس آلودی که ما در غرب از ایران برای خود ترسیم کرده ایم از یک سو و شارلاتانیسمی که آن را به هزار برابر تشدید و به هیولایی تبدیل می کند از سوی دیگر راه بر هرگونه واقع بینی بسته است. هیچ ایرانی و در هر موضعی چه منتقد، مخالف و حتی برانداز، از تهاجم این شارلاتانیسم سیاسی و رسانه ای در امان نیست."
بیش از یک سال از تاریخ نگارش آن مطلب می گذرد. در طی این مدت شما برای دومین بار نیز به ایران سفر کرده اید و حاصل این سفر نگارش کتاب بازگشت به ایران بوده است. متاسفانه تاکنون توفیق مطالعه کتاب شما حاصل نشده است، اما یکی دو پاراگراف کتاب که ضمیمه انتشار خبر کتاب شما شده به خودی خود گویای حقایق تلخ و اندوه باری است که خواسته یا ناخواسته باید بپذیریم و درباره آن فکر کنیم. مهمترین بخش این اظهارات اشاره تلویحی شما به این مهم است که مجاهدین در طی این مدت به شما دروغ گفته اند. و لاجرم شما نیز ناگزیر شده اید برای مدتی هم به خودتان و هم به مردم ایران دروغ بگوید. شاید درک این ادعا و معنی که شما با آن سبقه و موقعیت علمی و اجتماعی اغوا و فریب دروغ های مجاهدین را خورده باشید حداقل برای بخشی از مخاطبان شما که هنوز به مکانیزم ها و فضای تشکیلاتی شورای ملی مقاومت و سازمان مجاهدین آنگونه که باید و شاید آشنا نیستند، کمی دشوار و غیر قابل هضم باشد. اما واقعیت این است که طیف وسیعی که صابون سازمان و شورا به تن شان خورده، اظهارات شما را صادقانه تلقی می کنند. اینکه فریب دادن شما بر پایه یکی از مکانیزم های کلیشه ای، کهنه و در عین حال ساده و پیش افتاده بنا شده، در عین تعجب، متاسفانه هم حقیقت دارد و هم پیش از شما شماری دیگر از اعضای جداشده شورا و سازمان مجاهدین به آن اشاره کرده اند. اینکه چگونه امکان دارد در عصر انفجار رسانه ای و غوغای رسانه سالاری و آن هم در غرب یعنی مهد رسانه، آزادی، تعامل و ارتباط، شخصیتی همچون شما از چنین سوراخی گزیده شود، به نظر می رسد بجای هر اقدام و واکنشی باید و الزاما درباره این مکانیزم ساده حرف زد و ابعاد و زوایای آشکار و نهان آن را هویدا کرد. راست این است که مجاهدین بیش از سه دهه است که تمام استراتژی جذب، ترویج و تبلیغات خود را بر پایه همین مکانیزم ساده پیش برده اند. اما این ادعا به این معنی نیست که جمهوری اسلامی را یکپارچه از معرض اتهامات و سلب آزادی های سیاسی و معضلاتش تبرئه کنیم. حقیقت این است وقتی قرار باشد واقعیت در نفس خود به هر شکل و با هر نیت تحریف و دستکاری شود، نتیجتا صورت مسئله اصلی در لابلای این فریبکاری و تحریف گم می شود. اینکه در چنین شرایطی چه کسانی گناهکاران اصلی هستند، لاجرم باید به وجدان انسانی و سیاسی خود مراجعه کنیم. حتی اگر جمهوری اسلامی خواسته یا ناخواسته در چنین وضعیتی توپ را به خانه مجاهدین بیندازد و خود را تبرئه کند. وجه مشترک بسیاری از جداشدگان از سازمان و شورا تاکید بر دروغ گویی و تحریف واقعیت از سوی مجاهدین است و جالب اینجا است که مجاهدین خط تحریف و دروغ و فریب را از همان خیابان های غرب و در انعکاس آمار و ارقام شرکت کنندگان در تجمعاتشان شروع و به آمار و ارقام شمار کشته شدگان خود و النهایه به تحریف بدیهی ترین واقعیات و تحلیل های به اصطلاح عینی از شرایط اجتماعی، سیاسی و دست آخر اعلام فاز سرنگونی و اضمحلال جمهوری اسلامی تسری می دهند. از اندیشه یکسره سیاه نما و تحریف گر و دروغ پرداز مجاهدین نتیجه و فرجامی جز وضعیت پارادوکسیکال و البته لاینحل میان سرنگونی و تثبیت سیاسی جمهوری اسلامی ولو حتی در انزوای ظاهری بین المللی چیزی حاصل نخواهد شد و حرف آخر اینکه تا کیفیت و کمیت این اپوزیسیون مدعی بر این بازی کودکانه و لجوجانه باقی بماند، آش همان آش و کاسه همان کاسه خواهد بود. و به نظر می رسد برای برون رفت از این بن بست کهنه و طولانی تغییر نگرش اپوزیسیون ما نسبت به مبارزه و ابزارهای آن شرط حیاتی و اساسی است. به لحاظ جامعه شناسی و جریان شناسی سیاسی بررسی این پدیده (مجاهدین و شورا) در تاریخ معاصر ایران و جهان کار سهل و ممتنعی است. یک روی سکه این معضل را می توان در حس تمامیت خواهی و کینه کور و هیستریک مجاهدین ردیابی کرد و روی دیگر آن را به ابزارهای نامشروع و ضداخلاقی که حتی دروغ گفتن و فریب اعضای خود را نیز مباح و در راستای اهداف سیاسی و حزبی اش یک ضرورت تلقی می کند. واقعیت این است که بسیاری از جریان های اپوزیسیون کم و بیش مبتلا به این بلیه می باشند، اما آنچه در مناسبات مجاهدین رایج است به تمام معنی بی بدیل و نمونه ای است. حقیقت این است که بدون اطلاع کافی و وافی از آنچه در پیرامون ما و در نقطه مقابل در جبهه دشمنان فرضی ما می گذرد، حصول به دمکراسی و آزادی امر محال و غیر ممکنی خواهد بود. اگر ماهیت و ساختار و مناسبات اپوزیسیون ما با هر نام و عنوان و ادعا و سبقه و ایدئولوژی و تاریخچه و… ضددمکراتیک و بر پایه تحریف و اغوا و فریب بنا شده باشد، چشم انداز این آینده فرضی هر چه باشد جامعه دمکراتیک و آزاد نخواهد بود. اینکه یک تشکیلات اپوزیسیون تمام موجودیت سیاسی و تشکیلاتی خود را بر پایه دروغ و تحریف بنا و مشخصا آن را به یک استراتژِی تبدیل کند، فی النفسه گویای چشم اندازی است که از حالا می توان نمایه ای از آن اتوپیا و مدینه فاضله را به بوته داوری و قضاوت گذاشت. شاید اظهارات خانم هشترودی پس از بازگشت از ایران این حقیقت را روشن کند که چرا مجاهدین عندالزوم مرز سرخ میان خود را ارتباط و تعامل و تردد به داخل ایران گذاشته اند. وقتی یک عضو شورای ملی مقاومت که ظاهرا در مقایسه با تشکیلات و مناسبات درونی مجاهدین الزاما باید از آزادی های فردی و تعامل بیشتری برخوردار باشد، اذعان می دارد مجاهدین به او دروغ گفته اند، می توان حال و روز و وضعیت افراد قرارگاه اشرف و همچنین اعضای اروپایی مجاهدین را درک کرد. می توان به این پرسش کلیدی و البته تعیین کننده رسید که مجاهدین با چه مکانیزم هایی قادر به کنترل و فریب کسانی از جمله خانم هشترودی شده اند. می توان متصور شد چه تعداد از افراد سازمان و شورا در دوران گذر از مرز کنترل و سانسور و اغوا به واقعیت هستند. آنچه حائز اهمیت به نظر می رسد جدای از اشاره خانم هشترودی به دروغ پردازی و سانسور درون تشکیلاتی، تبیین و تشریح مکانیزم این شیوه از اعمال کنترل اطلاع رسانی و مسدود کردن شریان ها و کانال های اطلاع رسانی است. در این رابطه شماری از اعضای جداشده سازمان در موضوع قرابت شیوه های بکارگرفته شده از جانب مجاهدین و فرقه ها مطالب مبسوط و مشروحی نوشته اند، اما چگونگی اعمال این شیوه ها در مناسبات شورای ملی مقاومت نیز در نوع خود شنیدنی خواهد بود. کتاب خانم هشترودی تنها یک وجه از انواع تحریف و سانسور درون تشکیلاتی مجاهدین را تشریح می کند. وجوه دیگر آن منوط به تبیین و تشریح مناسبات درونی شورا و تا آنجا که خانم هشترودی اطلاع دارند، مناسبات درون تشکیلاتی سازمان مجاهدین را در بر می گیرد. در این صورت خانم هشترودی قادر خواهند بود توضیح بدهند چرا مجاهدین موجودیت و موضوعیت سازمانی خود را مرهون توسل به دروغ پردازی و تحریف هستند. و چرا علیرغم آگاهی بسیاری از اعضای شورا و حتی سازمان نسبت به این واقعیت آنها کماکان در بند و اسارت مجاهدین و شورای آن باقی مانده اند. بدون تردید خانم هشترودی گفتنی های بسیاری از درون مناسبات شورا و بعضا مجاهدین دارند، و به نظر می رسد بیرونی کردن محتوای این ظرف در زمره وظایف اولیه ایشان باشد. من به خانم هشترودی اطمینان می دهم از افشاگری های ایشان درباره شورای ملی مقاومت و مجاهدین پیشتر از آنکه جمهوری اسلامی منتفع شود، جنبش آزادی خواهانه و عدالت جویانه ایران بهره خواهد برد.
م.تیموریان، فرانسه – 17 فوریه 2008
م.تیموریان، سایت مجاهدین دبلیو اس، هجدهم فوریه 2008