ساعت 9:45 دقیقه روز شنبه 27 مهرماه تلفن انجمن نجات خوزستان زنگ خورد. از آن طرف خط امید نریمی با صدایی بغض آلود و لرزان خبر فوت مادرش خانم ستاره عبدالله پور(نریمی) را داد و گفت: علیرغم تمامی تلاش های شما و ما، مادرم چشم انتظار و حسرت به دل از دنیا رفت.
پرونده مادری دیگر از خیل مادران منتظر بسته شد. از سال 85 که فعالیتم را بصورت رسمی در انجمن نجات شروع کردم صدای صمیمی و گرم و نگران مادری آویزه گوشم شده بود، که مستمر نام غلامعی بر زبانش بود. گاها در طول هفته دو تا سه بار تماس می گرفت و منتظر شنیدن خبری خوش از غلامعلی بود. تکه کلام همیشگی اش این بود: از غلامعلی خبری نشد؟ و پاسخ ما دادن امیدواری و انگیزه به او برای هر چه بیشتر تلاش کردن بود.
گاها ساعت یک نیمه شب گوشی موبایل انجمن نجات خوزستان زنگ می خورد و مادر نریمی با همان نجابت و فروتنی همیشگی و توام با نوعی شرمندگی بقول خودش برای ایجاد مزاحمت، خوابی که از غلامعلی دیده بود را تعریف می کرد که گویی به نزدش برگشته است؟ و بعد مثل همیشه لعن و نفرین برای رجوی که طی این سالها او را از دیدن و حتی شنیدن صدای جگرگوشه اش محروم کرده است. این روال سالها ادامه داشت تا اینکه حدودا یک ماه پیش به ما خبردادند که مادر نریمی زمین خورده و لگن پایش بدجوری شکسته است. او را به تهران منتقل کردند تا تحت درمان قرار گیرد. ولی ایشان هنگام بستری به کما رفت و تمامی مدت در ای سی یو زیر دستگاه بود. وقتی داشتند او را با یک دستگاه آمبولانس به تهران می بردند در شرایطی که هنوز به هوش بود به فرزندانش گفته بود دعا کنید زنده بمانم و بعد از دیدن غلامعلی بمیرم.
برغم اینکه دو فرزند پسر و یک دختر داشت و یکی از فرزندانش هم در اوایل جنگ در جبهه ها به شهادت رسیده بود، بطرز عجیبی غلامعلی که پسر ارشدش بود را دوست می داشت. او می گفت حاضرم تمامی سرمایه و خانه و زندگی ام را بفروشم تا بتوانم غلامعلی را آزاد کنم. در سال 82 که برای دیدن غلامعلی به قرارگاه اشرف رفته بود در جریان دیدار با غلامعلی خیلی تلاش کرده بود که او را قانع به جدایی و بازگشت به خانواده کند. ولی فرماندهان رجوی که در تمامی مدت دیدار مراقب غلامعلی بودند مانع از این شده بودند تا او فرصت کافی داشته باشد. هر عضوی که جدا میشد و به ایران برمی گشت، ایشان با اصرار از ما می خواست که او را به رامهرمز ببریم تا او را ببیند و خبری از غلامعلی بگیرد. مهمان نوازی اش نمونه بود و انسان در خانه اش هیچگاه احساس غریبی نمی کرد. قصه دلتنگی مادر برای غلامعلی ادامه داشت تا اینکه در جمعه شب با فروبستن چشمها و باز ایستادن تپش قلبش برای همیشه به پایان رسید و بدین سان مادری دیگر از خیل مادران چشم انتظار چهره در خاک فرو کشید و آسمانی شد. وای بر رجوی سنگدل.
براستی رجوی با آه و نفرین این مادران چه خواهد کرد؟ این مادران چه گناهی کرده اند جز عشق و ابراز عواطف مادری؟ گناه این مادران چیست که باید از دیدن جگر گوشه های خود که با شیره جان آنها را پرورش دادند محروم باشند. براستی کجاست وجدان های بیدار و نهادها و مجامع حقوق بشری؟ آیا در قاموس حقوق بشر کذایی این مادران نقشی ندارند؟ رهبری مجاهدین خلق مستقر در کشورهای اروپایی می بایست صرف نظر از ماهیت تروریستی آنها بدلیل نقض بدیهی ترین حقوق شهروندی اعضا و حقوق بشر خانواده ها محکوم و محاکمه گردند. بی شک روزی وجدان های بیدار جهانی به طنین فریادهای خانواده ها پاسخ مثبت خواهند داد و فرقه مجاهدین خلق به خاطر نقض اولیه ترین حقوق بشر محکوم خواهد شد. روزی که پدران و مادران، فرزندان خود را در آغوش بکشند، چندان دیر نیست. روحش شاد. یادش گرامی
علی اکرامی