این مطلب را قبلا به رادیو فردا هم گفته بودم آنموقع،سوءاستفاده از دین توسط این فرقه مرا آزرده بود و امروز که میخواهم دوباره این واقعه را نقل کنم از مظلوم نمایی فرقه برای حق را ناحق کردن در عذابم، اما واقعه این بود که بعد از عملیات مروارید سازمان اعلام کردکه سه نفر که در شهر کفری توسط افراد طالبانی کشته شده اند ابتدا توسط آنها دستگیر و بعد به آنها تجاوز شده و بعد آنها را زنده زنده سوزانده اند ؛ من بعنوان دیدبان از دور شاهد بودم که واقعه اینطور نبوده است و این سه نفر بعد از بیست دقیقه تیر اندازی و کشتن نفرات مقابل در حالی که در نفر بر زرهی بودند مورد اصابت آرپی جی قرار گرفته و سوخته اند ؛ شدت آتش به دلیل گالن های سوخت اضافی و 80 لیتر بنزینی که برای تنظیف سلاح روی نفر بر بود به حدی بود که پیشمرگه های کرد از محل دور شدند، ابتدا فکر میکردم که کسی واقعه را بد نقل کرده برای همین نامه ای به مسعود رجوی نوشتم و واقعه را شرح دادم، اما باز هم همان داستان تجاوز و سوزاندن دوباره تکرار شد و مریم رجوی هم بر اساس این قصه ساختگی حکم قتل طالبانی را صادر کرد و خونش را حلال خواند، اینبار با اعتراضی ملیح نامه نوشتم و تاکید کردم که به نظر من این واقعه غلط برای دوستان از دست رفته مان هم که جنگیده اند خوب نیست، رجوی مرا صدا زد و این بعد از نامه سوم من بود. در اتاق نشست که محافظ او و سپیده ابراهیمی و بتول رجایی هم بودند بلافاصله از من پرسید که فکر میکنی چرا امام حسین در روز جنگ علی اصغر را روی دست بلند میکند آیا فکر نمیکرد که ممکن است در حالی که تیر از هر طرف می آید این کودک تیر بخورد؟ من اصلا در شرایط فکر کردن نبودم برای همین سکوت کردم شاید اصلا ربطی بین این سئوال و حضورم در آنجا را نمیدیدم مسعود رجوی ادامه داد که: مظلوم نشان دادن یعنی که حق با ماست و یا چیزی با همین مضمون و توضحاتی که منظورش این بود که نیابد کسی در جنگ فکر کند که ما ظالم بودیم باید وقایعی را تعریف کرد که هرکس بشنود بگوید که خوب کردند که کردها را کشتند حقشان بود. بعدها فهمیدم که این شیوه مسعود رجوی است جایی که جنایتی انجام میدهد بلافاصله و همپای آن جنایت خودش و فرقه اش را مظلوم نشان میدهد که هم جنایت را توجیه کند و هم حمایت بی خبران را جلب کند، در سال 73 که زندان بود و شکنجه و مرگ ناراضیان و مخالفان در سازمان، مسعود رجوی اعلام کرد که مواد منفجره کشف شده و توطئه ترور او در کار بوده و فلانی که خودش پاسدار بوده اعتراف کرده که چند نفر را با لودر در زندانهای ایران زنده دفن کرده و بعد برای ماموریت به سازمان آمده و بعدتر درست در بحبوحه فشارهای تشکیلاتی و داستان عملیات جاری و غسل هفتگی،خیلی از خواهرانی که در سازمان بودند مجبور شده بودند که در نشست های عمومی در اشرف از شکنجه ها و تجاوز به خودشان در زندان جمهوری اسلامی داستان سرایی کنند، سه سال بعد فهمیدم خواهر مسئولم که با داستان مورد حمله و تجاوز قرار گرفتنش در راهرو اوین همه ما را متاثر کرده بود، تمام مدت زندانش در بابل بوده و اصلا اوین را ندیده است و در مدت زندان مرخصی هم داشته است. و البته نمونه های اینچنینی آنقدر زیاد است که بتوان درک کرد چرا پمپ آب اشرف درست در این شرایط که خانواده ها نگران جان عزیزانشان هستند و و سازمان بیشترین فشار را بر اسیرانش وارد میکند باید منفجر شود، درست در شرایطی که آقای خدابنده برای کمک به اسیران در خالص است و باز قابل فهم است که در شرایطی که تحقیق درباره هر انفجار در عراق معمولا راه به جایی نمیبرد سازمان دودقیقه بعد از انفجار اسم عاملین انفجار را میدهد و البته با همین منطق می توان توضیح داد که چرا پمپاژی که با یک کیلو گرم تی ان تی هم از بین میرود باید با 300 کیلو تی ان تی منفجر شود البته عکس منتشر شده از خرابی،ابدا این میزان تی ان تی را تائید نمیکند ولی به وضوح میتوان دریافت که انفجاری در سازمان رخ داده است، نه انفجار در پمپاژ آب بلکه انفجاری در پایه های سرکوب و خفقان تشکیلاتی در سازمان انفجاری که 300 کیلو تی ان تی هم برای درک آن ناچیز مینماید.
بهزاد علیشاهی، بیستم فوریه 2008