“به عنوان بخشی از روند نفوذ شدید و عمل تغییر دادن در بسیاری از فرقه ها، افراد دارای هویت اجتماعی جدیدی می شوند، که ممکن است یا شاید ممکن نباشد توسط یک بیرونی تشخیص داده شود. وقتی گروه ها به این هویت جدید اشاره می کنند، آنها از اعضایی صحبت می کنند که تغییر کرده، از نو متولد شده، ارشاد گردیده، قدرتمند شده، باز تولد یافته، یا پالایش شده است. رفتار مورد تأیید گروه به عنوان نشانه عبور فرد به مرحله تبدیل شدن به فرد جدید تعبیر می شود. از همه اعضاء خواسته می شود که این هویت اجتماعی جدید را از خود بروز دهند.” (1)
همچنین اریک هوفر نیز هویت بخشی را سویه دیگری از استحاله تعبیر و درباره نقش و کارکرد دوگانه آن در مناسبات درونی و کنش های بیرونی می نویسد:
“تعارضاتی که یک جنبش توده وار می جوید و برمی انگیزد، نه فقط در خدمت برانداختن دشمنان، که برکندن فردیت ویژه از پیروان خود و استحاله بیشتر آنان در محیطی مشترک است.” (2)
هوفر اهمیت این جنبه از سازماندهی را حتی در مقایسه با کنش آرمان گرایانه در درجه اول اهمیت قرار داده و یادآور می شود، هویت فرقه ای پیشتر از آنکه در قید و بند و التزام به حصول و محقق کردن آرمان هایش باشد، ملتزم به اصل تبعیت پذیری و احیاگری هویت تازه است. به اعتقاد او هویت تازه پیش تر از آنکه در خدمت یک هدف و یا آرمان تربیت و ساماندهی شود، به اصل تبعیت پذیری و تسلیم شدن معنی می یابد تا جهت و سمت و سوی آن. خانم سینگر، ادگار شاین، لیفتون به عنوان پرکارترین محققین بر روی فرقه ها، توسل به روش های مجاب سازی را مقدمه ای برای حصول به فردیت یا هویت فرقه ای تعبیر می کنند. شاین اهمیت تحصیل فردیت فرقه ای را در دومین مرحله از بازسازی تحت عنوان ایجاد تغییرات این گونه بیان می کند:
“در طی این دومین مرحله (ایجاد تغییرات)، احساس شما در برابر راه حل های ارائه شده از طرف گروه مسیری برای طی کردن پیدا می کند. شما حس می کنید که هیجان، عدم اطمینان، و تردید نسبت به خود می تواند با قبول مفاد ارائه شده توسط رهبر گروه تخفیف یابد. علاوه بر این، شما ناظر بر رفتار اعضای قدیمی تر هستید، و شروع می کنید از کارهای آنان تقلید کنید. بر اساس آنچه آزمایشات روانشناسی و ده ها سال مشاهدات نشان می دهند، زمانی که فرد ابراز تعهد نسبت به یک ایده در برابر جمع می نماید، رفتارهای او نیز متعاقبا بطور معمول در جهت حمایت از تعهدات اعلام شده شکل می گیرد. یعنی اینکه، اگر شما در برابر دیگران گفتید که شما متعهد می شوید که دارای خلوص باشید، بنابراین شما احساس می کنید که تحت فشار هستید که همان راهی را که دیگران تحت نام رسیدن به خلوص تعریف می کنند را تعقیب نمایید. ” (3)
لیفتون در تحلیل اصل سوم از هشت تیم مورد نظرش مرحله گذر از هویت فردی به هویت فرقه ای را طلب خلوص نامگذاری می کند. تعبیر همه چیز یا هیچ چیز تصریحا معنی زیرپا گذاشتن همه باورهای گذشته یا به عبارتی نفی هویت گذشته و اخذ هویت و تولد تازه را به ذهن متبادر می کند. وقتی فرد همه گذشته را در ازاء پذیرش حالیت تربیت شده می پذیرد، آشکارا به تمکین کیفیت تازه ای از هویت فردی اش اذعان کرده است. در وجهی دیگر لیفتون با مرزبندی ما در مقابل دیگران شق دیگری از هویت فرقه ای را این بار در اشل بزرگتر و با تعبیر گروه، دسته، حزب، سازمان و یا هر تشکلی و با هر موضوعی واخوانی و می نویسد:
“اصل گروهی “ما در برابر آنها” از سیستم اعتقادی “همه چیز یا هیچ چیز” استخراج می شود: حق با ماست، آنها (بیرونی ها، غیر عضوها) اشتباه می کنند، آنها شیطانی، ارشاد نشده، و غیره هستند. هر ایده یا عملی خوب است یا بد است، خالص است یا شیطانی است. کسانی که عضو می شوند به تدریج در جوهره محیطی نقادانه و غیر واقعی فرقه، که تولید کننده احساس گناه و شرمساری است، حل شده و ذاتی شان می شود. بسیاری از گروه ها مطرح می کنند که تنها یک شیوه فکر کردن، واکنش نشان دادن، یا عمل کردن در هر وضعیت بخصوصی وجود دارد و جایی در وسط یافت نمی شود و از اعضاء انتظار می رود که در مورد خودشان و سایرین توسط همین استاندارد “همه چیز یا هیچ چیز” قضاوت کنند.” (4)
پروسه هویت سازی در مجاهدین نیز با همین مکانیزم ها محقق می شود. سرفصل مشخص این هویت سازی از مقطع وقوع انقلاب درونی مجاهدین خلق با عنوان انقلاب ایدئولوژیک آغاز شد. همه اعضایی که در این پروسه حضور داشتند آشکارا بر تغییرات هویتی خود اعتراف داشتند. آنها مدام فاصله هویت تشکیلاتی و هویت فردی و بخوانید انسانی خود را یادآور می شدند. گو اینکه از تعابیر و کلیدواژه های متفاوتی برای این منظور استفاده می کردند، اما ماهیت حرف های آنها کم و بیش بر این اصل دور می زد که آنها، به اصطلاح خودشان فردیت داشته اند. و در اینجا منظور از فردیت تعلق به همان باورهای متکی به بیرون از تشکیلات است. متن زیر که توسط یکی از اعضای سازمان خطاب به رهبری مجاهدین نوشته شده بیشتر در جهت حقانیت هویت تشکیلاتی و اثبات استحاله در باورهای درون فرقه است. در این رابطه می خوانیم:
“فردیت، خود محوری، خود راهبر خود بودن، اندیویدوآلیسم از ره آوردهای اومانیسم، بی محتوای بورژوائی است، که بهر نسبتی که در من کاربرد داشت بهمان نسبت مرا از سازمان دور می کرد. خاشاکی بود که در سر راه جذب زلال چشمه زندگی بخش تعالیم سازمان و بهره گیری از عمل منطبق با مقتضیات روز آن، نشسته بود و مرا در بیابان و برهوتی رها کرده بود که راه یابی از آن نمی توانستم. من در پنجه تضاد درونی اسیر بودم. وقتی که در جنگ درونی نمی توانستم غالب شوم به مراتب در جنگ بیرونی ضربه پذیرتر بودم و حتی قدرت ورود جدی در آن را نداشتم.” (5)
نویسنده این متن تلاش می کند بیشتر قید و بندهای فکری گذشته خود را به رخ بکشد، اما به همان نسبت قید و بندهای عاطفی و تعلقات خانوادگی نیز سد و مانع یافتن هویت فرقه ای قلمداد شده که ناگزیر برای ترک آنها و حصول به کیفیت هویت فرقه ای بایستی از آنها نیز گذشت. در این باره نیز فاکت های متاثرکننده ای توسط اعضای سازمان بیان شده که نشان می دهد، جایگزینی هویت فرقه ای تنها محدود به حذف اعتقادات و فکر و اندیشه بیرون فرقه نمی شود، نمونه اعترافات مورد نظر نشان می دهد که کسب هویت فرقه ای و به اصطلاح تولد تازه مستلزم گذر از چه مراحلی است. در این مورد مشخص فرد ناگزیر است برای اثبات تولد تازه اش حتی از بدیهی ترین دلبستگی های گذشته اش منقطع شود. اندیشه و مجموعه تعلقات عاطفی و دلبستگی های معمول بزرگترین مانع و ردا بر سر راه کسب هویت و تولد تازه است. در نمونه زیر یک عضو مجاهدین برای اثبات و احراز هویت فرقه ای خود ناگزیر است از زدودن دستگاه اندیشه و فکری، خود را از همه نشانه ها و نمادهای گذشته که قادر به وسوسه کردن هستند، چشم بپوشد و جالب اینکه هر یک از این کنش های غیرمعمول یک گام او را به مقصد و هدف هویت فرقه ای نزدیکتر می کند.
“شروع کردم به پاره کردن عکس های زمان کودکی تا زمان ازدواج و پس از آن عکس های پدر و مادرم، زیرا قصد داشتم آنها را نیز نفی کنم. چرا که احتمالا پدرم مسئول وابستگی های بورژوایی من است و مادرم کسی که ” طبیعت نرم خو و آرامام” را از او به ارث برده ام. آنا (همسرم) نگاهم می کرد و به آرامی می گریست. گریه او اوج گرفت و التماس کرد آنها را پاره نکنم. او می گفت این ها تنها متعلق به تو نیست. اما من توجه نکردم و همه آنها را داخل کیسه زباله دانی ریختم. مسئولم از من خواست تا همه آنها را بسوزانم و بعد بازگشتم به سازمان را تبریک گفت.” (6)
لیفتون در تم هشتگانه خود چرایی این کنش های تحمیلی را مورد بررسی قرار داده و می نویسد:
“اعضا یاد می گیرند که هر آنچه در خصوص زندگی قبلی شان، شامل دوستان، خانواده، و غیر عضوها، بوده نادرست بوده و باید از آنها اجتناب شود. “بیرونی ها تهدیدی برای شما هستند چرا که اهداف ادعایی شما را دنبال نمی کنند: آنها هوشیاری روانی شما را تحت تأثیر قرار می دهند، پیشرفت سیاسی گروه را کند می کنند، راه شما را به دانش نهایی سد می نمایند، یا باعث می شوند شما در زندگی گذشته و افکار نادرست باقی بمانید”. (7)
به همین دلیل است که مجاهدین استحاله در هویت فرقه ای را به تولد جدید و یا انفجار رهایی تعبیر می کنند.
منابع:
1- کتاب فرقه ها در میان ما. نوشته مارگارت سینگر. بخش تولید یک هویت جدید.
2- کتاب مریدان راستین. نوشته اریک هوفر. ص 103.
3- کتاب فرقه ها در میان ما. نوشته مارگارت سینگر. بخش سه مرحله شاین.
4- همان. بخش هشت تم لیفتون.
5- نامه انقلاب ایدئولوژیک عبدالعلی معصومی. نشریه شماره 252 مجاهد. تاریخ 30/03/1364.
6- خاطرات یک شورشی ایرانی، مسعود بنی صدر ـ ترجمه فرهاد مهدوی. انتشارات خاوران. خارج کشور. تابستان 1384.ص 262.
7- کتاب فرقه ها در میان ما. نوشته مارگارت سینگر. بخش هشت تم لیفتون.
گروه تحقیق و پژوهش، مجاهدین دبلیو اس، بیستم فوریه 2008