در قسمت اول و دوم رسیدم به اقرارهای مسعود رجوی در جمع بندی جنگ مسلحانه بعد از یکسال که کارنامه ای ننگین و مملو از ترور و مردم کشی بود. همچنین اقرار 180 درجه معکوس نمایندگان مجاهدین خلق به تاریخ هفتم فوریه 2006 در دادگاه عالی لوکزامبورگ که هرگونه مبارزه مسلحانه را نفی کردند و خود را گروهی سیاسی و بدور از خشونت نمایاندند. این گونه رنگ عوض کردن یک گروه سیاسی ، در نوع خود بی نظیر است، همچنانکه زمانی از آموزه های خود در آموزشگاههای الفتح به خود می بالیدند و حمایت های آنچنانی از مردم مظلوم فلسطین می کردند و نابودی دولت اشغالگر اسرائیل را طالب بودند، اما اکنون درحمایت از حملات اسرائیل به مردم مظلوم همان فلسطین و لبنان سکوت پیشه می کنند و از تهاجمات اسرائیل به ایران از شادی در پوست خود نمی گنجند، از این نوع دوگانگی ها در این فرقه ی منحوس ، نمونه های بسیار زیادی سراغ داریم و دارید.
اکنون در ادامه به چرایی اقدامات مسلحانه و علل شروع عملیات تروریستی توسط مسعود رجوی می پردازیم، در یک کلام بنیادهای فکری ایدئولوژیک چپ گرایانه و التقاطی این سازمان و عدم اقبال عمومی از دیدگاهها و برنامه های آنان و ناکامی سازمان در فضای سیاسی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران ، از اصلی ترین علل دست بردن این گروه به سلاح و ترور است . اصطلاح مارکسیست های اسلامی واژه ای بود که در زمان شاه به این گروه نسبت داده شده بود و بعد از انقلاب هم مصداق های عینی دیگر پیدا کرد.
فاصله گیری این گروه از مردم و شکاف بین مردم و این سازمان ، پس از فرار مفتضحانه مسعود رجوی از ایران، در یک نقطه به اوج خود رسید، این اوج گیری زمانی به وقوع پیوست که مسعود رجوی دست در دست صدام حسین گذاشت و وارد کشور عراق شد. از این زمان به بعد بود که او دیگر هیچ مرز و هیچ پرنسیب سیاسی را به رسمیت نشناخت. این سازمان با استقرار در پایگاههای نظامی خود در عراق، به عنوان متحد استراتژیک و ارتش خصوصی صدام، علاوه بر کشتن سربازان ایرانی در مرزها، در سرکوب قیام شیعیان و کردهای عراق در سال 1991 نیز نقش داشته است. مجموع این فعالیتها سبب شد که این سازمان در لیست گروههای تروریستی آمریکا، اتحادیه اروپا، کانادا و کشورهای دیگر قرار گیرد. گویا سلاح و خشونت و ترور با روح و جسم مسعود رجوی آمیخته است و او از تعامل ، منطق و سیاست هیچ نمی داند ، بقول آن جمله تاریخی که در حق طغای جنایتکار مغول گفته می شد که:
” طغای مردم جنگ است ، او سیاست نمی داند”
مسعود رجوی هم خود زبان زور را خوب می فهمد و تنها زبان فهم اوست و هم رو به بیرون هم صحبت کردن و سیاست نمی داند و فقط ترور را بلد است، چرا که اگر به کارنامه عملیات های نظامی سازمان مجاهدین نگاهی بیافکنیم اکثرا بعد از دستگیری بنیانگذاران و در راس قرار گرفتن مسعود رجوی بوده است:
جدول عملیاتهای نظامی سازمان (1357-1350):
روز 1 مهر 1350 اقدام ناکام برای ربودن شهرام، پسر اشرف پهلوی جهت آزاد کردن همرزمان از زندان، اولین عملیات سازمان بود.
روز 14 اردیبهشت 51 انفجار در دفتر شرکت هواپیمایی بریتانیا و مجله مستهجن «این هفته»
روز 10 خرداد 1351 بمبگذاری در اداره اطلاعات آمریکا، ساختمان انجمن ایران و آمریکا و ساختمان انجمن روابط فرهنگی ایران و انگلیس در تهران.
روز 10 خرداد 1351 انفجار سر راه ماشین ژنرال پرایس، مستشار آمریکایی در تهران.
روز 10 خرداد 1351 انفجار بمب صوتی در مدفن رضاخان، مقارن با سفر نیکسون به تهران.
روز 8 مرداد 1351 انفجار جیپ ارتشی پارک شده در خیابان.
روز 12 مرداد 1351 هنگام ورود ملکحسین پادشاه اردن به ایران، اقدام به انفجار یک بمب در سفارت اردن در تهران.
روز 22 مرداد 1351 ترور تیمسار طاهری در تهران.
روز 4 بهمن 1351 انفجار ساختمان هواپیمایی پانآمریکن.
روز 6 بهمن 1351 انفجار در دفتر شرکت نفتی شل – لاوان. انفجار در دفتر شرکت مس سرچشمه.
روز 7 بهمن 1351 انفجار بمب صوتی در کافه تریای هتل انترناسیونال در تهران.
روز 12 خرداد 1352 ترور سرهنگ دوم لوئیس هاوکینز مستشار نظامی آمریکایی.
روز 28 آبان 1352انفجار در لژ مخصوص سینما شهر فرنگ مشهد.
روز 11 اسفند 1352 به عنوان اعتراض به سفر سلطان قابوس به ایران اقدام به بمبگذاری در ساختمان بانک عمان و دیگر نقاط نظیر دفتر شرکت انگلیسی Gary & Mackenzi، محوطه خارجی سفارت انگلیس و دفتر شرکت پانآمریکن.
روز 31 فروردین 1353 انفجار در مقر گارد دانشگاه صنعتی آریامهر (دانشگاه شریف) به یاد اعدام 4 تن از کادرهای سازمان.
روز 4 خرداد 1353انفجار در ساختمانها و مؤسسات آمریکایی و یهودی مانند شرکت جنرال، شرکت بیمه انگلیسی York Shire و کمپانی یهودی Techno Vice
روز 5 خرداد 1353 بمبگذاری در کارخانه نخریسی مشهد.
روز 29 خرداد 1353 انفجار در پاسگاه ژاندارمری کاروانسرا سنگی.
روز 5 تیر 1353 انفجار تأسیسات برق کارخانه ایرانا در کرج.
روز 5 تیر 1353 انفجار تأسیسات برق کارخانه جیپ لندرور در کرج.
روز 7 آبان 1353 در اعتراض به سفر کیسینجر به ایران، انفجارهایی در دفتر کمپانی چندملیتی ITT، شرکت صنعتی و کشاورزی نراقی و شرکت John Deer
روز 27 آبان 1353 بمبگذاری در دفتر مجله هنر و سینما.
روز 27 اسفند 1353 ترور سرتیپ زندیپور افسر کمیته مشترک و راننده وی.
روز 31 اردیبهشت 1354 ترور دو مستشار نظامی آمریکایی سرهنگ جانترنر و پل شفرد در تهران.
روز 22 اردیبهشت 1354 انفجار در سینما کریستال مشهد.
روز 12 تیر 1354 تلاش برای ترور کنسول آمریکا در تهران که تنها به کشته شدن حسن حسنان، کارمند ایرانی سفارت آمریکا منجر شد.
روز 30 تیر 1354 انفجار بمب در انجمن ایران و آمریکا و در کنسولگری انگلیس در مشهد.
روز 11 آذر 1354 ترور رضا خالقی، راننده وزارت دربار.
روز 6 شهریور 1355 ترور دونالد جی اسمیت، رابرت آر کرونگارد و ویلیام سی کاترل از کارمندان کمپانی آمریکایی راکول اینترنشنال.
ترور و کشتار در سازمان مجاهدین ، چاقوئی دو لبه بود ، که اعضای داخلی سازمان نیز از این برکات مسعود رجوی در امان نبودند و اکنون نیز نیستند، افرادی که در این سالها در تشکیلات به قتل رسیدند، عمدتاً در معرض دو اتهام قرار داشتند: نخستین دلیل ترور آنان به مسائل پلیسی و امنیتی و ترس سازمان از نفوذ دوباره ساواک و احتمال خیانت اعضاء برمیگشت؛ چنانکه ترورهای جواد سعیدی، مرتضی هودشتیان، علیمیرزاجعفر علاف از این نمونه بود. دومین دلیل ترورها به اختلافات عقیدتی درون اعضاء سازمان پس از تغییر ایدئولوژی مرتبط بود؛ چنانکه ترور شریف واقفی و صمدیه لباف از این قبیل بودند. به هر حال با گذار سازمان از ترورهای این دوره و شکاف ایدئولوژیک درون سازمانی، عملاً بسیاری از اعضای سازمان که در زندان بودند منشعب شدند و جریانات مذهبی نیز حمایت خود را از سازمان قطع کردند. این شرایط، زمینه ورود سازمان به دوره سوم فعالیت، یعنی رکود و سازماندهی مجدد آن در زندان در خلال سالهای 1354 تا 1357 را به وجود آورد. به تدریج مسعود رجوی به عنوان باقیمانده هسته مرکزی سازمان، از خطمشی ایدئولوژی قبلی سازمان دفاع کرد و جریان اصلی مجاهدین خلق را در درون زندان سازماندهی کرد. با آزادی زندانیان سیاسی در سال 1357، اعضای سازمان در بحبوحه انقلاب با حمله به اسلحهخانهها و پادگانها توانستند مقدار زیادی سلاح را به دست آورند. انقلاب ضدسلطنتی در ایران بار دیگر این امکان را به وجود آورد که مسعود رجوی سلاح جمع آوری کند.
مسعود رجوی بعد از انقلاب معتقد بود که خود قطب و محور انقلاب است! اواعتقاد داشت که نیروهای انقلابی حاکم ، قادر به تحقق جامعه ی بی طبقه ی توحیدی و رهبری مبارزه ی ضد امپریالیستی نیستند و مردم فقط و باید از سازمان مجاهدین خلق پیروی کنند. در این برهه سازمان اقدام به ایجاد یک شبکه زیرزمینی مسلح، ظاهراً برای تأمین حفاظت خود، کرد و آموزش جنگهای چریکی را در خانههای امن خود در دستور کار قرار داد.
امروز تاریخ هم ثابت کرده است که تمام ادعاهای آنروز مسعود رجوی مبنی بر رهبری مبارزات ضد امپریالیستی هم ، شعاری مردم فریب بیش نبوده است، چرا که امروز او دست در دست همان امپریالیسم، خواهان تیشه به ریشه مردم ایران زدن است.
ادامه دارد . . .
محمدرضا مبین