نامه محمد حسن پور محمد علی بازکیایی به فرزندش اسماعیل در کمپ مجاهدین خلق

اسماعیل جان سلام خوبی؟

فرزندم چرا حداقل با یک تماس ما را از نگرانی در نمی آوری !؟ ما به لطف خدا خوبیم ولی دلتنگ و چشم انتظار تو هستیم. مادرت که خیلی مریض احوال است و من هم همینطور ولی باید که امورات زندگی مان بگذرد و سعی و تلاشم را داشته باشم. البته برادرت حسن جان خیلی از ما مراقبت میکند و محبت دارد. ای کاش تو هم بودی و با هم در کنار هم زندگی خوشی می داشتیم.

اسماعیل جان
نزدیک به چهاردهه است که از ما دور شده ای و نزد مجاهدین خلق رفتی. خودت حساب و کتاب کن در این سالها چه چیزی به تو اضافه شده است الا اینکه عمر و جوانی ات را تباه کردی و از وطن و خانواده ات دور و بیخبر شدی .

اسماعیل جان
همسایه ما شعله شادرام (اکرم) را که میشناسی. سال 1370 از رجویها جداشده و خودش را به ترکیه رسانده و از آنجا به کشور سوئد پناهنده شده و تشکیل خانواده داده است و با تشکیل یک خانواده موفق چند فرزند هم دارد و جالب این است که راحت و بدون هیچ مشکلی به ایران و زادگاه خودش بازکیاگوراب رفت و آمد دارد و خیلی هم زندگی خوبی دارد.

اسماعیل جان تو هم میتوانی با جدایی خودت را به دنیای آزاد برسانی و یک زندگی خوب و راحت را انتخاب کنی. البته ما که مشتاق دیدار و در آغوش کشیدنت در ایران و کانون گرم خانواده هستیم. زودی بیا که سخت دلم هوای تو را کرده است .

اسماعیل جان از راه دور می بوسمت. مادر هم به تو سلام میرساند و خواهش دارد با این شماره تماس بگیری .
09919139801

خروج از نسخه موبایل