این داستان از یک روز سیاه آغاز شد، روز 30 خرداد سال 60 که از طرف رجوی سرآغاز مبارزه مسلحانه اعلام شد و قرار بود به سرنگونی تمام عیار حکومت نوپای جمهوری اسلامی ایران در 6 ماه منجر گردد. ولی جمهوری اسلامی بدون کم و کاست و همانند روزهای اولین انقلاب با اقتدار به مسیر خود ادامه داد. آیت الله خمینی در 14 خرداد سال 1368 چشم از جهان فروبست. ولی باز هم هیچ اتفاقی نیفتاد. مسعود رجوی بجای یک پاسخگویی منطقی به نیروها و افکار عمومی جامعه در قبال ماجراجویی نظامی اش که به کشته شدن دهها نفر از نیروهایش و همچنین هواداران حکومت ایران انجامید و موج انفجارها و ترورهای کور که جامعه را به خشونت و انتقام کشاند، روشی دیگر در پیش گرفت.
او بخصوص بعد از شکست در عملیات فروغ جاویدان که بعدها در مناسبات تشکیلاتی مجاهدین خلق از طرف نیروها به دروغ جاویدان تعبیر گردید، اعضا را مورد سرزنش قرار داد که گویی عامل اصلی شکست و ناتوانی در محقق کردن مسئله سرنگونی، اعضاء بوده اند. انقلاب موسوم به ایدئولوژیک و بحث طلاق و جدایی زوجین و از هم پاشیدن کانون خانواده از همین طرز تفکر ناشی گردید و بدین سان اعضا را به خلوت ترین اعماق ذهنشان فرو برد، چیزی شبیه دالانهای تو در تو! تا نیروها هیچگاه نتوانند به بیرون از تشکیلات فکر کنند، و راه خروج از بن بست را بدست بیاورند.
رهبری مجاهدین خلق ما به ازای آنچه که به زعم خود به نیروهایش ارزانی کرده و آن را کسر رهایی می نامید، از نیروهایش خواست که آنها نیز ما به ازای این دستاورد بها بپردازند! رجوی به اعضایش گفت ما به ازای این موهبت که ثابت قدم ماندن در مبارزه است، آنها نیز می بایست با طلاق همسران خود را رها و تنها به رهبرعقیدتی وصل باشند. رجوی حدود یکسال و نیم از وقت اعضا و تشکیلات را به برگزاری نشست هایی برای جدایی خانواده ها اختصاص داد.
او در گام نخست موفقیت چندانی در لایه های پایین تشکیلات بدست نیاورد، چون اعضایی که در لایه های پایین تشکیلات و بدون رده و مسولیت مهمی بودند با این دستور رجوی به مخالفت پرداخته و کودکان را بهانه قرار می دادند ، کودکانی که با حضورشان می توانستند فاصله های عاطفی پدر و مادر را کاهش داده و انقلاب ایدئولوژیکی مسعود را با تردید و شکست مواجه سازند. بنابراین برای رهبری مجاهدین خلق کودکان تضاد اصلی انقلاب ایدئولوژیک بودند، و می بایست با توسل به هر ابزاری از سر راه برداشته میشدند. برهمین اساس حذف کودکان از بستر خانواده و آماده سازی ذهنی کودکان برای پذیرش زندگی بدون حضور پدر و مادر در دستور کار قرار گرفت که طی چند مرحله و با صرف هزینه های بسیار به اجرا درآمد.
تا قبل از بحث طلاق و جداسازی زوج های مجاهد کودکان در داخل پادگان های نظامی در عراق زندگی می کردند. و در روزهای آخر هفته اجازه داشتند به نزد پدر و مادر اصلی یا تشکیلاتی خود بروند. حضور کودکان گذشته از اینکه عواطف پدران و مادران را زنده و محیط خانواده را گرم می کرد، یک وسیله سرگرمی برای دیگر اعضا و بویژه مردان مجرد بود تا با شوخی و بازی با آنها کمبودهای روحی وعاطفی خود را جبران نمایند. البته کودکان در طی هفته ها و یا ماههایی که پدر و مادرانشان در ماموریت بودند، از دیدار با خانواده محروم میشدند و به پدر و مادر تشکیلاتی و ایدئولوژیکی خود سپرده میشدند. آنها با سلاح های جنگی ومناسبات تشکیلاتی رفته رفته خو می گرفتند. آنها سربازان آینده انقلاب در پشت جبهه شمرده می شدند. این کودکان از 15 سالگی تحت جاذبه های مختلف تشکیلات بویژه رده خواهی، می بایست بصورت میلیشیا برای تشکیلات کار می کردند. البته قبل از انتقال تشکیلات به عراق از کودکان در درون خانه های تیمی برای توجیه تردد و حضور نفرات نظامی در پایگاهها استفاده میشد، که در این رابطه تلفات جانی نیز در بر داشت. و صدها مورد دیگر که سرنوشت کودکان را بدون داشتن قدرت انتخاب، به سرنوشت والدین مرتبط می کرد.
زمستان سال 1369 مصادف با شروع جنگ پر سر و صدای خلیج فارس بود که نیروهای ائتلاف به رهبری ارتش آمریکا جنگ بر علیه عراق را شروع کردند…
ادامه دارد
علی اکرامی