زندگی در میان احساسات ناب انسانی خوب است.
زیباتر از آن احساس زیبایی طبیعت است، عطر گل ها، صبح های آفتابی، بوی لاله های زرد که لبخند مادرت را به یادت می آورد، یا نسیم زیبای بهاری که خاطرات زیبایی را زنده می کند!
خاطراتی که بیانگر شیرینی مادری است که با عشق صدا می زند تا صبح تو را بلند کند یا ایده های فلسفی پدر برای “دنیای پاک تر، آزادتر و مهربان تر!”
دقیقا همین پیام هاست که عشق و “همبستگی” کامل را به ما مردم می رساند!
با دقت نگاه می کردم و گوش می دادم؛
فیلم مستند انجمن نجات آلبانی با عنوان “مادر – عشق – جدایی” فراتر از احساسات “عالی” که در آن لحظات احساس کردم، احساسات “مهیج” که به شما اجازه می دهد حتی بیشتر به زندگی فکر کنید!
اولین احساس مستند فیلم زیبای “مادر – عشق – جدایی” لحظه هیجان انگیزی بود که بسیار تاثیرگذار بود!
اشک های “معصوم” آن مادرانی که چه زیبا، چه فداکار، چه محکم در برابر درد، دور از فرزندانشان، که کشورشان ایران را برای زندگی بهتر، راحت تر، و زیباتر ترک کردند!
کم نبودند جوانانی که در ذهن، قلب و “آرمان”های ناب خود برای آزادی بیان، اندیشه آزاد و آینده ای پر از امید، زندگی و آینده ای زیبا تصور می کردند!
این جوانان در رویاهای خود برای آینده مکانی بهتر و تمیزتر را به زیبایی تصور می کردند تا خود را به افرادی بهتر و دوست داشتنی تر و با ارزش های واقعی “الهی” و “ایده آل” تبدیل کنند!
آنها طلایی ترین و با ارزش ترین سال های خود را برای آزادی و دموکراسی یک ملت سپری کردند!
این مردان و زنان جوان برای تحقق بخشیدن به “رویاهای” خود به بهترین شکل ممکن تلاش کردند!
این مردان و زنان جوان حاضر بودند همه چیز را ترک کنند، کشورشان، خانواده بسیار با ارزش خود را به نام کلمه زیبای “آزادی”!
با این امید که این همه فداکاری داشتند، به هیچ وجه آماده ورود به زندانی بدون بازگشت، زندانی “معنوی، عاطفی و خشن” نبودند که کمپ مجاهدین خلق برای آنها آماده می کرد!
این مردان و زنان جوان، زیبا و معصوم، فکر نمیکردند و پیشبینی نمیکردند که ناگهان سوار کشتیای شوند که بیپایان با طوفانهای توهینآمیز، تحقیرکننده کرامت انسانی برخورد کند!
این کشتی که برای آینده ای پاکتر و زیباتر بی انتها با امواج زندگی برخورد می کند، هرگز نباید به یک قتل، تاریکی ختم شود که وقتی لنگر شود دیگر بازگشتی نخواهد داشت.
و ناگهان، پس از چنین مبارزه طولانی از رنج، آزار و اذیت، احساسات سرکوب شده، ناامنی های ناقص، این مردان و زنان جوان، بسیار زیبا، بسیار ناب، با پهلو گرفتن این کشتی به نور کامل می رسند!
اما در واقع برعکس آنچه انتظار می رفت اتفاق افتاد!
برای آنها پایان بسیار “تلخ” بود!
این مردان و زنان جوان زیبا در کمپ مجاهدین خلق در زندانی عمیق از سرخوردگی احساسات خود قرار می گیرند!
آنها فقط به دنبال “نوری” در انتهای کشتی هستند!
آنها به دنبال تحقق رویاها و خواسته های خود برای آینده ای درخشان هستند!
که اشکهای دردناک مادرانشان به “الماسی” ناب تبدیل میشود تا به زیباترین شکل ممکن رویاها و خودشان را محقق کنند!
این لحظات بسیار “مهیج” و “هیجان انگیز” برای آنها به لحظات شادی بی پایان تبدیل می شود!
جمله بسیار زیبا و قابل توجهی از کارکشته ترین رمان نویس یعنی اسکار وایلد را به یاد دارم که این جمله را بیان کرد:
“ای خورشید زیبا که بر همه جهان می تابی، شعاعی از گرما به من عطا کن تا بر چهره نازنین مادرم بتابم و برای تمام لحظات غم انگیزی که بی حضور او گذشت، متاسف شوم!”چون بدون او ادامه حیات نمیتوانم!با حسرتی که برای تو دارم اشک چشمانم را پر می کند!
با احترام
میرلیندا ژاری