هر روز که از دوران اسارتم در زندان مسعود رجوی، این وطنفروش، میگذرد، بیشتر به عمق فاجعه انسانی که او بر سر اعضای گرفتار این فرقه آورده است، پی میبرم. هیچگاه نمیتوانم تصور کنم که چگونه سازمان مجاهدین خلق توانست من را از تهران برباید، به ترکیه منتقل کند و در نهایت مرا در عراق و اردوگاه اشرف گرفتار نگه دارد.
این سازمان خیانتهای بیپایانی در حق خانوادهها، بهویژه مادران و پدران، مرتکب شده است. خیانتهایی که از آه و نفرین مادران هیچگاه رهایی نخواهد یافت.
امروز، پس از رهایی از اسارت این فرقه، زندگی برای من معنای جدیدی یافته است. اکنون عشق، عواطف، خانواده، مادر، پدر، خواهر و برادر رنگ و جلوهای تازه در زندگیام پیدا کردهاند. بارها از خودم میپرسم: مسعود رجوی، این خائن، چگونه توانست ما را از این ارزشها و احساسات انسانی جدا کند؟ چگونه ما را از خودمان بیگانه ساخت و خانواده را دشمن خود دانستیم.
با تمام وجود از خدا میخواهم به تمام افرادی که هنوز گرفتار این وطنفروش و فرقه او هستند، راهی به سوی رهایی و زندگی انسانی عنایت کند. امید دارم که روزی همه این قربانیان به زندگی واقعی بازگردند و دوباره طعم عشق، آزادی، و عواطف انسانی را بچشند.
این تجربه برای من نهتنها یادآور رنجهای گذشته است، بلکه انگیزهای است تا با تمام توان در برابر خیانتها و جنایات این فرقه بایستم و از دیگران نیز حمایت کنم. بیایید برای آزادی، عشق و بازگشت به ارزشهای انسانی تلاش کنیم.
مهدی سلیمانی