با سلام و عرض ادب خدمت هموطنان گرامی
مدتی پیش مطلبی در سایت نجات خواندم. نامه ی برادر فرشته همدانی، خطاب به خواهر اسیرش در اردوگاه مجاهدین خلق در آلبانی. در این نامه به ظن من گویی خانواده اطلاع ندارند که فرشته با خواست و اراده ی خودش به این سازمان در سال ۱۳۶۷ ملحق نشده است. لذا وظیفه ی انسانی خودم میدانم که آن چه در مورد فرشته همدانی به درستی میدانم با شما عزیزان به اشتراک بگذارم شاید راه نجاتی برای این دختر پاک سرزمین مان گشوده شود.
زمینه ی فعالیت من داستان و داستان نویسی است و همیشه علاقمند به بیان سرگذشت ها و خاطرات زندگی های پر پیچ و خم مردمان اطرافم بوده و هستم. چندی قبل در فضای مجازی صحبت های اعضای جداشده از این سازمان را خواندم و شنیدم. قطعا مانند همه ی شما در بهت و حیرت فرو رفتم و البته این مطالب را بسیار آگاهی بخش و پند آموز یافتم.
هم چنین از نظر من، با پتانسیل زیاد برای خلق یک رمان جهت تاثیر گذاری و تامل بیشتر برای کاستن از این گونه فجایع و مصائب که با خواندن مطالب بیشتر در سایت نجات، نامه ای را مشاهده کردم. از برادری به خواهرش به نام فرشته همدانی. نامی که سالها پیش از هم کلاسی قدیمی شنیدم که داستان زندگی اش آن قدر تکان دهنده بود که هیچ گاه از ذهن من فراموش نشد و با خواندن این نامه بی اختیار برای دختر پاک سرزمینم گریستم که به ناحق توسط این سازمان مخوف ربوده شد، زندگی و جوانی اش مظلومانه تباه شد و جان و روحش متحمل رنج فراوان گردید. حتی تصورش هم وحشتناک است، سی و شش سال تا به امروز در زندان این نامردمان به شکنجه در بند و اسارت و بی شک، اندوه بی پایان برای مادر، پدر و خانواده اش.
و اما آن چه من از هم کلاسی ام شنیدم باز می گردد به سالها پیش. متاسفانه ایشان بدلیل بیماری که داشتند الان در قید حیات نیستند. من به ناچار از ذکر نام ایشان خودداری می کنم و با توجه به شناختی که از ایشان داشتم بدون تردید، صحت و درستی حرفهای ایشان را به شخصه تایید می نمایم.
ماجرا از این قرار است که هم کلاسی من در سال ۱۳۷۱ برای گرفتن ویزای امریکا به ترکیه رفته بودند که موفق نشدند. برادر او در آن زمان در ترکیه بود و گویا آشنایی با سازمان داشت. او خواهرش را با عنوان سفری یک هفته ای به عراق و قرار گاه اشرف می فرستند، این که انگیزه ی برادر برای فرستادن خواهر چه بوده و آیا شناخت کامل نسبت به سازمان داشته یا فریب خورده، چندان مشخص نبود.
این خانم در اشرف گرفتار می شوند و سفر یک هفته ای ایشان به درازا می کشد، که بعد از پافشاری های فراوان، سازمان سرانجام موافقت می کند و در سال ۱۳۷۲ این خانم را به ترکیه باز می گرداند و از قرارگاه اشرف در عراق نجات پیدا می کند.
ذکر آن چه ایشان در آن جا چه دیده است همان چیزهایی است که دیگران هم بازگو کرده اند. اما این خانم در آن جا با دختر کردی به نام فرشته همدانی روبرو و آشنا شده است که خود دختر در فرصتهای اندک با ترس و لرز و به دور از چشم دیگران از سرگذشتش گفته است. شاید روزی روزگاری پیغامش به خانواده اش برسد. این خانم این گونه تعریف کردند.
دختر کردی با قد بلند و درشت، موهای بلندش را ازپشت می بافت و نامش فرشته همدانی، اهل کرند غرب، نام مادرش ریحانه و پدرش معروف به علی جان همدانی بود. در سال ۶۷ در زمان حمله ی مجاهدین خلق به ایران (عملیات فروغ جاویدان یا مرصاد) بی خبر از همه جا در دشت بود که به سرش ترکشی اصابت می کند و بی هوش بر زمین می افتد. وقتی به هوش می آید و چشم باز می کند می بیند که در عراق است. فرشته که التماس و زاری می کند تا او را به ایران باز گردانند جواب می شنود که اگر می خواهی در همین بیابان رهایت می کنیم اما باید با پای پیاده از مرز بروی و اگر گرگ ها تکه و پاره ات کردند یا کسی بلایی سرت آورد خودت میدانی.
فرشته برای این خانم شرح داده بود که در همان ابتدا، مدتی را در سلول انفرادی حبس شده است و او را تحت فشار گذاشته اند تا قبول کند به عقد کسی در بیاید. فرشته تعریف کرده بود که هر روز در آن سلول راه میرفته و با بلوک های سیمانی دیوار حرف میزده تا دیوانه نشود و آن قدر تحمل کرده تا سازمان او را از آن سلول بیرون آورده و او نهایتا حاضر نشده است با کسی ازدواج کند.
فرشته گفته بود تا هیجده سالگی پدرش او را به مدرسه فرستاده و درس خوانده و با سواد است و حقه بازی این تشکیلات را خوب می فهمد و به همان خدایی که باور دارد روزی همه چیز بر ملا خواهد شد و در زندگی هیچ آرزویی ندارد غیر از این که روزی از این مصیبت نجات پیدا کند و پیش خانواده اش باز گردد.
این که چه بلایی سر فرشته آمده است از نظر من یک نفر به عنوان یک زن ایرانی و یک انسان، جنایتی فجیع است. دختری بی گناه بی خبر از همه جا سرش ترکش خورده و بیهوش بر زمین افتاده و این سازمان جنایت کار او را می رباید و جوانی و زندگی اش را تباه می سازد.
فکر می کنم اگر و تنها اگر یک انسان بی گناه در آن تشکیلات مخوف حبس شده باشد آن انسان فرشته همدانی است.
اگر فرشته به برادرش غیر از این گفته، یا در هر جای دیگری گفته که با میل خودش به سازمان پیوسته است، بی تردید تحت فشار و شکنجه ای بوده که سازمان مجاهدین خلق بر او اعمال کرده و اگر هنوز فرشته در بند مجاهدین خلق است قطعا به اجبار و از روی ترس است.
فراموش نکنیم که از سال ۶۷ تا به امروز سی و شش سال میشود، از جوانی تا میانسالی، عمری به درازا در اسارت، در ترس، در شکنجه، در دلهره و اضطراب و در کابوسی سیاه دور از خانه و خانواده، کافی است تا روح و روان هر انسانی را دچار فرسایش، اضمحلال، افسردگی، ناتوانی و نا امیدی کند.
آرزومندم که نشر این اطلاعات کمکی باشد تا راهی هموار شود یا انگیزه ای شود برای نجات فرشته همدانی این پاک ترین دختر ایران.
با سپاس فراوان
« ب – پگاه »