هفته گذشته بود که خبر درگذشت مهدی ابراهیمی که پدرش به نام علی سالهاست در اسارت فرقه رجوی است به اطلاع انجمن نجات خوزستان رسید و از آنجائیکه مراسم تشییع و تدفین آن مرحوم در شهر داراب استان فارس برگزار شده بود متاسفانه امکان شرکت اعضای این انجمن در مراسم آن مرحوم وجود نداشت. قرار شد اعضای انجمن نجات در فرصت مناسب در منزل مادرش خانم جهانبانی که ساکن اهواز و از فعالین مرتبط با انجمن نجات خوزستان است به منظور ابراز همدردی و عرض تسلیت حضور یابند .
روز دوشنبه 19 آذرماه 1403 اعضای انجمن نجات خوزستان با حضور در منزل خانم جهانبانی مادر مرحوم مهدی ابراهیمی با اعطای دسته گلی درگذشت فرزند دلبندش را به ایشان و خانواده اش تسلیت گفتند. خانم جهانبانی ضمن تشکر از اعضای انجمن نجات خوزستان گفت: از اینکه تشریف آوردید و با ما ابراز همدردی نمودید بی نهایت سپاسگزاریم.
مسئول انجمن نجات خوزستان بعد از طلبیدن سوره فاتحه و ابراز همدردی با خانم جهانبانی به ایشان و خانواده اش گفت: حقیقتا از شنیدن خبر درگذشت فرزند عزیزتان عمیقا ناراحت شدیم و البته می بایست ما در مراسم تشییع و تدفین آن مرحوم شرکت می کردیم که متاسفانه نشد ولی وظیفه خود دانستیم تا امروز برای ابراز همدردی و عرض تسلیت به شما به منزلتان بیآییم که از درگاه خداوند هم برای شما و خانواده محترمتان صبر و شکیبایی و شادی روح فرزند مرحومتان را خواستاریم. مسئول انجمن نجات خوزستان خطاب به خانم جهانبانی گفت: شما نمونه مادری دلسوز، صبور و سخت کوش هستید که بعد از اسارت شوهرتان توانستید دو فرزندتان را بخوبی تربیت و بزرگ و در زندگی سر و سامان دهید. علاوه بر این ما شاهد هستیم که شما در کنار گذران زندگی خود و فرزندانتان چگونه طی این سالها برای نجات شوهرتان از دام فرقه رجوی تلاش نمودید، هرچند در گذشت فرزندتان غم انگیز و ناراحت کننده است اما امیدواریم شوهرتان با شنیدن این خبر تلخ به این نتیجه برسد که حضور در فرقه ای که سالها به او اجازه نداده تا با فرزندان وهمسرش ارتباط و از آنها کسب خبر نماید، دیگر فایده ندارد و بایستی که هرچه زودتر خودش را حداقل برای شاد شدن روح فرزندش نجات دهد.
خانم جهانبانی ضمن برشمردن رنج و مرارت هایی که طی این سالها در نبود شوهرش برای بزرگ کردن دو فرزندش متحمل شده، گفت: همسرم علی ابراهیمی در شهریور 59 اسیر ارتش عراق شد که آن زمان دو فرزندم مهدی و حسین کوچک بودند و من بجای غصه خوردن بخاطر اینکه آنها کمبود محبت پدر را احساس نکنند سعی کردم علاوه بر مادر بودن برای آنها پدر هم باشم ، تا کمبودی احساس نکنند. ولی مشکل بعدی من تامین امرار معاش آنها بود که به لطف و کمک خدا توانستم با کار در مغازه کوچکی که از بابت ارث به ما رسیده بود مخارج خودم و بچه هایم را تامین کنم و زندگی آنها را سر و سامان بدهم. اما بعد از تحمل سالها سختی و مرارت درگذشت فرزندم مهدی جگرم را سوزاند متاسفانه او در قشم در حین رفتن به محل کارش تصادف و جانش را از دست داد. مهدی دو فرزند دختر بنام آدریانا و آریانا دارد که اولی پشت کنکوری و دومی دبستانی است که وضعیت آنها اصلا خوب نیست و در شوک از دست دادن پدرشان بسر می برند. بهرحال چه کنیم تقدیر الهی برای ما این چنین بود اما امیدوارم همسرم علی از درگذشت فرزندش مهدی خبردار شود شاید حس عاطفی و پدرانه او بیدار شود و حداقل خودش را از جهنمی که در آن گرفتار شده نجات دهد. بنظر من اگر او از این خبرمطلع شد باید بطور جدی از مسئولین مجاهدین سئوال کند که چرا آنها سالها اجازه ندادند او با فرزندانش ارتباط بگیرد؟ بهرحال هرچند من از همسرم علی به نوعی دلخور هستم که چرا در این سالها برای نجات خودش و کسب خبر از من و دو فرزندش تلاش نکرده اما به او می گویم که ما هنوز هم او را دوست داریم و با روی باز از حضور او در جمع خودمان استقبال می کنیم.
در پایان این دیدار اعضای انجمن نجات یکبار دیگر برای خانم جهانبانی و خانواده اش آرزوی صبر و شکیبایی و شادی روح فرزندشان مهدی را از درگاه خداوند منان خواستار و ابراز امیدواری نمودند پدر اسیرش بتواند هرچه زودتر خودش را از جهنم فرقه رجوی نجات دهد و باعث شادی روح فرزندش شود.