فرزندم ، عبدالرضا جوکار 59 ساله، نام پدر بختیار
از طرف مادرت فاطمه میرزایی فرزند محمد
فرزند عزیزم عبدالرضا جان سلام مادر جان من شبانه روز چشم انتظار برگشتن تو هستم. عبدالرضا جان گذشته تا به امروز هر چی بوده گذشت و فراموشش بکن. چه ضرر مالی و چه بیست سال چشم انتظاری که من و پدرت و خواهرانت مهین و مریم و برادرانت حمید رضا و محمد رضا کشیده ایم. ما تو را بیشتر از قبل دوست داریم و شبانه روز به این فکر می کنیم که تو دوباره برگردی و بقیه عمر را در کنار هم بگذرانیم. بدون کلامی در مورد روزگار سختی که سازمان مجاهدین چه در امریکا با تو و ما کردن چه در قرارگاه اشرف. مادر جان من مسعود رجوی و مریم عضدانلو را به خدا واگذار کردم. به تیغ برنده امیرالمؤمنین واگذار کردم. می دانم انتقام زجرهایی و شکنجه هایی که به تو و ما داده به یاری خدا و آقا امام حسین در همین دنیا پس خواهند داد. انشاء ا…. من دوست دارم باهات حرف بزنم ولی نه توی نامه. دلم می خواهد خودت را در آغوش بگیرم و برایت درد و دل کنم. تو می دانی که از تمامی بچه هایم عزیزتر بودی. من نزدیک به هشتاد سال سن دارم و بسیار مریض حال هستم. تو این را خوب می دانی. 60 سال است که بیمار جسمی و روانی ام. مرا بیش از این در انتظار نگذار و بیا تا تو را ببینیم. اگر اعتقاد به خدا داری که در قران کریم خداوند گفته است به پدرو مادر خود احترام بگذارید و وای به حال فرزندی که دل پدر و مادرش از آن فرزند ناراضی باشد. هر چه زودتر نامه را که خواندی از چنگال پلید سازمان مجاهدین در اشرف خودت را نجات بده و برو در تیف تا ما بتوانیم به ملاقاتت بیاییم و تو را بتوانیم نجات دهیم. هر جا که دوست داشتی برو اجباری نیست که به ایران بیایی فقط از دست سازمان و قرارگاه اشرف خودت را نجات خیر بده. با خدا باش و نترس ما از تو حمایت می کنیم. چرا در عوض که از خدا بترسی از سازمان مجاهدین ،مسعود رجوی و مریم عضدانلو و چند تا فرمانده جنایتکار سازمان ترسیده ای. شجاع باش. خودت را نجات خیر بده. انشاء ا… قربانت مادرت. خواهران برادران سلامت را می رسانند. تمام اقوام سلامت را می رسانند. مادرت فاطمه میرزایی
12/12/1386