جبار جان سلام. برادر بزرگم سلام. خیلی دلم پردرد است و از این غم بزرگی دارم منفجر می شوم.
سالیان دوری و فراق و بیخبری تو یک طرف و مریضی بابا و مامان و رفت و آمد به بیمارستان برای مداوای شان یک طرف دیگر و مهمتر از همه مصیبتی است که بیش از ۷ ماه از آن می گذرد. ولی نخواستیم به شما بگوییم شاید که ناراحت بشوی.
جبار جان دیشب بخودم آمدم که چرا نباید تو از غم و شادی ما بیخبر باشی. مگر برادر بزرگ خانواده ما نیستی.
ما که با این مصیبت بشدت آسیب دیدیم و باید که تو هم خبرش را بشنوی و ناراحت و دلواپس بشوی تا خانواده ات را بیشتر درک کنی جبار جان.
آره عزیزم ۷ ماه پیش خواهرمان آمنه متاهل و دارای ۲ فرزند دختر و پسر در اثر بیماری در گذشت و همه ما را عزادار کرد. خصوصا کمر بابا و مامان سالمندمان شکست….
جبار جان مرحومه خواهرمان آمنه هنوز ۵۰ ساله نشده بود که با آرزوی دیدار تو بدرود حیات گفت ولی توانسته بود عروسی دخترش را ببیند و همیشه می گفت خیلی دلم می خواهد جبار عروسی پسرم باشد.
جبار جان حقیقت گریه امانم نمی دهد و نمی توانم بیشتر بنویسم. امیدوارم در شرایط خفقان و اسارتی که بسر میبری بتوانی درکم کنی.
جبار جان خواهش میکنم زودی بخودت بیا تا بتوانی از جهنم رجوی نجات پیدا کنی.
منتظر تماست هستم جبار جان
خواهرت رقیه
۰۹۱۱۵۵۷۷۷۵۷