علی اکرامی در قسمت قبل ، از ایام نوروز و خاطرات خوش رهایی اش از بند فرقه رجوی می گوید. او سپس از تصمیمش بعد از رهایی میگوید. از اینکه هیچ گاه نتوانسته دوستان سابقش که هنوز گرفتار فرقه هستند را فراموش کند: در حالیکه صدای پای بهار آرام آرام به گوش می رسد و رفته رفته خودمان را آماده جشن نوروز می کنیم در آخرین روزهای سال 1403 افکارم یکبار دیگر بسوی دوستانم در مقر اشرف سه در منطقه مانز آلبانی پر می کشد.
نوروز با همه زیبایی ها و خاطرات دید و بازدیدهایش اما در تشکیلات مجاهدین خلق تلخ و درد آور بود. بیگاری دو ماهه، آماده سازی مراسم عید که گاها تا آخرین ساعات شروع سال تحویل هم ادامه داشت اعضا را کلافه و هیجان و لذت عید را از دل اعضا خارج می کرد.
در روز عید بسیاری از اعضا که در کارهای آماده سازی هفته ها کار کرده بودند چنان خسته بودند که دیگر توان و کشش حضور در مراسم سال تحویل را نداشتند. اما زجر آور ترین لحظات عید وقتی بود که اعضا را روزها مجبور می کردند که در برنامه های هنری که سناریوهای آن تماما در مدح و ستایش مسعود و مریم بود شرکت کنند. اجبار کردن اعضا به خواندن شعرهای مضحک در مدح رهبران خودکامه و جهت خشنودی آنها از صحنه های تهوع آور روزهای شروع عید و سال تحویل بود که بدجوری به ذوق همه می زد.
میزان خستگی اعضا از پروژه های مختلف آماده سازی عید به حدی زیاد بود که آنها ترجیح می دادند تمام مدت سال تحویل و روز اول عید را در آسایشگاه استراحت کنند ولی مگر مسئولین تشکیلات دست از سر اعضا بر می داشتند. یکی دیگر از خاطرات مضحکی که از آن سالها بیاد دارم آجیل و کیف و یا ساعت اهدایی از طرف مریم به اعضا بود که مسئولین اصرار داشتند از فرانسه توسط مریم برای اعضا ارسال شده است و بر اعضای بیچاره منت می گذاشتند که ببینید چقدر خواهر مریم بفکر شماست! در حالیکه آجیل ها و ساعت های مچی که خیلی بی کیفیت و عمدتا یکبار مصرف بودند از بازار شرجه بغداد خریداری شده بودند. مسئولین هر قرارگاه و ستاد به هر کدام از اعضا مقداری آجیل توزیع می کردند و تاکید داشتند چون با دست خواهر مریم بسته بندی شده حکم تبرک را دارد.
هنگام توزیع کیف دستی و یا گاها ساعت مچی آنها می بایست با برگزاری رقص در داخل سالن از خود شور و فتوح نشان دهند تا به گفته مسئولین از صحنه های آن فیلم برداری شده و برای مریم ارسال شود. تنها حسن نوروز برای اعضا این بود که روزهای اول و دوم، نشست های عملیات جاری تعطیل بود و اعضا نفس راحتی می کشیدند. آماده سازی سالن نشست اشرف برای حضور مسعود و مریم هم یکی از موارد زجر آور نوروز بود که اعضا هفته ها برای رنگ آمیزی و طراحی سفره هفت سین مطابق سلیقه مسئولین شبانه روزی کار می کردند که گاها بخاطر اختلاف سلیقه میان مسئولین زن چند بار طرح خراب و مجددا ساخته میشد.
روزی که رجوی عید اعضا را به عزا تبدیل کرد
عملیات آفتاب نخستین عملیات سه گانه مجاهدین خلق در جنگ 8 ساله عراق و ایران بود. که با پشتیبانی ارتش صدام علیه نیروهای ایرانی در منطقه فکه صورت گرفت. این عملیات برای اول فروردین 1367 در اطراف شوش برنامه ریزی شده بود. اما درگیری دو نفر از اعضای یک تیم شناسایی و دستگیری آنها توسط نیروهای نظامی ایران منجر به شک و تردید هایی در خصوص احتمال لو رفتن این عملیات شد و در نهایت با یک هفته تاخیر در نیمه شب یکشنبه 7 فروردین آغاز شد.
طبق ادعای مجاهدین خلق در جریان این عملیات 417 نفر از نیروهای نظامی ایران که از لشکر 77 خراسان و ژاندارمری بودند به اسارت در آمدند. 3500 نفر نیز کشته شدند. و از طرف مجاهدین خلق نیز 123 نفر جان خود را از دست دادند. البته این ادعای مجاهدین خلق از هیچ منبع مستقلی تایید نشد.
وقتی به آن سالها بر می گردم و این خاطرات را مرور می کنم، از این میزان سنگدلی و شقاوت رجوی دچار حیرت میشوم. با خودم مرور می کنم هیچ انسانی که ذره ای احساس و عاطفه داشته باشد و دلبستگی و احساسات انسانها را در آستانه بزرگ ترین عید ملی که برای مردمش یادآور فراموش کردن کینه و دشمنی و اندوه و غم و غصه و سرآغاز جشن و شادی است، را به خاطر منافع خودش به ماتم و عزا تبدیل نمی کند.
ادامه دارد
علی اکرامی