در سحرگاه ۱۹ فروردین ۱۳۹۰، جهان بار دیگر شاهد چهره بینقاب و خونخوار تشکیلات تروریستی رجوی شد.
پس از چندین دور مذاکره با دولت عراق و وساطت آمریکاییها، رجوی و سرکردگان تشکیلات حاضر نشدند حتی ذرهای از زمینهای اشغالشده در شمال قرارگاه اشرف را ترک کنند؛ زمینهایی که متعلق به کشاورزان مظلوم عراقی بود و سالها با زور و ریا از آنان غصب شده بود.
در پی این لجاجت، نیروهای امنیتی عراق از ضلع شمالی قرارگاه اشرف وارد شدند و با درگیری های مختصری تا خیابان اصلی موسوم به خیابان ۱۰۰ پیشروی کرده و در آنجا مستقر شدند. تشکیلات رجوی به نیروها دستور داده بود که جلو حرکت خودروهای و زرهی های عراقی را با خوابیدن جلو آنها بگیرند. با شلیک های هوایی سربازان عراقی همه پراکنده و در بیابانها متواری شدند.
اما آنچه در ادامه رخ داد، نه یک درگیری نظامی، بلکه یک سناریوی خونین و از پیش طراحیشده توسط فرماندهی فرقه بود؛ صحنهای تمامعیار برای مظلومنمایی، تجارت خون و تهییج لابیهای اجارهای در اروپا و آمریکا.
در آن روز، مرکز فرماندهی فرقه در زیرزمین ضدبمب مقر ۴۹ مستقر بود. فرماندهی صحنه در دست مژگان پارسایی، جانشین رجوی بود؛ اما کنترل واقعی ماجرا، همانند همیشه، در دست رجوی و مریم قجر بود که از طریق تلفن ماهوارهای مستقر در خاک فرانسه لحظهبهلحظه دستورات را صادر میکردند.
فرامین بهصورت مکتوب و با پیک موتوری از مرکز فرماندهی به صحنه درگیری منتقل میشد. من در آن زمان عضو ستاد آموزش بودم و مسئولیت انتقال این دستورات از مقر فرماندهی به فرماندهان صحنه، بر عهدهی ستاد ما بود.
در یکی از پیامهای ارسالی از سوی مریم قجرعضدانلو، او با خشم و اعتراض پرسیده بود که چرا در بین کشتهشدگان تنها مردان حضور دارند و حتی یک زن در بین قربانیان نیست! بلافاصله پیامی صادر شد با این مضمون که باید در میان کشتهشدگان، حتماً تعدادی زن نیز حضور داشته باشند تا “صحنه تأثیرگذارتر” شود!
و آنجا بود که جنایت آغاز شد…
در حالی که نیروهای عراقی سلاحها را بر زمین گذاشته و بر روی خودروهای خود در حال استراحت بودند، گروهی از مردان جوان با دستور فرماندهان شان با سنگ، آهن، چوب و اشیای مختلف به آنان حملهور شدند. همزمان، دختران جوان ـ که برخی از آنان کودکسربازان و نوجوانان فریبخوردهای بودند که از اروپا ربوده و به اشرف آورده شده بودند ـ به دستور فرماندهان به خط مقدم فرستاده شدند.
من خودم شخصاً شاهد بودم که چگونه سربازان عراقی که غافلگیر شده بودند، از ترس جان خود شروع به تیراندازی کردند. هفت دختر در دم جان باختند و تعدادی نیز مجروح شدند. جنازهها و اجساد این قربانیان بازیچهی مطامع سیاسی فرقهای شده بود که سالهاست با خون تغذیه میکند.
یکی از دوستانم، که پیک موتور سوار بود، بلافاصله گزارش صحنه را به مقر فرماندهی در زیرزمین ۴۹ برد. به من گفت که مژگان پارسایی بلافاصله این گزارش را به مریم قجر در فرانسه منتقل کرد. صدای مکالمه روی بلندگو پخش میشد. ناگهان صدای شادی، دست زدن و فریادهای «احسنت! تبریک!» از سوی مریم قجر به گوش رسید!
اینجا بود که دیگر شکی باقی نماند: مریم قجر، زنی که خود را حامی آزادی زنان مینامد، برای چند جسد زن کشتهشده، جشن گرفت! این است منطق زنی که نه فقط مادر نیست، بلکه هیچ نشانی از انسانیت در وجودش باقی نمانده. او با خون تجارت میکند، از رنج انسانها ارتزاق میکند و برای مطامع سیاسی خود، جنازه میچیند!
این جنایت نباید فراموش شود. نباید اجازه داد کسانی که اینچنین از مرگ جوانان سوءاستفاده میکنند، خود را مدافع حقوق بشر و زنان معرفی کنند. تاریخ، این لحظهی ننگین را ثبت خواهد کرد و حقیقت، حتی اگر به آهستگی، بالاخره چهرهی پلید تشکیلات تروریستی رجوی را برملا خواهد ساخت.
عیسی آزاده