آقای فتح الله فتحی (علی) که 4 سال قبل به دنبال سرنگونی دیکتاتوری صدام حسین در عراق از سازمان مجاهدین خلق جدا شده و نهایتا خود را به آمریکا رسانده است، بدنبال درج دادخواهی خواهران نوروزی در خصوص قتل مشکوک زنده یاد سعید نوروزی در سایت سحر، نامه زیر را برایشان ارسال داشته و اعلام آمادگی نموده است تا به عراق مسافرت کرده و در خصوص این پرونده شهادت بدهد. این نامه از طرف خانواده نوروزی در اختیار بنیاد خانواده سحر در بغداد قرار گرفت که عینا در زیر آورده میشود: بی داد رفت لاله در خواب خفته را یارب خزان چه بود بهار شکفته را هر لاله ای که ازاین خاکدان دمید نوکرد داغ ماتم یاران رفته را در سایه های مرگبار رجوی. ودر شب های ظلمانی اشرف. وقتی که بدستور مسعود ومریم زبان می بریدند ولب می دوختند. چه باید می کردیم!؟ وقتی که کوچکترین اعتراض را درنشست های رنگ وبارنگ فرقه ای.سنگسار می کردند. چه باید می کردیم!؟ وقتی که هیچ نقطه امید وچشم انداز نجات ازتشکیلات عنکبونی رجوی دیده نمی شد. چه باید می کردیم!؟ وقتی که شکنجه گرانی چون ابریشمچی وتوحیدی وجابرزاده ونسرین وفهمه وفرشته وصدیقه و..و..و..و. باسنگ دلی بی همتای خودشان.افراد معترض درتشکیلات را به نقطه خودکشی.خود زنی. خودسوزی می رساندند. چه باید می کردیم!؟ وقتی که هرروز وهرشب با تن خسته وقلب شکسته. به ناحق توسط گردانندگان توجیه شده درنشست های اجباری محاکمه می شدیم. چه باید می کردیم!؟ به کجا باید شکایت می کردیم!؟ ازچه کسی باید کمک می خواستیم!؟ وبه کدام نقطه باید پناه می بردیم!؟ وقتی اگر لب به اعتراض می گشودیم. سیل تهمت ها ومارک ها. مثل همین روزها که برای نجات یافتگان وخانواده اسیران اشرف بکار گرفته می شود. برسر و رویمان می بارید و می شدیم. مزدور رژیم. شعبه سپاه پاسداران. طعمه. بریده. نفوذی وزارت اطلاعات. وسایر مزخرفات دیگر. که با اهداف زمین گیر کردن وبه سکوت کشیدن افراد طراحی شده ومورد استفاده قرار می گرفت. چه باید می کردیم!؟ وقتی که نسرین درنشست های نیرویی می گفت.افراد باید آنقدر خسته کارباشند که وقتی شب به آسایشگاه رسیدند.مثل جنازه بیفتند تا به هیچ چیز دیگر فکر نکنند. چه باید می کردیم!؟ با صمیمانه ترین درودها به خانواده زنده یاد سعید نوروزی. وهمه خانواده های داغ دیده.از جنایت های رجوی ملعون و یارانش.که هنوز با ترفند های گوناگون.جگر گوشگان پدران و مادران چشم به انتظار را. دراسارت خود نگه داشته اند. اینجانب فتح الله فتحی (علی) که بیش از چهار سال است. ازاسارت گاه اشرف نجات پیدا کرده و درامریکا زندگی می کنم. مایل هستم درخصوص دادخواهی شما درمحاکم عراقی. برای پیگیری قتل سعید نوروزی.توسط آدمکشان رجوی.مطلبی را به اطلاع تان برسانم.وچنانچه لازم باشد. حاضر هستم به عراق مسافرت کرده وشخصا دردادگاه حضوریافته.وگزارش حاضر رابه تفصیل توضیح دهم. درسال 1377 و 78 من درقرارگاه فائزه درکنار شهر الکوت عراق. به فرماندهی صدیقه حسینی بودم.زنده یاد سعید هم درهمان قرارگاه بود. ما از دوستان بسیار صمیمی یکدیگر بودیم.من دریکان تانک بودم وسعید بدلیل ناراحتی قلبی وضعف شدید جسمی دراتاق عملیات قرارگاه بود. اما درتمام نشست هایی که توسط سردژخیم صدیقه حسینی یا معاون او فاطمه همدانی گذاشته می شد.هردوی ما شرکت می کردیم ودرجریان مسائل مختلف ازجمله وضعیت تشکیلاتی یکدیگر بودیم. گذشته از نشست ها من وسعید بقول مجاهدین هم محفل بوده واز حرفهای دل همدیگر باخبر بودیم. به همین دلیل به قدری ما با هم دوست شده بودیم که به همدیگراعتماد کرده وطرح فرارازقرارگاه مجاهدین وعراق را با هم ریخته بودیم آن زمان من درواحد های اسکورت. درترددات شهری بودم. به درخواست روابط سازمان. وزارت کشور عراق کارت های عدم تعرض به تعدادی ازافراد سازمان. ازجمله من صادر کرده بود. که می توانستیم درشهرهای عراق بصورت عبور آزاد. باداشتن نفرات همراه. بدون مشکل تردد داشته باشیم.اما به دلیل ترس گردانندگان فرقه از معترضین تشکیلات. این کارت ها دراتاق عملیات قرارگاه توسط افسران اطلاعات نگهداری می شدند. وفقط هنگام ماموریت به ما تحویل داده می شد. عنوان اصلی کارت عدم تعرض چنین بود.(منظمه مجاهدی خلق ایرانیه. بطاقه الحویه) این کارت باداشتن یک ستاره قرمز درمرکز آن. دارای مشخصات فردی وشماره سریال سلاح فرد بود. که نهایتا مهر وزارت کشور عراق بررویش زده شده بود. همچنین آن زمان بدلیل ماموریت های مرزی وداخل کشورکه رجوی درادامه طرح راهگشائی (آ 77) افراد رابرای عملیات های مختلف می فرستاد.تعدادی ازجمله رضا محمودیان. آرمان جم.کریم قریشی و سعیدنوزوری وتعدادی دیگر از قرارگاههای مختلف. درقرارگاه پارسیان آموزش کار بافتوشاپ درکامپیوتر را دیده بودند. این افراد زیر نظر افسر عملیات قرارگاه. حجت بنی عامری و رشید و… درکار جعل اسناد برای افرادی که ماموریت داخل کشور داشتند. انواع مدارک تهیه می کردند. وقتی طرح فرار من وسعید جدی شد. تصمیم گرفتیم امکانات آن را تهیه و جمع آوری کنیم. بخشی از الزامات که مدارک بودند. توسط سعید وبخشی ازنیازها مثل پول و نقشه ودستگاه GPS رامن باید تهیه می کردم.دریکی از ماموریت ها ی اسکورت به بغداد.کارت عدم تعرض خودم را دراتاق عملیات قرارگاه به سعید دادم. واو با تنها دستگاه کپی رنگی که دراتاق عملیات قرارگا بود. یک نسخه کپی گرفت.بعدآ او با استفاده ازدوربین دیجیتال عکاسی.کپی گرفته شده را به کامپیتور منتقل کرد.وبسیار حرفه ای برای خودش یک کارت عدم تعرض درست کرد. اوبدلیل داشتن سابقه در نقاشی و خوشنویسی.و با استفاده از امکانات جعل اسناد که دراختیارش بود.توانست سایر اوراق رابه زبان عربی آماده کند.
همچنین من درهمان ایام به دلیل شروع پروژه ساختمان سازی درقرارگاه ها. که همزمان درقرارگاه فائزه هم شروع شده بود. بافرمانده یکان خودم اسفندیار.درگیر شدم ودرخواست انتقال به بخش پروژه ساختمان سازی رادادم. با این درخواست من موافقت شدومن به بخش امنیت پروژه.تحت مسئولیت فرهاد منانی منتقل شدم.درزمان پروژه من توانستم بسیاری از نیازهای طرح برای فرار ازجمله.دینار عراقی. رفیق شدن با پیمانکار عراقی که محل سکونتش درشهر رمادی نزدیکترین شهر مرزی به کشور اردن بود و گرفتن اسم و آدرس و شماره تلفن وی. ومواردی دیگر را تهیه وآماده بکنم. دیگر همه چیز آماده شده بود وما منتظر فرصت مناسب بودیم. قرار داشتیم با استفاده ازیک خودروی غیر نظامی سازمان. خودمان را به خانه پیمانکار مورد نظر درشهر رمادی برسانیم. وبه کمک او از مرز عبور کرده وخودمان را به سفارت کانادا در اردن معرفی کنیم. علت انتخاب سفارت کانادا هم به این دلیل بود. خواهران هردوی ما مقیم کانادا بودند.و ما می خواستیم به کمک خانواده هایمان. خودمان را برای همیشه از اسارت گاههای رجوی رها سازیم. اما تنها مشکل این بود که هیچ وقت فرستی پیش نمی آمد که من وسعید دریک تردد بیرونی باشیم. تا طرح فرار را عملی سازیم. به همین دلیل باید منتظر چنین شرایطی می ماندیم. درابتداء تابستان 79 وقتی که پروژه ساختمان سازی درقرارگاه فائزه تمام شده. من مجددا به یکان تانک که با فرماندهی سمیرا شمس بود باز گشتم. درهمان ایام بود که توسط ضد اطلاعات سازمان بسیار عادی به قراگاه باقر زاده منتقل شدم. ودرآنجا دستگیر شده وبه زندان منتقل شدم. درزندان بسیار نگران بودم که نکند ماجرای فرارمن با سعید را فهمیده اند.وخودم رابه لحاظ ذهنی آماده کرده بودم تا بهترین واکنش دراین رابطه را ازخودم نشان بدهم. بعد از چند روزاز زندانی شدنم. اولین بازجویی من در نیمه های شب صورت گرفت. نسرین. ابریشمچی. محدثین. توحیدی. فهیمه اروانی. فرشته یگانه و… شرکت داشتند. نسرین بدون مقدمه وبسیار عصبانی گفت. طرح فرار داشتی. شروع کن ماجرا را تعریف کن. ابتداء با خودم فکر کردم نکند سعید لو داده است. ازآنجا که به سعید اطمینان داشتم. سریع پرسیدم.فرار چیه شما درباره چی حرف می زنید. فهیمه اروانی به طرفم حمله کرد وبرسرم فریاد کشید وبند را آب داد و گفت. طرح فرارت با جمال امیری. من که درآن چند روز غذائی نخورده بودم.و زیر شدید ترین فشارهای روحی وروانی بودم. درآن لحظه با تمام وجود دردلم خوشحال شدم. وفهمیدم آنها از طرح اصلی فراربی خبر هستند. سپس با اشاره نسرین حمله های فیزیکی وفحش ها ازهرطرف شروع شد. مهدی ابریشمچی که دندانهایش را به هم می فشرد. بامشت به دندهایم می کوبید وبا رکیک ترین فحش هایی که لایق خودش بود می گفت.کارت تمام است.خودم می کشمت بعد هم می گوئیم شهید شدی وآب از آب تکان نمی خورد. مژگان پارسائی با پایه شکسته صندلی بر سر ورویم می کوبید. نسرین با چوب اشاره ای که داشت می زد. یکی دیگر از پشت دستش را دور گردنم حلقه کرده بود داد می زد خفه ات می کنم. مثل طعمه ای درمیان گرگها به این طرف وآنطرف کشیده می شدم. خلاصه وقتی فهمیدم داستان من وسعید را نمی دانند. برای اینکه طرح اصلی فرار لو نرود وپای سعید هم به میان کشیده نشود. من داشتن طرح فرار با جمال امیری را پذیرفتم. ودربازجوئی بعدی که توسط مهدی برائی.زهرا تیفتک چی ومحسن نیک نامی انجام شد. یک چیزهایی سرهم کردم تا هر چه سریعترپرونده فرار جمع شود. محسن نیکنامی (کمال)که افسر امینت قرارگاه خودمان (فائزه) بود به یک دستگاه GPS گم شده درقرارگاه اشاره می کرد که نزد من بود. اما من نمی پذیرفتم و اظهار بی اطلاعی می کردم.نهایتا آنها از داستان طرح فرار من با سعید بی اطلاع ماندند.
داستان فرار من با جمال امیری که از کشور آلمان فریب خورده وبه عراق آورده شده بود. فکر می کنم درسال 74 درفرماندهی یکم درقرارگاه اشرف با فرماندهی فائزه محبت کار بود. در باره فرار ازاشرف و عراق با هم صحبت کرده بودیم. ولی هیچ وقت روی این مسئله جدی تصمیم نگرفته بودیم. بعد هم سازماندهی ما عوض شد وما از هم دیگر جدا شدیم. اوبه یک قرارگاه دیگر منتقل شد ومن هم به قرارگاه فائزه فرستاده شدم. ودیگر این مسئله بین من وجمال تمام شده بود. اما گویا جمال درسال 79 درخواست رفتن از تشکیلات را می کند. سپس توسط مهوش سپهری (نسرین) و مهدی ابریشمچی زیر فشار می رود. و او نهایتا اسم من را به سازمان می دهد که با من طرح فرار داشته است. چون سازماندهی عوض شد وما از هم جدا شدیم. این کارعملی نشد. او دیگر نمی توانست در مناسبات سازمان بماند. وبصورت کتبی درخواست رفتن از مناسبات را داده بود. به همین دلیل این موضوع به فرماندهی قرارگاه ما. صدیقه حسینی اطلاع داده می شود. ونهایتا من را به قرارگاه باقر زاده منتقل کردند و آنجا دستگیر و روانه زندان شدم. ادامه ماجرای دستگیری و زندانی شدنم که درکتاب خاطرات خودم بنام (قهرمانان درزنجیر) به تفصیل به آن اشاره کرده ام. بماند برای فرصت مناسب. در سال 80 من مجددآ وعلی رغم میل خودم مجبور شدم به تشکیلات ضد انسانی رجوی برگردم. سازماندهی من عوض شد وبه قرارگاه حبیب درنزدیکی شهر بصره منتقل شدم.ودیگر با سعید نوروزی هم قرارگاهی نبودم.البته گویا بعد از ماجرای دستگیری من.سعید به هنگ حنیف یا یکان میلیشیا ها به قرارگاه اشرف منتقل می شود. چند بار در نشست های مختلف دورا دور همدیگر را دیدیم که اوبا لبخند به من نگاه می کرد. اما دیگر امکان ارتباط با او نبود. چون من به شددت توسط چاپلوسانی مثل حسن رودباری. محمد رضا و ناجی وتعدادی دیگر کنترل ومراقبت می شدم. در حمله امریکا به رژیم دیکتاتوری صدام. و تنها حامی رجوی.وقتی خبرکشته شدن سعید را شنیدم. داستان ساخته شده را هیچ وقت قبول نکردم واز همان موقع به این ماجرا مشکوک بودم. اکنون که شما خواهران سعید برای روشن شدن مسئله قتل او به مراجع قضایی عراق شکایت برده اید. لازم دیدم این موضوع را به اطلاعتان برسانم. تا درجریان باشید که من و سعید قصد فرار از سازمان را داشتیم. ولی این امکان پیش نیامد. البته طرح فرار ونحوه تهیه نیازهای آن را بصورت کلی نوشتم. ودرصورت نیاز به تفصیل می توانم برایتان همه چیز را توضیح دهم. شماره تلفن و آدرس پستی خودم در کالیفرنیا را برایتان به پیوست نامه می فرستم. پاینده ایران با احترام. فتح الله فتحی May /5 /2008 نامه آقای کیوان رادبین از کانادا در خصوص سعید نوروزی به دنبال درج دادخواهی خواهران نوروزی در سایت سحر، آقای کیوان رادبین از کانادا که در گذشته نیز معرفی شده و خلاصه نامه ای از ایشان در این سایت درج گردیده است، نامه ای در خصوص قتل زنده یاد سعید نوروزی نوشته و ارسال کرده اند. ضمن قدردانی و تشکر فراوان، برایشان آرزوی موفقیت و سلامت می کنیم. ایشان در پایان نامه خود آورده اند که: ” … سعید نوروزی هم مثل دیگر قربانی ها یکی از قربانی های جهنم رجوی است. من به سهم خودم در هر دادگاهی حاضرم شرکت کنم و شهادت بدهم که مجاهدین و رجوی قاتل هستند”.
کیوان رادبین
————-
لازم به ذکر است که پرونده ای که در خصوص جرائم سازمان مجاهدین خلق در زمان دیکتاتور سابق عراق در دستگاه قضایی این کشور در حال حاضر به جریان افتاده است شامل سه بخش اصلی زیر می باشد:
1. اقدام به عملیات تروریستی و خرابکارانه در شهرهای ایران و علیه شهروندان ایرانی از داخل خاک عراق
2. شرکت در سرکوب قیام مردم عراق در کنار نیروهای صدام حسین
3. نقض حقوق بشر در خصوص اعضای ناراضی که شامل اعمال فشارهای روحی که بعضا به خودکشی و خودسوزی منتهی شده است، زندان و حبس انفرادی، شکنجه، و حتی قتل میشود. بنیاد خانواده سحر روی مورد سوم متمرکز شده است زیرا موردی است که همچنان بعد از سرنگونی صدام حسین در قرارگاه اشرف ادامه دارد. این بنیاد تا زمانی که سازمان مجاهدین خلق وادار به پذیرش حقوق اولیه انسانی اعضای خود و خانواده های آنان نشود به کارش ادامه خواهد داد.