رضا اسدی، سایت پرواز، بیست و سوم ژوئن 2008
واقعا تو دیوانه هستی! آخر مرد حسابی این چه کاری است تو کردی؟ کدام انسان عاقلی همسر و چهار فرزندش را در دهان گرگ رها میکند و به خارج فرار میکند! این موارد در چهارچوب زندگی طبیعی نمیگنجد. من یکی را اگر به سلابه هم بکشند اهل چنین ریسکی نیستم.
این ها کلماتی بودند که از دهان کاظم رجوی شنیدم. برادر مسعود رجوی. رهبر فرقه مجاهدین خلق. در خانه اش در حومه ژنو در کشور سوئیس. سال یک هزار و سیصد و شصت و یک هجری بود. زمانیکه میخواستیم برای انجام یک کنفرانس مطبوعاتی از منزلش خارج شویم.
در موقع خروج از منزل در جلوی چشمانم، به سبک مرسوم اروپائی ها، یک ماچ آرتیستی هم از همسرش گرفت و لپ سفید و سرخ سه فرزندش را بوسید. معلوم بود که به آن چه که گفته بود اعتقاد هم داشت.
همه زندگی ام و متعلقاتش با یک تماس تلفنی ساده دگرگون شده بود. مکالمه ای چند لحظه ای.
او آن طرف خط در پاکستان بود و من در ایران. اسم واقعیش را نمیدانستم. او را با اسم مستعار دائی صدا میکردیم. در مجاهدین فرمانده فتح الله نامیده میشد. در چند جمله گفت که: قرمز هستی و جانت در خطر است. باید بلافاصله حرکت کنی و خودت را به خارج از ایران برسانی. به هر طریق که خودت میدانی عمل کن.
معنی قرمز بودن را میدانسنم. یعنی این که آنقدر در خطر بودم که ارتباطم قطع شده بود. نباید هیچ امیدی به کمک های فکری ومالی دیگران داشته باشم. همه چیز هم مخفی انجام شود. حتی همسر و چهار فرزندم هم از این موضوع بی خبر باشند.
به او اعتماد کردم. علت در خطر بودنم را هم نپرسیدم.
درمکالماتی که در زمان حضورش در ایران با هم داشتیم خودش رابه عنوان یک انسان جا افتاده با درک و فهم برایم سمبولیزه کرده بود.
هیچوقت یادم نمیرود که میگفت: نفس مبارزه بر علیه ظلم و زور ابتدا از خود انسان شروع میشود. مبارز باید دارای روح و جسمی سالم و سرشار از محبت ، صفا و صمیمیت باشد. یک مبارز سمبل و نمونه یک انسان متکامل است. وظیفه و مسئولیت او عشق ورزیدن به همسر و فرزندانش و پر بها دادن به کانون خانواده است. او هرگز نباید در انجام مسئولیتش در قبال خانواده کوتاهی نماید. پس خانواده اش نیز از هرجهت باید سرمشقی برای دیگران باشد.
بعد ها در فرانسه فهمیدم که اسم اصلیش مهدی افتخاری است. کسی که مسئولیت طرح و فرماندهی فرار رجوی و بنی صدر از ایران به فرانسه را داشته است. فراری که با هواپیمای نظامی به خلبانی سرهنگ بهزاد معزی انجام شد.
افتخاری در ادامه صحبت هایش میگفت: علاوه بر رشد فردی و خانوادگی باید یک مبارز عاشق وطن و هموطنانش باشد. بدون وابستگی به زادگاه و حمایت هموطنانش هرگز موفق و پیروز نخواهد شد. یک مبارز و مجاهد به تنهائی به هدف نخواهد رسید مگر این که دست در دست مجاهدین دیگر بدهد و به طور حرفه ای به عضویت سازمان مجاهدین در بیاید.
پس از قطع تماس تلفنی در یک حرکت خودم را در فرانسه در خانه تیمی مجاهدین یافتم. البته انجامش به این آسانی که گفتم نبود ولی برای کسی که برای رسیدن به آمالش وطن و خانواده اش را پشت سر میگذارد آسان مینمود. پس از دو سال خودم ، همسر ، چهار فرزندم را در عراق و دربست در اختیار رجوی که خود آلت دست صدام حسین دیکتاتور عراق بود دیدم.
آن چه عملا از رفتار مجاهدین میدیدم با آن ها که از افتخاری شنیده بودم مغایرت داشت. وابستگی به یک دولت خارجی و جاسوسی بر علیه هموطنانم در مرامم نمیگنجید. لذا با پرداخت بهائی سنگین مجاهدین و عراق را ترک کردم. با این حال هنوز فعالیت های آن ها در عراق و اروپا را به طور دقیق زیر نظر دارم. نه تنها اعمال و رفتار آنها را آن طور که مهدی افتخاری گفت در جهت ارتقاء شخصیت فردی،خانوادگی و اجتماعی یک فرد نمیبینم بلکه در جهت نابودی آنها بوده و است. فقط به سه نمونه اش اشاره میکنم:
1- اعضای مجاهدین خشن ترین و متعصب ترین ها در میان مخالفین حاکمان ایران هستند. اعمال خشونت آمیز این اعضاء برای ایرانیان خارج کشور غیر قابل تحمل هستند.
2- زندگی خانوادگی تمامی اعضاء مجاهدین از هم پاشیده و به دستور رهبری فرقه فاقد خانواده و ارتباطات خانوادگی میباشند.
3- در تمام دوران موجودیت مجاهدین سازمانشان دربست وابسته و در اختیار یک دولت خارجی بوده اند.
4- در حملات نظامی دول دیگر به کشورشان شریک و مشوق متجاوزین بوده و هستند.
خود مهدی افتخاری در همان سال ها به این نقطه رسیده بود که دیگر راه حرکت سازمان دلخواهش مطابق با اهداف گفته شده او نیست اما برای خودش راه برگشتی نمیدید و تن به هر ذلتی برای ماندن در درون روابط فرقه ای مجاهدین داده است.
پیامم به افتخاری این است : تو همه فرمول مبارزه را گفتی اما یک مورد مهم آن را یا نمیدانستی و یا فراموش کردی که بگوئی. آن نکته مهم این است که یک مبارز باید شهامت آن را داشته باشد که به اشتباهی که منجر به شکستش میشود اقرار نماید و راه درست و عاقلانه را پیگیری و دنبال کند.