زمانی به منتظری آیت ا… می گفتند که خود رجوی در یک نشست عمومی تصریح کرد این واژه فقط برای دامن زدن به تضادهاست، ما روی تضادها کار می کنیم، به لحاظ خارجی و سیاست خارجی نیز همین کار در جنگ سیاسی مورد استفاده قرار می گیرد. برای نمونه داشتن رابطه های سیاسی با احزاب سیاسی رقیب ـ حزب کارگر انگلیسی در برابر حزب محافظه کار و بلعکس، حزب دمکرات آمریکا در برابر حزب جمهوری خواه تا قبل از اشغال عراق و بلعکس آن بعد از جنگ و… در سال های اخیر داشتن رابطه های مزدورانه نزدیک با دولت فاشیست آمریکا و بدترین جناح آن و دولت اسرائیل و نیز هم راستا شدن با سیاست های جنگ طلبانه دشمنان ایران و حمایت از دولت های دست نشانده آمریکا و انگلیس و… این ها به اصطلاح استراتژی جنگ سیاسی سازمان است در مسیر راهی منحط و حیاتی خفیف و خائنانه.
اما بعد از جنگ و اشغال عراق بخش سیاسی سازمان کار خود را تغییر داد و به دو ستاد سیاسی و اجتماعی تقسیم شد. بخش اجتماعی با هدف دخالت در امور داخلی عراق و با شعار جنگ سیاسی علیه دخالت رژیم ایران در امور سیاسی عراق تشکیل شد. سازمان که شعار سرنگونی خود را بعد از حلع سلاح شدن به فراموشی سپرده بود و ضمناً حمایت استخبارات عراق را نیز از دست داده بود و توان جذب نیرو را چه داوطلبانه و چه با تزویر و ریا و تهدید بــا وسیله ای به نام زندان ابوغریب را نیز نداشت، اینک به فکر نجات کشور و مردم عراق افتاده بود و جذب جوانان این کشور که به دلیل فقر حاضر به هر کاری می شوند. این ستاد با خرج و صرف هزینه های کلان، تعدادی از شیوخ و زنان عراقی را به همراه عشیره و خانواده های آنان دعوت می کند و با دادن پول یا غذای مجانی وادارشان می کند چند موضع گیری و اعلام نظر کنند و یا امضا جمع کنند و دولت ایران و نورمالکی را محکوم کنند و یا آن ها را حمایت مالی می کند تا سازمان و تشکل ایجاد کنند و آنگاه از نام این تشکل ها و انجمن ها در راستای سیاست های خود و جنگ سیاسی استفاده می برد. البته بیشتر این تبلیغات جنبه داخلی دارد و برای جذب و نگهداری اعضا و هواداران است که مستمر در حال ریزش هستند.
اصولاً سازمان در برخورد با هرگونه سازمان یا ارگان سیاسی یا غیر سیاسی و حقوق بشری و یا هر شخصیتی که در مقابل خود و سیاست های خود ببیند و یا حتی همراه با خود نبیند، شیوه کار یکسانی اتخاذ می کند و آن تخریب چهره سیاسی ـ اجتماعی ارگان و شخصیت مربوطـــه می باشد. متأسفانه به دلیل این که سازمان جز خود هیچ کسی را به رسمیت نمی شناسد دیگران را سریعاً به مزدوری متهم می کند ـ البته همکاری تمام عیار خود را با بیگانگان مزدوری نمی داند ـ اولین کار آن ها زدن برچسب به مخالفان با عنوان مزدوری وزارت اطلاعات است، صرف نظر از این که منتقد کننده ایرانی باشد یا خارجی، ارگان سیاسی باشد یا حقوق بشری و…
طبیعی است که همین برخورد را با انجمن نجات هم داشته باشد، چه هواداران و اعضای خودش باشند که جدا شده اند، چه نباشند، بدون توجه به محتوای سخنان و انتقادات آنان.
با پایان گرفتن جنگ بین ایران و عراق، به زودی مسعود رجوی پی برد که حضـور خانواده ها می تواند عاملی برای ریزش نیروها باشد. ابتدا البته تلاش کرد به این نیاز روحی و عاطفی افراد پاسخ گوید تا عدم وجود جنگ و ناکارآ شدن ارتشی که تشکیل داده بود نیروها را تحلیل نبرد و جوانان سرگرم باقی بمانند. اما کمبود خانم ها و کمتر بودن آمار آن ها نسبت به مردان معضلی بود که قابل حل در کشور عراق نبود. لاجرم رجوی که پیش تر از آن گناه شکست در عملیات فروغ جاویدان را بر گردن نیروهایش انداخته بود به این فکر انداخت تا چاره دیگری بیندیشد. این موضوع می بایستی با بحث های قبلی یعنی شکست در عملیات فروغ و انداختن گناه به گردن نیروهایی که تمام توان خود را به کار برده بودند، پیوند می خورد و با بحث رهبری عقیدتی و انقلاب مریم هماهنگ و همسو می شد تا ابعاد ایدئولوژیک پیدا نماید و نافذ باشد.
این مسئله راه به بحث طلاق ایدئولوژیک برد، همان موضوعی که در سال 1364 به طلاق مریم از مهدی ابریشمچی و ازدواج با مسعود رجوی انجامیده بود. پس همه زن و شوهرها باید از هم جدا می شدند و مجردها نیز بایستی فکر ازدواج را از سر به در می کردند تا مثل مریم به رهبر عقیدتی خود یعنی آقای مسعود وصل شوند، در این صورت دیگر مانعی برای جدایی افراد از مسعود رجوی باقی نمی ماند و فرد اولاً بیش از پیش خود را وابسته به مسعود می دید و درثانی آن عواطف و احساسات و نقاط وصل خود به خانواده راهی گسست و به مرور تبدیل به رباتـی بی احساس و تنها می شد که تمام عیار در دست این رهبری نوین قرار می گرفت و فرامین او را اجرا می نمود. در چنین وضعیتی طبیعی است که به مرور خانواده بی معنا و بی ارزش شود و فدای خواسته های سازمان شود.
با توجه به مبحث قبلی، هنگامی که عواطف و احساسات انسانی از فرد گرفته می شود و وقتی فرد با گسستن رابطه خانوادگی خود، پیوندها و علائق شخصی خود را از دست می دهد و تمام عیار در دست سازمان یا فردی دیگر قرار می گیرد که اجازه ارتباط با دیگران را نمی دهد و آن را گناه می پندارد، این شخص دیگر از خود اراده ای ندارد تا تصمیم بگیرد، لاجرم صادقانه خود را در اختیار قرار می دهد و فرامین را چونان دستوری از جانب خدا می گیرد و به اجرا در می آورد، صرف نظر از این که تاکتیک درست است یا اشتباه، این کار عمل مقدسی است یا اقدامی کورکورانه و یا یک ترور. همین سبک کار در زمان قدرت یافتن اسماعیلیان و تحت فرماندهی حسن صباح انجام می گرفت. افرادی که مقطوع النسل می شدند مأموریت های سخت و حساس را انجام می دادند چون وابستگی خانوادگی نداشتند. با این تفاوت که حسن صباح کسی را اجباراً مقطوع النسل نمی کرد ولی آقای رجوی داوطلب و غیر دواطلب را وادار به متارکه و یا مجرد زیستن می کرد تا سیاست های خود را پیش ببرد، البته با شگردهای مختلف…
البته طبیعی است که نقطه ضعف هر کس را بایستی در خود فرد جستجو نمود اما در هیبت یک سازمان بایستی گفت که مسئولین جدید سازمان که هم اکنون بر سر کارها دیـــده می شوند، از مسئول اول گرفته تا مسئولین محورها و FMو
FA