دیو در لغت بمعنی موجودی تنومند و زشت ومهیب و دارای شاخ و دم و گمراه کننده و بد کار نظیر شیطان است.
هر دیو طلسم مخصوص خود را دارد و اگر کسی باطل السحر آن طلسم را پیدا کند می تواند دیو را از پای درآورد و انسانهای در بند و سنگ شده را بحالت اول باز گرداند.
او را سنگ باران می کند اما امیر ارسلان بالاخره وارد قلعه می شود و از دهلیز تاریک قلعه می گذرد و خود را به دیو می رساند و او را هلاک می کند و براه خود ادامه می دهد.
دیو ها سمبل نحوست و زشتی اند و با طلسم و جادوگری که کنایه از ادعا ها و ترفند ها وشعار های مردم فریب است سر راه انسانها سبز می شوند و آنها را بنفع خود بخدمت می گیرند واز خون انها ارتزاق می کنند.
"دیو سپید" یکی از نام آورترین دیوهائی است که در غار های مازندران زندگی می کرده، بر مبنای کهن ترین افسانه های ایران زمین، محل سکونت دیوان یا در دل غارها بوده یا بلندی کوه ها و یا دره های متروکه، افسانه ای بسیار کهن وجود دارد با این مضمون "در قصر پادشاهی، درخت سیبی بوده که هر سال سه سیب سرخ و خوش بو و درشت ببار می آورد، از این درخت دزدی می شده است و شاه دستور می دهد که برای دستگیری دزد سیب ها سه فرزند شاه به نوبت از درخت سیب محافظت کنند.سر انجام پسر کوچک موفق می شود دزد سیب را پیدا کند. رد خون را می گیرد. رد تا فراز کوهی کشیده می شود و به لبه چاهی بر بلندی کوه می رسد. پسر شاه وارد چاه می شود. غار مأمن دیوی است که در آن جا سه دختر را زندانی کرده و به این دلیل که راضی به ازدواج با او نبوده اند و… بقیه ماجرا…
در بیشتر افسانه های ایران مآوای دیو ها غار است. در افسانه ها آمده است که دیو ها از شهر ها دختری را می ربودند و به غاری در دل کوه می بردند و از دختر می خواستند که با میل خود با دیو ازدواج کند اما هیچ دختری مایل نیست که با دیو ازدواج کند.
دیو اگر چه موجودی خیالی وافسانه ای است اما در زمانه ما کسانی یافت می شوند که به شکل و شمایل انسان اند اما سرشت دیو دارند و سر راه انسانها قرار می گیرند و آنها را با بند های نامرعی عقیدتی و فکری در دهلیز های سیاه مناسبات فرقه ای اسیر می کنند و به بند می کشند.
انسانها های دیو سیرت از ابتداء دیو نبودند اما در یک پروسه و تحول کیفی از مقام انسانیت سقوط می کنند و دیو می شوند.
من در سال 1355در زندان اوین با دیو خود آشنا شدم او ابتداء بسیار موقر و دلپذیر می نمود اما از آن زمان به بعد و در یک پروسه 30 ساله بمرور چشم هایش خون آلود و دندانهای نیشش بلند و تیز شد و به بشکل دیود درآمد.
او آنقدر دیو شده بود که فرزند و دست پروردگان خود را نیز می خورد و روی دیو های افسانه ای را در قصه ها روسفید کرده بود.
روزی در عراق از هیبت آنهمه زشتی بخود لرزیدم و نا گهان دیدم که دیو رویش سیاه و دندانهایش خونچکان است خواستم از او دور شوم اما مرا طلسم کرده بود و قدرت حرکت را از من گرفته بود گوئی که سنگ شده بودم. چند سالی طول کشید تا در یک لحظه موعود بخود تکان سختی دادم و از جا پریدم. احساس کردم که باطل السحر را پیدا کردم قبل از اینکه بتواند دور من حصار بکشد از چنگش گریختم
امروز من 18 سال است که دیو و قلعه سنگ باران را ترک کرده ام اما هنوز همسر و دو فرزندم در چنگال دیو اسیرند آنها سحر دیو را باطل کرده اند اما جسم آنها هنوز در قلعه اشرف زندانی است و سیم های خاردار و خاکریز های بلند مانع رهائی و ازادی آنها از چنگال دیو شده است.
کسانی که بتازگی طلسم را شکسته و از قلعه اشرف خارج شده اند از جنایات دیو حکایتها می گویند. خانمی می گفت که دیو دستور داده که رحم زنان را خارج کنند تا حامله نشوند. دیو می خواست رحم او را هم دراورد اما او موفق به فرار می شود.
آنها اما نوید می دهند که سحر و جادوی دیو در هم شکسته شده و عنقریب دیوار های قلعه فرو می ریزد و همه ازاد می شوند و دیو هلاک خواهد شد.
به امید آنروز.
هادی شمس حائری
17.09.2008