توضیح کانون آوا:
امید پارس عضو سابق مجاهدین به تازگی موفق به خروج از عراق شده است وی ضمن انتشار روزشمار دوران اسارت خود در کمپ تیپف همچنین بخشی از مشاهدات و تجربیات دردآور خود، از درون روابط فرقه ای مجاهدین در قرارگاه اشرف را نیز جهت اطلاع ایرانیان آزاده منتشر می نماید
از آنجایی که درک روابط و مناسبات بیمارگونه فرقه ها برای انسانهای آزاد بسختی قابل درک می باشد این خاطره کوتاه نیز بدون در نظر گرفتن مناسبات غیر انسانی درونی فرقه مجاهدین بکلی گنگ خواهد.
خاطرات پراکنده امید پارس از دوران اقامت در قرارگاه اشرف
هوای تابستان در اروپا مثل پائیز یا زمستان عراق است. بخصوص اینجا که من زندگی می کنم هر چهار فصل رادر یک روز می شه دید.اگر عراق بود میشد بگوئیم که هوایش مثل سیاستش تعیین نداره ولی بالاخره اروپا است و ما هم در بلاد طعمه هستیم و باید کم کم آداپته بشیم.
چند روز پیش بدون نگاه کردن به وضعیت آب و هوا در روزنامه یا تلویزیون قصد قدم زدن کردم. قبل از رسیدن به مسیر برگشت چنان بارانی گرفت که با داشتن پاسپورت پناهندگی مجبور شدم باز به یک کافی نت هم پناه بیاورم. شاید بهتر بود پناهنده آقا می شدم.
از شانس خوش اکثر میزها پربود و همه در حال چت کردن، خنده ام گرفته بود می گفتم جای رهبری خالی، همه دنیا غرق "ج" هستند. پس وای به حال اینها اگر روزی انقلاب خواهر مریم جهانی بشه آنوقت چشم ها را باید بست یا از حدقه در آورد چون نوشتن تناقض فایده ای نداره، اینجا کار از این کاره گذشته.
خلاصه یک میز خالی شد و من دست به کار شدم، نه به منظور چت کردن، باور کنید من هنوز به انقلاب خواهر مریم پابندم ها.
سایتهای خبری و ایرانی را می گشتم که چشمم خورد به سایت افشاگری و رفتم سراغ آخرین مزدور وزارت اطلاعات. خلاصه برنامه را دیدم و خیلی خوشحال شدم. منظورم از افشا کردن نبود، بلکه وقتی دیدم بچه های ارتش خواهر مریم با کت و شلوار هستند، چون کت و شلوار فقط برای بچه های روابط و برادران مسئول بود. اگر هم کسی مصاحبه تلویزیونی می کرد فقط کت می پوشید و پیراهن و چون پشت میز نشسته بود بهش می گفتند: برادر فلانی همان شلوار فرم خوبه فقط پیراهنت را روی شلواربیانداز که اگر از پشت میز تکون خوردی فانوسقه ات معلوم نشه.
ولی اینبار از برکات انقلاب خواهر مریم یا شاید هم دکور تلویزیون بچه ها شلوار هم پاشون بود.
خوشحال از دیدن چهره ها ولی ناراحت از وضعیت آنها. هر کسی غیر از ما این برنامه ها رانگاه کند(البته اگر وقت داشته باشه یا مثل من به بارون خورده باشه) فکر میکنه که جمعی از مسئولین سازمان داردند صحبت می کنند؛ حالا هر چه توضیح دهی که بابا این برادر پویا هم محفلی خودمان بود فقط کمی مرد رند است و منافع طلب یا حمید و امیر که دیگر از همه به ما نزدیکتر بودند. فکر نمی کنم کمتر از روزی یکبار با هم محفل زده باشیم، از گردان جهانگیر سال 1366 تا قرارگاه 6.
با خودم می گفتم که ما در شناختن همدیگر چیزی کم نداریم، فرق فقط یک چیزه اونهم جرات است.
یادمه که سالها قبل وقتی ما جرات نمی کردیم حرفی به مسعود و مریم در محفلها بزنیم همین برادران می زدند ولی حالا چی نیاز زیادی به فکرکردن نیست؟. جواب خیلی واضح است.
هیچ و هیچ فرقی در اندیشه من و اون دوستان قدیمی نیست، همه شان بخوبی می دانند که همه چیز سرکاری است و این را هم در دوران جنگ، بعد از جنگ، خلع سلاح و نشستهای آتش زیر خاکستر، کیسه کشی، اپورتونیست دست چپ و راست و… خوب دیدند. خوب یادمه که یکی از صحبتهای داغ محفل همیشه این بود.
بعد از سرنگونی ما چه کاره ایم، مگه ما این وضع بیسوادی می تونیم کار کنیم، تخصص تعمیرات تانک بدرد کدوم مملکت میخوره.با این سرو موی سفید مگه کسی به ما کاری میده، دنیای بیرون مثل نوراز ما جلوتره، چندساله کتاب نخوندیم، چند ساله تلویزیون نگاه نکردیم، چند ساله با جامعه تماس نداریم، راستی اینترنت یعنی چه، ماهواره چه جوری کار میکنه، مدل لباس یعنی چی، آرزوی زندگی پس چی، داشتن ماشین و خانه که حرومه، زندگی و زن و بچه که گناه کبیره است، پس چه امیدی، چه آینده ای؟
خیلی سریع و بدون شک به جواب میرسم. اصلا ناراحت و عصبانی نیستم از اینکه می بینم دوستانم مصاحبه می کنند. البته مصاحبه نیست و اعتراف است.
وقتی که برای خودت آینده ای نداشته باشی و این همه سئوال بی جواب در ذهنت، ترجیح میدهی که کت و شلواری بپوشی و حرفهای کلیشه ای بزنی چون در غیر اینصورت علاوه بر تمام سئوالهای بالا و فشار روانی باید به فکر نشست و محاکمه بعدی و فحش و فضاحت دیگران در نشست خواهر مسئول هم باشی. پس احسنت به شما دوستان که حداقل راه کم کردن فشار را یاد گرفتید.
بدست آوردن جرات هم کار سختی نیست. من تجربه کرده ام. شما هم خواهید کرد.
امید پارس
28.09.2008