توضیح کانون آوا:
" امید پارس " عضو سابق مجاهدین به تازگی موفق به خروج از عراق شده است وی ضمن انتشار روزشمار دوران اسارت خود در کمپ تیپف همچنین بخشی از مشاهدات و تجربیات دردآور خود، از درون روابط فرقه ای مجاهدین در قرارگاه اشرف را نیز جهت اطلاع ایرانیان آزاده منتشر می نماید.
از آنجایی که درک روابط و مناسبات بیمارگونه فرقه ها برای انسانهای آزاد بسختی قابل درک می باشد این خاطره کوتاه نیز بدون در نظر گرفتن مناسبات غیر انسانی درونی فرقه مجاهدین بکلی گنگ خواهد.
خاطرات پراکنده امید پارس از دوران اقامت در قرارگاه اشرف
حتما شما هم مثل من درمورد بحث شناخت یا کتابی به اسم شناخت یا دیالکتیک چیزهایی شنیده اید.شاید هم مثل من در کلاسهای برادر شریف شرکت کرده اید.اگر هم نکرده اید اصلا مهم نیست. بحث ما زیاد بی ربط با اون بحثها نیست. خاطراتی است و شناختی و تحلیلی کوتاه از دوران گذشته خودمان. سال 1380 بود وپس از مصاحبه بچه های عملیاتی با الجزیره، منظورم بچه هایی که در حین عملیات یا قبل از آن دستگیر شده بودند. خیلی جالبه، من به همین سادگی می گویم بچه های عملیاتی ولی بگذارید ریل عملیاتی شدن و بحث های تکاملی آن را بشنویم.
در سازمان به نفری عملیاتی گفته می شود که اولا به لحاظ ایدئولوژی دراوج باشد. حالا این اوج یعنی چه؟ اولا که باید روزانه بهترین عملیات جاری را بکند، حالا خود عملیات جاری یعنی چه؟ یعنی اینکه از اول صبح تا آخر شب خود را گزارش بکند و بگوید تمام وقت غلط کردم و… خوردم. بعد باید دستش بالا باشد گوشهایش بسته و دهانش باز و آماده برای حمله به نفرات دیگر، می تواند این حمله انتقادی ساده، کلمه ای غیرت آور مثل بی غیرت یا فحش انقلابی باشد مثل غلط کردی، احمق، بی شعور، کثافت، نامرد، بی ناموس، خائن و کمی هم پرشور و حال تر مثل مزدور و پاسدار.
پس پله اول برای عملیاتی شدن را با فعال بودن در عملیات جاری طی می کنید. مرحله بعد باید فعال و مدافع مناسبات باشید. در این مرحله باید هرگونه حرکت، حرف و محبت و نگاه را گزارش کنید و مهم نیست که خودتان چه می کنید چون نفر بعد کارهای شما را گزارش می کند.
در مرحله بعد باید مدافع تمام عیار انقلاب خواهر مریم باشید. این بحث خیلی گسترده است و جای بحث زیادی دارد ولی برای سادگی و کوتاه کردن نوشته بهتر است بگوئیم که نیاز نیست کاری عملی بکنید فقط در هر نشستی بلند شوید و به به و چه چه خواهر مریم و بعد شورای رهبری را بگوئید و دائم تقاضا کنید که همه مسئولین خواهر باشند و خواهران حسابرسی را سخت تر کنند، و بگوئید واقعا تیغ های خواهر مسئول(منظورم سیخ نیست تیغ یعنی انتقاد) مرا احیاء میکند، زنده میکندو می پراند و….
در مرحله بعد یعنی در مناسبات هم باید فعال باشید، دائم پیشنهاد کار بیشتر، زیاد کردن زمان کارپذیرش پروژه های بیشتر و حتی نگهبانی بیشتر بیاورید.البته نیازی نیست که خودتان همه را انجام دهید مهم این است که نفرات دیگر بیکار یا وقت فکرکردن نداشته باشند.
در مرحله بعد هم در جشن مراسم دائم بپرید وسط و شعر بخوانید و حرکات موزون یا ناموزون به نام رقص انجام دهید که بگوئید از انقلاب خواهر مریم سرحال و سرزنده و شاد هستید البته در همان مراسم در حال رقص می توانید یقه برادر دیگری را هم بگیرید که چرا نمی رقصد یا چرا آن دیگری قرش 2 سانت بیشتر بوده و در حال اشعه دادن به خواهران است. این مبحث خود زیر مجموعه های زیادی دارد که در این بحث نمی شه اینها را باز کرد.
در مرحله آخر هم اگر بخواهی عضو تیم عملیاتی باشی با تمام این خصوصیات باید هفت برادر مسئول پای برگه شما را امضاء کنند و تایید کنند که شما زاده خواهر مریم و از سنخ خود او هستید.
پس شما حالا در اوج هستید و یک انقلابی دو آتشه که آتشتان می خواهد خرمن آخوندها را بسوزاند.
باز برگردیم به خودمان با چند تا از بچه ها قدم می زدیم و صحبت یا محفل سر این بود که چرا و چطورهمین نفرات ایدئولوژیکی خواهر مریم بعد ازدستگیری همه مصاحبه می کنند و اذعان می کنند که تازه به ماهیت سازمان پی برده اند.تقی که خیلی از ما قدیمی تر بود خیلی جالب با آمار چنین میگفت:
سال 1360 تا 1367 به آمار خود سازمان چیزی حدود 70 هزار نفر کشته شده اند. حالا بگوئیم نیمی از اینها هم مجاهد بوده اند. منظورم هودارسازمان است، یعنی 35 هزار نفر. از این 35 هزار نفر طبق آمار خود سازمان شاید 100 تا 200 نفر آنها نه اصلا 400 نفر آنها عضو سازمان بودند. پس 34600 نفر آنها هواداران سازمان بوده اند. کسانی که هیچوقت در مناسبات سازمان نبوده اند فقط اسم سازمان، تبلیغات بیرونی و حرفها و شعار های آنها را شنیده اند.
از این 34600 نفر تعدا خیلی کمی هم توبه کرده اند و با رژیم همکاری میکنند یا می کردند که آنقدر در مقایسه با اعدامی ها کم است که به عدد نمی آید. پس آنهایی که سازمان را ندیده بودند، با ارزشهای آن قاطی نشده بودند با به عبارتی در خاک مناسبات غوطه نخورده بودند حداقل سر اعتقادشان صادق بودند.
بعد "تقی" روبه ما کرد و گفت: حالا حساب کنید این نفرات از بالاترین سطوح سازمان، ایدئولوژیک ترین های سازمان، با سابقه های بالا و از هر نفرشان 9 نفر بریده و مصاحبه می کنند، علت چیست؟
شاید شناخت کامل به مناسبات باعث شده که ترجیج دهند عمرشان را برای این سیستم که ارزشی نداره یا شاید برای آنها ارزشی قائل نیست هدر ندهند. پس ببین اون بند گان خدا که رفته اند برای چه رفته اند و چه کسی پاسخ گو است. طبعا هیچ کس.