با انگیزه از مقاله آقای میلاد آریائی
(تونل سیاه -!! مسیر چرخش به سمت یک سازمان سیاسی)
هیجده سال از آن حادثه میگذرد. آن روند وحشتناک را باید خودم از سر میگذراندم. آن چرا که بارها وبارها شاهدش بودم و بی تفاوت از کنارش گذشته بودم.
ابتدا فرد را به حال خودش رها میکردند. به نهار خوری جمعی میرفتی و با دیگران غذا صرف میکردی اما کسی حق نداشت با تو صحبت کند. شب در آسایشگاه بر روی یک تخت دو طبقه میخوابیدی ولی هم تختیت با تو صحبت نمیکرد. ورود به روشوئی و مکان های دیگر هم همینطور بود. دستور از بالا میآمد. به همه گفته شده بود که تو مسئله دار هستی. مسئله دار بودن یک نوع شک کردن به روابط فرقه ای در مجاهدین و یا عدم درک یکی از گفتار های مسعود رجوی بود.
این حالت ممکن بود روزها و گاها تا یک سال هم طول بکشد. بستگی به این داشت که عضو تا چه میزان تاب تحمل آن وضع را داشته باشد. بودن در کمپ اشرف در کشور نا آرام عراق به این کم تحملی می افزود. عضو معترض باید خودش را زیر علامت سوال میبرد. او باید با خودش کنکاش میکرد و پیدا میکرد که این فساد ضد ایدئولژی در کدام قسمت از ذهنش لانه کرده است. تا زمانی که آن نقطه را پاکسازی نمیکرد اجازه برگشت به روابط جمعی را نداشت. مجبور بود که از تغیرات در خودش لحظه به لحظه و کتبا گزارش بنویسد.
وقتی که به روابط برمیگشت همگان برایش هورا میکشیدند. به افتخارش کف میزدند. میگفتند که آن فرد انقلاب کرده است.
اگرعضوبرنمیگشت او را به یک اطاقک کوچک منتقل میکردند. کاملا در ایزوله قرار میگرفت. از آن پس مثل یک زندانی با او رفتار میشد. زندانی ای که نه تنها حق ملاقات بلکه ملاقات کننده هم نداشت. از وکیل مدافع و حق دفاع از خود هم خبری نبود. غذا را از سوراخ درب به او میرساندند.این مرحله را بریدگی از تشکیلات مینامیدند ولی هنوز راهی برای برگشت وجود داشت.
کسانی میتوانستند آزادی را لمس کنند که به جای شک کردن به خودشان به عملکردهای فرقه ای شک میکردند. این همان کاری بود که من کردم. پا را فراتر از آن گذاشتم و به کل آن سازمان و بنیان گزارانش هم شک کردم. در تمامی دورانی که در ایزوله و زندان های مختلف آنها بسر میبردم در رابطه با انگیزه بنیانگزاری و روندی که مجاهدین گذرانده اند فکر نمودم و مطالعه کردم.
انتظار عده ای مبنی بر این که این فرقه به یک سازمان سیاسی تبدیل شود را انتظاری بدور از واقعیات میدانم. از ابتدا این سازمان بر اساس ایدئولژی و استراتژی غیر قابل تغیر بنیانگزاری شده است. این سازمان با عملکرد کشتن و یا کشته شدن بنا گذاشته شده و تا انتها هم خواهد رفت. بنیانگذاران این تشکیلات آن را بر اساس کار سیاسی پایه گذاری نکردند و ادامه دهندگان آنها هم این کار را نکرده و نخواهند کرد. آنها جان خودشان و دیگرا ن را هم بر اساس همین اشتباه به باد دادند. از آن پس هم این سازمان هیچوقت سر وکاری با منطق و عملکرد سیاسی مناسب نداشته است، مگر برای پوششی در جهت پیشبرد خشونت و آدم کشی.
این یک ساده اندیشی است که بگوئیم این فرقه میتواند به یک سازمان سیاسی رو به چرخش باشد. فرضی اشتباه است که اگر این فرقه یک سازمان سیاسی شود اعضاع آن آزاد خواهند شد و انرژی آنها در جهت سازندگی بکار خواهد رفت. این ایزولاسیون فرقه ای در هر زمان و مکانی وجود خواهد داشت. این افراد وقتی برای این جامعه مفید خواهند شد که بطور کامل از این فرقه و ایدئولژی خانه مان سوزش دور شوند.
و این طرز تفکر اشتباه است که فکر کنیم که اگر حنیف نژاد و خیابانی و امثالهم بودند این سازمان به فرقه تبدیل نمیشد. ساختار این گروه از ابتدا فرقه ای بوده است. وقتی که بنای یک تجمع بر اساس تمایلات فرقه ای باشد کار را برای پیشبرد آن هدف ساده خواهد کرد. فقط آن فردی که زیرکتر است و به روش شستشوی مغزی بیشتر تسلط دارد رهبری را در دست خواهد گرفت.
یکی از خصوصیات ما ایرانی ها این است که برای مردگان عزت و احترام قایلیم و آنها را در اشتباهات بازماندگانشان شریک نمیدانیم. در آن روزهای اسارت این سئوال برایم پیش آمد که اگر حنیف نژاد به جای مسعود رجوی بود چه میشد؟ آیا اگر او زنده مانده بود وضع بهتر از این میشد؟ جوابش برایم منفی بود. به این دلیل که زیر بنا راحنیف کار گذاشته بود. این ایدئولوژی و استراتژی را او بنا نهاده بود. از توانائی جسمی،هوش، زکاوت و قدرت بیان هم بالاتر از مسعود بود.
میگویند که اگر موسی خیابانی بود این چنین نمیشد. مگر وقتی که موسی بود چه کرد که اگر زنده مانده بود میتوانست آن را ادامه بدهد. آیاکسی یک مورد هم به یاد دارد که موسی جلوی بلند پروازی های رجوی ایستادگی کرده باشد؟ در کدامیک از اشتباهات مسعود شریک نبود؟ کدامیک از موسی های زنده مانده توانستند این سازمان را از فرقه گرائی نجات بدهند که آن موسی نکرد و رفت؟
روش و خصلت خشونت، خود بزرگ بینی، دوری از اجتماع، فرد پرستی، عزلت گزینی، ضدیت با خانواده، خرافه پرستی، بنیادگرائی، انتقاد ناپذیری، گزافه گوئی در مجاهدین بوده و است. این چند نمونه کافی است تا یک سازمان را به فرقه تبدیل نموده و سرانجام آن را مضمحل کند. فرقه مجاهدین رو به اضمحلال است چرا که براساس تمامی شواهد موجود رو به تکامل و پیشرفت نبوده و نیست.