آرش رضایی: آقای حاتمی همانطور که به درستی اشاره کردید در بحث شورای رهبری، زنان را با سوار کردن باسمه ای بر ارابه انقلاب و روی دوش مردان با شلاقی به نام بند های انقلاب جسم و
شما که مدعی هستید در انقلاب خواهر مریم ذوب شدیدحداقل فحش ناموسی ندهید و عفت کلام را رعایت کنید. آخر همه رجس و آلودگیها از مریم این فرشته پاک و بی گناه رهایی (بقول شوهرش) به دور است شما اگر حداقل می خواهی فحش بدهی، بگو خفه شو، حرف نزن. سر انجام منجلاب انقلاب مریم این بود. بعدها کم کم فهمیدم سیرک اشرف جایگاه چه کسانی است و خیمه شب بازی این سیرک و افراد آن برای مجیزگویی و دلخوشی قدرت های مستبد و استعمارگر و بازیچه شدن علنی برای صدام حسین است. آقای سیامک حاتمی: شما در دوران چک امنیتی مورد آزار و اذیت قرار گرفتید چون همه ما می دانیم در آن دوران سخت در سال 1373 چه وضعیت دشواری را سران مجاهدین برای نیروهای منتقد و خواهان خروج پدید آوردند که کلمات از بیان آن عاجز و قاصر است. شاید بتوان گفت آزار سیستماتیک روانی و ذهنی افراد به شکلی پیچیده و ویرانگر و نیز مورد شکنجه بیرحمانه و وحشیانه فیزیک و جسمی قرار دادن آنها تا حد نهائی، غیر قابل توصیف و بیان است واقعا نمیتوان حدی بر آن همه ستم و نقض حقوق انسانها قائل شد. در حقیقت دوران چک امنیتی رویداد تلخ و اندهباری بود که ماهیت فاشیستی رهبران مجاهدین و پارادوکس ویرانگر فلسفه سیاسی و انقلاب ایدئولوژیک و خود ساخته مسعود رجوی را کاملا برای نیروها و کادرهای تشکیلاتی عیان کرد. شما چه خاطره تلخ و اندوهباری از این رویداد گزنده و تکاندهنده دارید؟ سیامک حاتمی: بله آرش جان چه خوب شد که به این دوران اشاره کردی شما شاهد بودی چه فاجعه ای بوجود آوردند چه زشتی هایی که نشانمان دادند مرا صرفا به خاطر اعتراض ها و انتقاداتی که بر روند امور داشتم بازداشت کردند و انگ نفوذی زدند. مرا بدون دلیل در سال 73 به زندان مخوف اشرف بردند، به مدت دو هفته به شدت کتک زدند و قصد کشتن مرا داشتند. بازجوی من نادر رفیعی نژاد بود. فحش های رکیک دادند. بشدت می زدند همه جای سر و صورتم خونین بود، رحم نداشتند، انگار بازجوهای گشتاپو با من روبرو بودند. بارها در حین بازجوئی تهدید به مرگ کردند. می گفتند مطمئن باش در اینجا در عراق گیر افتادی کسی به دادت نمی رسد مثل سگ تو را می کشیم و جسد کثیفت را حیوانات اطراف بیابان اشرف خواهند خورد. شش ماه در زندان اشرف در بدترین شرایط روحی و جسمی بودم. دوران بسیار تلخی بود فردی به اسم حمزه رحیمی در این بازجوییها مفقود شد و هرگز رجوی جواب آنرا نداد. یا شخصی به نام حسن که مهندس ماشین آلات سنگین بود را آنقدر با پایه صندلی آهنی به ساق پایش زدند که تماماً پوست آن کنده شد که خودم دیدم و شاهد این ماجرا بودم. فرامرز رحیمی را چنان زدند که تمام لباس هایش خونین بود و زیر چشمش کبود شده بود. بعد از اینکه با اعمال ضد انسانی و رفتارهای غیر قابل تصور، حیوانی و وحشیانه از بسیاری از افراد اعترافات دروغین گرفتند به اصطلاح عفو رهبری به ما خورد و ما را آزاد کردند. خلاصه دوران زندان ما پس از چند ماه تمام شد و عفو خوردیم و دوباره شدیم برادر مجاهد.!! بعد از زندان و شکنجه روانی و جسمی اغلب افراد آزاد شده دچار افسردگی شده بودند ترس شدیدی در وجود ما لانه کرده بود دیگر همان افراد سابق نبودیم با روحیه نترس و شجاع و آرمان هایی که حاضر بودیم برای آن بمیریم و به راحتی از جان خود مایه بگذاریم. افراد ترسویی شده بودیم که با کوچک ترین اشاره و نهیب فرماندهانمان ترس بر ما مستولی می شد و سعی داشتیم هر طور شده آنان را از خودمان راضی کنیم و مورد رضایت آنان باشیم. در نشست ها هیچگاه تصور اعتراض و یا انتقاد از ذهنمان عبور نمی کرد. باورمان نمی شد که رهبران سازمان این همه قساوت داشته باشند. آنان ما را شوکه کردند. تازه فهمیدم که با چه جانوران وحشی طرف حساب هستم و متوجه شدم در چه منجلاب کثیفی گیر کرده ام و احتمالا هیچگاه نخواهم توانست از این وضعیت خارج شوم. به خودم می گفتم زندگی را باختم در خلوت خودم به دور از چشم همه گریه می کردم. باورم نمی شد مجاهدین ماهیت دوگانه و کاملا متضاد داشته باشند در رادیو و تبلیغات و تلویزیون خودشان ماهرانه چنان چهره ای از خود نشان می دادند که من فکر می کردم برتر از اینها در دنیا وجود ندارد اما در روابط درونی شان از گرگ هم وحشی تر و خونخوارتر بودند. براستی اینها تروریست های خطرناکی بودند که فردی مثل صدام قسی القلب از آنها حمایت می کرد و جز صدام کسی نبود که یاور این افراد خونریز و بیرحم باشد.
ادامه دارد…
مکان گفتگو: انجمن نجات دفتر آذربایجانغربی
تنظیم از آرش رضایی- مسئول انجمن نجات دفتر آذربایجانغربی