به همراه نازنینم شرف حضور در تظاهرات به نفع فلسطین و برعلیه نسل کشی سبعانه اسرائیل بر نوار غزه، یافتم. « فلسطین»! ملت مظلوم و قهرمانی که بارسنگین مقاومتی فراتر از نیم قرن را برعزم خلق قهرمانش از شیرزنان و دلیرمردان تا بر شانه های نحیف نوجوانان و کودکان و گرده ی آسیب پذیر کهنسالان اش، زنده و پایدار نگهداشته است. زنده در حاشیه ی زندگانی سراسر رنج، توهین، تبعیض و خطر. جنگ طاقت فرسای ناعادلانه و نابرابر، توامان جنگ ها و مقاومت های دیگر که گاه حتی به طور موقت هم شده، نقطه ی پایانی به خود می گیرند یا صرفا بالا و پایین می شوند، اما ظلمی که بر فلسطین می رود به طور دردناکی مداوم و کوره یی سوزان است. یکی از مهیب ترین اشغالگری های تاریخ دربرابرچشم گریان و وجدان آزرده ی بشریت! ماهم سالهاست درگوشه وکنار، مقاومت این ملت شجاع را قدر می نهیم و آرزوها در دل می پرورانیم. به فرزندم که حال برومندی است نگاه می کردم و به خاطر می آوردم سرآغازهمبستگی های مبارک خانوادگی با « فلسطین» را! فرزندانم این سنت نیکو را از بطن مادر وکنار پدر، نوزادی و کودکی در شهر « سندیاگو» آغاز کرده اند. بیاددارم ایام فاجعه ی « صبرا و شتیلا» را، شبیه آنچه حال در « غزه » می گذرد. چگونه اهالی کمپ دانشجویی دانشگاه کالیفرنیا- سندیاگو، آشکارا خشم بر زوج اسرائیلی می گرفتند که ساکن آن مجموعه ی ساختمانی بودند.(زوج مزبور می کوشیدند میزان جنایت حکومت نامشروع شان در اسرائیل را، با تهمت بزرگ نمایی از جانب مطبوعات، پایین بیاورند). در تظاهرات بشردوستانه شرکت می کردیم و روزی به دست دخترم یک پلاکارد بزرگ دادند که رویش نوشته بود: « فلسطین خانه ی من است » و سخت ازمسئولیت یافته، مشعوف و شادمان می نمود. پدرش همپای من، مغرور و خوشحال از نظاره ی او، پدری که در ایلغار رجوی ها، محکوم به « عاق » کردن ناجوانمردانه ی فرزندانش گشت. ودرنگهبانی اهریمنی دوزخیان از شراره های سرکش شرارت رجوی، عاطفه اش به خاکستر گرایید. درهنگامه ی دیگری که یاسرعرفات و ملتش در آواره گی فراموش ناپذیر سرگردان بودند وجایی برای رفتن نداشتد، در جمعیت مبارک اعتراضی، فکر می کنم محمود درویش شاعرشوریده و درعین حال مصمم و فقید فلسطینی، دست هایش را چون کبوتران سپید صلح آمیز در فضا پرواز می داد و به آهنگی آسمانی می خواند: نه ما به فرانسه نمی رویم، به انگلستان و آلمان نمی رویم، به مصر ومراکش و…. نمی رویم، زیرا فرانسوی و انگلیسی و آلمانی و…. نیستیم، ما فلسطینی هستیم و خانه ی ما فلسطین است! به شرح روزنامه ی تایمز انگلیس در یادواره ی او به دنبال شهادتش (به تفسیر پدرطالقانی، هرآنک درحال خدمت به خلق رحلت کند، « شهید» محسوب می شود، اگرهم مورد ضرب وجرح قرارنگیرد وحتی شهادتین هم به زبان نیاورده باشد)، یاسرعرفات فقید « محمود درویش » را به منزله ی وزیرفرهنگ به کابینه اش خواند که او به دلایل متقن و به خصوص انکار عهدنامه « اسلو»؛ نپذیرفت. به نوبتی دیگر در پاسخ گلایه« عرفات » که: ملت فلسطین ناسپاس است! شاعر آزاده پیام داد: برو و ملتی دیگر پیدا کن! (شاید از این روست که رجوی سرکوفته از پذیرفته شدن نزد ملت ایران، منافقانه در پی یافتن ملتی! دیگر است. ازدشمنان دیرباز شعروشعارش آمریکا و اسرائیل گرفته تا اسپانیایی و عرب و ترک زبان، افغان، دانش آموز سوئدی و دانشجوی لهستانی، آکتورهای حرفه یی آلمانی و پرتقالی بدنام و ورشکسته! که در معرکه گردانی های اروپایی اش جمع می کند) و بیاد می آورم همسرم را در خلال خاطرات و حواشی دورانی که آغاز کردیم و دور از فتنه های رجوی گذراندیم. مرد آزاده ی آن زمان، و بیچاره و بینوای کنونی را! ایام گروگان گیری هرروز صبح زود برابر تلویزیون مغرورانه خطاب به گویندگان فخر می فروخت: بشمرید، ۲۰۰