بنیاد خانواده سحر: با عرض ادب و احترام حضور همه هموطنان دور از وطن که آرزوی برگشت به وطن تنها امید آنهاست؛ و با سلام و درود خدمت خانم سلطانی که به صورت مرتب در این گفتگوها حاضر می شوند و ابعاد عجیب و غریب سازمان مجاهدین را برای ما روشن می کنند.
بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی بدون هیچ مقدمه ای از شما خواهش می کنم که به ادامه بحث مناسبات درونی سازمان مجاهدین خلق بپردازید.
خانم بتول سلطانی: امروز در ادامه جلسات قبلی به یاد حرفی افتادم که می خواهم گفتگو را از همین مطلب شروع کنم. من یادم هست یک روز نسرین (مهوش سپهری) توی نشست هایی که با شورای رهبری داشت می گفت: جوری باید عمل کنید که وقتی تحت مسئولین تان به تختخواب شان می رسند مثل اجسادی باشند که سرشان را بریده اند. یعنی از شدت کار و خستگی نتوانند به چیزی فکر کنند، یعنی آنقدر از آنها کار بکشید و کار بکنند که وقتی می رسند به تختخواب فقط یک جسد باشند، یعنی تا حد اعلای ممکن باید زمان بندی افراد و وقت کارشان پر باشد. چرا که ممکن است وقتی ساعت بی کاری و فراغت داشته باشند به قول خودشان امکان دارد فیل شان یاد هندوستان کند. یعنی یاد همسر و فرزند و زندگی بکنند و وقتی به این چیزها فکر می کنند، آنوقت معترض می شوند و به جرگه معترض ها و ناراضی ها وارد می شوند. یا مثلا این شاخص بود که هر مسئولی باید روزانه زمان بندی تحت مسئولش را چک می کرد که او احیانا وقت آزاد نداشته باشد. خواب باید مینیمم باشد، یعنی می گفتند افراد را نباید هیچ وقت از خواب سیر کرد. چرا که اگر این فرد از خواب سیر بشود، شب بعد که می خواهد بخوابد حتما قدری فرصت دارد با خودش فکر کند تا بخوابد و این فکر کردن آن هم در تنهایی و در خلوت خودش به نفع سازمان و به نفع مناسبات نیست.
یعنی فکر کنید وقتی می گوئیم دامنه و ابعاد کنترل تشکیلاتی را کسی نمی تواند تصور کند یعنی چه؟ یک بحث دیگر هست به نام کار جسمی برای افراد چون یک وقت می گوئیم فرد وقت آزاد نداشته باشد یعنی اینکه تمام وقت فرد پر باشد، ولی اینها یک ضابطه دارند به نام کار جسمی یعنی حتی کسی که کار فکری مثلا با کامپیوتر دارد و هفده هیجده ساعت از روزش را با کامپیوتر کار می کند، نباید کارش فقط نشستن و فکر کردن باشد. آن موقع مرز سرخ کار این بود که به اصطلاح تماما فکری نباشد و حداقل دو ساعت جسمی باشد. یعنی هر فرد باید در روز حداقل دو ساعت کار یدی و فیزیکی داشته باشد. حالا اگر مثلا یک نفر کارش با کامپیوتر بود می آمدند برایش یک کار در آشپزخانه به صورت فشرده می گذاشتند، مثلا سه ساعت در روز باید تحت امر آشپزخانه باشد.
یک بحث دیگری که در مورد کنترل تشکیلاتی افراد وجود دارد این بود که آمده بودند، شورای رهبری را خیلی مقدس کرده بودند. اینکه شورا خیلی مقدس است و کسی نباید روی شورا مسئله و حرف داشته باشد و به این ترتیب روی شورای رهبری خیلی مایه گذاشته بودند. علت اش این بود که بگویند این شورا هر کاری به فرد گفت، باید انجام بدهد. و در واقع به خاطر حساب بردن از شورای رهبری بود یا مثلا عناصر با نفوذ و قدرتمندی مثل همین میخ ها یا ستون ها که اصطلاحا بیشتر به اینها میخ ها می گفتند. اینها یک تعداد از مسئولین بالا بودند که اینها را خیلی بالا می گذاشتند. مثل رحمان (عباس داوری)، یا مثل جواد برائی یا مثل رضا مرادی یا اسداله مثنی. اینها کسانی بودند که جزو مسئولین قسمت برادرها بودند، که همه باید از اینها حساب می بردند. معادل اینها هم شورای رهبری بودند که باید یک طوری مقدس جلوه می کردند تا از ایشان حساب برده شود.
الان من فکر می کنم یکی از دلایلی که علیرغم همه صحبت هایی که من با رسانه های خارجی کردم یا فعالیت هایی که در بنیاد خانواده سحر دارم، اگر توجه کنید، می بینید که سازمان هیچ موضع گیری سر من نمی کند. این کار را برای چه نمی کند؟ در حالی که برایش خیلی راحت و ساده است که جعل سند کند یا هر اتهامی را ببندد و بگوید ولی هیچ موضع گیری نمی کند، چرا؟ به خاطر اینکه نمی خواهد این موضوع دامن زده شود و در داخل خودش افراد متوجه بشوند که از این قدیسه ها و افرادی که تا این میزان در ذهنشان اینها را مقدس کرده اند یک نفر فرار کرده است. به خاطر همین هرگز موضع گیری هم نمی کند، چون به محض اینکه حتی بخواهد در سایت مثلا ایران افشاگر خودش هم بزند در قدم اول، بیست تا بیست و پنج نفر از اعضای شورای رهبری اش که دست اندرکاران همین سایت هستند، می فهمند و سازمان اصلا چنین چیزی را نمی خواهد.
یک بخش دیگری که خوب است در صحبت هایم به آن اشاره کنم بحثی است که در راستای همین کنترل تشکیلاتی است تحت عنوان قطع یا قیچی دنیای عادی و هنر انقلابی ماندن. که این اصل هم بی شباهت به سایر فرقه هایی که در تاریخ وجود داشته اند نیست. این قطع و قیچی و هنر انقلابی ماندن و قطع با دنیای عادی ابتدایی ترین محورش ترک خانواده است. یعنی فرد باید خانواده و دوستانش را ترک کند و با آنها فاصله بگیرد. به خصوص که بعد از بحث انقلاب باید در صورت داشتن یا نداشتن همسر، بیاید و مرحله ای را تحت عنوان طلاق ایدئولوژیک بگذراند و طلاق بدهد و یا اگر بچه ای دارد باید به لحاظ عاطفی از آن عبور کند و طلاق بدهد و بعد وارد سازمان بشود. بعد این فردی که وارد سازمان شده تاکید می کنم، حتی یک رادیو جیبی هم نباید داشته باشد، چرا؟ به خاطر اینکه این رادیو او را به دنیای بیرون و جامعه وصل می کند. یا در درون مناسبات او نمی تواند رسانه های تصویری و شنیداری به غیر از موارد متعلق به سازمان را استفاده کند و فقط کانالی که در درون سازمان پخش می شود را می تواند ببیند. یا حتی اخبار سایر رسانه ها را در درون سالن نمی گذارند برای کسی پخش بشود. یا حتی بعضی وقت ها هست که اخباری را ضبط شده و ادیت شده و سانسور شده پخش می کنند. این هم فقط برای این است که بگویند ما اخبار الجزیره یا سی. ان.ان را هم پخش کردیم.
یا اینکه خیلی وقت ها که آماده باش هستند برای اینکه بدانند چه کسی در بحث نیرویی ارتباط برقرار می کند یا با افراد جامعه و یا با همین عراقی هایی که با آنها مراوده و بده بستان دارند و از آنها به قرارگاه دعوت می کنند، خیلی حواس شان هست که افراد با اینها ارتباط نگیرند. چرا که همان اصل قطع از دنیای عادی و هنر انقلابی ماندن با این مراودات به خطر می افتد. یعنی مثلا بحثی دارند تحت عنوان اینکه انقلابی شدن هنر نیست انقلابی ماندن هنر است. یعنی کسی که می آید انقلابی می شود، خیلی هنر نکرده است، بلکه کسی هنر کرده که در این مسیر و مناسبات بماند. برای همین خودشان می گویند؛ ما به انقلابی ماندن شما کمک می کنیم. چطوری کمک می کنیم؟ اینکه بچه ات را فرستادیم خارج و تضادهایش را حل کردیم تا تو آزاد شوی. شما در اینجا اوج دجالیت و صحنه سازی و شانتاژ را می بیند. در حالی که همه این کارها را خود سازمان برای خودش انجام می دهد، در نهایت شما باید مدیون آنها هم باشید که مثلا بچه ات را به خارج فرستاده اند و از تو جدا کرده اند. یا مثلا فرد باید هر چه عکس و خاطرات از گذشته دارد را به سازمان بدهد یا مثلا می گویند دوست شدن و علاقه به فرد دیگر ممنوع است. هیچکس نباید هیچکس را دوست داشته باشد یعنی یک دنیای خشونت بار دور از عاطفه بوجود آورده اند.
یا مثلا می آیند مدارک شخصی فرد را می گیرند مثل پاسپورت، شناسنامه، کارت شناسائی و هر چیزی که هویت یک فرد را نشان می دهد و به این طریق فرد را با دنیای خارج قطع و بی هویت اش می کنند. بعد یک چیز دیگری دارند می گویند تضاد فرد با جمع. به خاطر اینکه اولین چیزی که فرد وقتی وارد مناسبات می شود می بیند اینست که توی جمعی آمده که مدام چپ و راست دارند به او تذکر می دهند و زندگی به او سخت می شود. می آیند و می گویند هنر انقلابی بودن و ماندن این است که تضاد جمع و فرد را در خودت حل کنی. زندگی جمعی را تبلیغ می کنند و آن را به صورت یک ارزش در می آورند. و به این ترتیب کاری می کنند که آن فرد به تدریج از دنیای گذشته اش قطع بشود و مهره وار همانگونه که سازمان می خواهد او را بازی و حرکت بدهند.