گاهی این مهم بود و گاهی آن ؛ روزگاری که مریم رجوی قراربود از شوهرش طلاق بگیرید و همان روز یا چند روز قبلش به عقد وازدواج مسعود رجوی در بیاید البته اورسوراز مهم بود ؛ جایی که جشن ازدواج آنجا برگزار میشد و این هواداران و اعضای خارجه نشین یا به اصطلاح اوری ها بودند که باید در این جشن از شادی کف به لب می آوردندو از شوق غش میکردند و داد میزدند که این ازدواج باعث رهایی و سرنگونی رژیم است و امسال کار رژیم تمام است،تحلیل مسعود رجوی این بود که اگر اوری ها اینکار را بکنند اشرفی ها که خودکم بین تر هم هستند حتما راحت میپذیرندو قبول میکنند. و با خود میگویند که این عروسی حتما پرحکمت بوده و نوید رهایی و سرنگونی رژیم ایران است که اوری ها چنین کردند، البته طبق این تحلیل اوری ها آدمهای فهمیده تر و مهم تری محسوب میشدند که انتخاب وعملشان قرار بود برای اشرفی ها حجت باشد.البته که اوری ها هم از این داستان سرفراز بیرون آمدند تا حدی که شاعر و خواننده و نوازنده آنها نواختند و سرودند و خواندند که:«از آنهمه خون ز بند نرستیم خوشا خوشا عشق که از قدومش قبیله ما زبند رسته» گرچه سرنگونی محقق نشد اما ازدواج به این صورت محقق و توجیه شد. بعد از این ازدواج باید نشان داده میشد که اعضای فرقه به لحاظ روحی و عملی رشد کرده اند و زن گرفتن آقای رجوی باعث تقویت قوای جسمی و روحی آنها شده بازهم بین اشرف و اور باید یکی مهم تر میشد ؛اوری ها فقط میتوانستند در حرف بگویند که مثلا زخم معده آنها خوب شده و یا بیماریهایی مثل کمردرد و ناراحتی اعصابشان شفا پیدا کرده است ,نشریه مجاهد آن روزها پر بود از این شفاها که بعدا در فاز بعدی همین عروسی که آن را انقلاب ایدئولوژیک میخواندند معلوم شد که همه چاخان بوده و از اول هیچکس مریض نبوده و به اصطلاح خودشان را به تمارض میزدند که برای سازمان بیگاری ندهند.اینجا بود که اشرف مهم شد چرا که اشرف علاوه بر این شورو فتورهای کاذب قرار بود اقدام نظامی هم بکند ,کاری که صدام نیاز داشت ,صدام اینهمه نانخور را نیاورده بود که برای عروسی رهبرشان جیغ بکشند؛آنها را برای حمله به جمهوری اسلامی و جاسوسی میخواست و آنها هم دست بکار شدند و اینطور شد که در این زمان اشرف مهم تر شد و اوری ها باید به اشرف میامدند و مسعود رجوی گفت که مجاهد خلق یا زندان است و یا در قرارگاهش در خاک عراق و در خدمت صدام (قسمت آخر را خودم اضافه کردم و مسعود رجوی بنا به مصلحت به زبان نیاورد) اشرف مهم بود اما همیشه اشرفی ها حسرت اوری ها را میخوردند چون فکرمیکردند که محدودیتهای اشرف را ندارند ؛ در اشرف رفته رفته همه چیز محدود و ممنوع میشد ؛ افراد نباید مطلقا فکر میکردند ,در اور هم همین وضع بود و البته سازمان افرادش را چنان دست و پا چلفتی بار می آورد که بعد از مدتی عضویت اغلب افراد قادرنبودند که خودشان تصمیم بگیرند ,برای همین هم کسی به راحتی نمیتوانست فرار کند چون نمیشد برای فرار کس دیگری تصمیم بگیرد و چون تماس های دوستانه و محفلی با بقیه هم ممنوع بود حتی نمیشد به همدیگر هم در تصمیم گیری کمک کرد, اوری ها هم البته حسرت اشرف را میخوردند چون فیلمها چیز دیگری را نشان میداد و آنها آرزو داشتند که اشرفی بشوند چون هم فکر میکردند که این ها به خاک ایران رفت و آمد دارند و هم فکر میکردند که همیشه در شادی و جشن هستندو هم اینکه اجر و قرب بیشتری دارند. تا اینکه با پایان جنگ ایران و عراق دیگر صدام به مزدوران نظامی نیاز نداشت و هنوز هم البته برای عملیات نامنظم تصمیم نگرفته بود برای همین مجاهدین به فکر افتادند که کار سیاسی بکنند و کار سیاسی هم در عراق معنی نداشت و این بودکه مریم رجوی با عده ای از اعضا به اور رفت و از این لحظه به بعد اوری ها مهم شدند,اشرفی ها هم همچنان حسرت اوری ها را میخوردند و البته کسانی هم به اور فرستاده میشدند که کاملا مطیع و مورد اطمینان و البته تا حد زیادی هم دست و پا چلفتی باشند که فکر فرار یا خارج شدن از قرارگاه اور به سرشان نزند. روزی یکی از بچه ها از برادر مسئولی که از اور برگشته بود پرسید که فرانسه چه شکلی است او هم جواب داد که همه چیزش مثل همین اشرف است فقط رنگ پنجره هایش فرق دارد و همه اتاقهایش هم آجری است. او در فرانسه برای یکسال تمام از قرارگاه اور خارج نشده بود.اشرف هم همین وضع را داشت و کسانی بودند که سالها از قرارگاه حتی برای ماموریت هم خارج نشده بودند.و این داستان مهم بودن اشرف و اور ادامه داشت و بعد صدام به فکر افتاد که از این نانخورهایش به شکل دیگری استفاده کند و با شروع عملیات نامنظم باز هم اشرف مهم شد و همه برگشتند و اینبار اوری ها و اشرفی ها هر دو حسرت اور را میخوردند.با شروع جنگ آمریکا و سقوط صدام و خلع سلاح بازهم اشرف از اهمیت افتاده بود اما اینبارترس از نارضایتی و از هم پاشیدن نیروها در اشرف که سرمنشاء سستی و از هم پاشیدگی اوری ها هم میشد باعث شد که بصورت کاذبی وانمود کنند که اشرف مهم تر از اورسوراواز و بلکه مهم تر از همه جهان است.البته این حرف با عمل تفاوت داشت زیرا دیگر برخلاف گذشته نه تنها کسی از اور به اشرف که ظاهرا مهم تر بود نمیامد بلکه هرکس هم دستشان میرسید خارج میکردند به سمت اور؛ بیرون آمدن از لیست بازهم اور سوراز را بیشتر از بیش مهم کرد. پس بطور خلاصه میشود گفت که اشرف فقط زمانی که بعنوان یک ابزاردر دست حامیان سازمان قرار داشته مهم بوده و بس یعنی در زمان صدام و یا وقتی که آمریکا حساب و کتاب میکرد که ممکن است بتواند آنها با بکار بگیرد.پس تحقیا خاصیت مزدوری داشت و تمامی اسامی بکار رفته برای آن هم جهت تبلیغ این خدمات مزدوری بود اسامی خاصی مثل ارتش آزادیبخش و قرارگاه نظامی و رزمندگان و حتی عملکردهایی مثل مانور و عملیات و رژه و غیره و حالا که میشود گفت دیگر خریداری نیست , سازمان با این آدمها و قرارگاه و از خاصیت افتاده بی مشتری چه کار میخواهد بکند. اشرف قبل از اینکه معضل دولت عراق یا آمریکا باشد و حتی قبل از اینکه معضل رژیم ایران باشد معضل شماره یک رهبری مجاهدین خلق است. ادامه دارد…