شرافت اولین شرط بقاء یک انسان و یا جمع است!! اما هم سران و هم جیره خواران ریز و درشت فرقه مافیایی رجوی تهی از این عنصر انسانی هستند! به همین خاطر حتی شهامت اعتراف به اعمال ضد انسانی واشتباهات خود را ندارند؛
ازجمله به جنایات وشکنجه ها در زمستان سال73 که به دستور سران جنایت پیشه فرقه صورت گرفت.!!!
یادآوری آن روزها ی سرد و سخت ودور از انتظار، هیچ خوشایندی ندارد ولی واقعیتی هست تلخ و فراموش ناشدنی، در اواسط اسفند سال 73بیش از یک ماه بود که در سلول انفرادی زندان پادگان اشرف بودم در سلولی که سر سوزنی به ان نور نمی تابید و از جیره غذایی که میدادند متوجه صبح وظهروشب می شدم
که انشاالله در اولین فرصت انها را نوشته وبه اطلاع عموم هموطنان خواهم رساند ولی این نوشته را به یاد قربانعلی ترابی مینویسم به یاد کسی که در زیرشکنجه وبه دستورپدر خوانده این فرقه(رجوی) به قتل رسید،بیش از یک ماه در سلول انفرادی بودم زیرشدیدترین شکنجه های جسمی و روحی شکنجه گران فرقه مافیایی رجوی.البته به پشت گرمی و همکاری ماموران اطلاعاتی ارباب سابق شان صدام سقط شده. تا اینکه نصف شبی صدای بهم خوردن درها سکوت سلول انفرادی راشکست طبق معمول فکر کردم خودم را باید اماده شکنجه بکنم در باز شد و بهرام جنت (مختار) شکنجه گر گفت عقب،عقب بیا به سمت در مثل دفعات قبل چشم بند را بست وبه دستهایم از پشت دسبند زد و کلی در حیاط و داخل ساختمان چرخاند وبه داخل اطاقی برد و چشم بندم را باز کرد که دیدم بقیه شکنجه گران در اطاقی جمع هستند از جمله.
ـ محمد سید سادات دربندی(کاک عادل)
ـ مجید عالمیان
ـ حسن عزتی (نریمان)
ـ پرویز موسوی سیگاری نیا(فاضل)
جمع کوچکی از شکنجه گران دورام حلقه زدند خودم را برای دریافت رحمت رهبری (شکنجه) اماده میکردم که کاک عادل گفت امشب از اینجا به محل دیگری منتقل میشوی اگر انجا در مورد انفرادی ویا اتفاقهایی که اینجا افتاده (شکنجه و اعدام مصنوعی) به کسی حرفی بزنی دور زنده ماندن را خط بکش،دوباره مختار چشم بند را بست ودریک لحظه باران مشت ولگد برهمه جای بدنم از هر طرف زده می شد همراه با فحشهایی که در هیچ چاله میدانی بکار برده نمی شد!
طی مدت گذ شته از بس شکنجه های مختلفی اعمال کرده بودند ان شب برایم شب ارام حساب می شد، بالاخره سوار ماشین کردند و حدود نیم ساعتی چرخاندند و در یک نقطه توقف کردند و با زدن تک بوق صدای باز شدن در به گوش رسید و خودرو با طی مسافت بسیار کوتاه دوباره متوقف شد وبا کشیدن یقه ام خواستند پیاده شوم باز کلی در یک محوطه به چپ و راست چرخاندن تا وارد ساختمانی شدیم و به داخل اطاقی بردند و دوباره با دست و ددکتور گشتند وعادل دستور داد تا مختار چشم بند را بست و بعد از چند دقیقه مختار یقه ام را گرفت وکشان،کشان به بیرون از اطاق برد و جلو دری متوقف شد وقفل دری را باز کرد وبعد مرا به جلو کشید وگفت اصلا به چپ و راست نگاه نمی کنی،چشم بندم را باز کرد و با کلیدی در دوم را باز کرد وبا زدن لگدی از پشت به داخل سلول جدید روانه ام کرد سریع در را بست، در سلول جدید بیش از 20 نفر زندانی از اعضا قدیمی وجدید بودند که چند نفر را از قبل می شناختم.
با ورود من، جمع زندانیهای ان سلول 4×3 به 22 نفر رسید و من رفتم در کنار چند نفری که می شناختم نشستم سیف الله سیگاری تعارف کرد و من که بیش از یک ماه سیگاری دود نکرده بودم با گفتن قربان دستت بلا فاصله سیگاررا گرفتم وبا اتش سیگار محمد حسن سیگار را روشن کردم،با گذشت چند دقیقه کشیدن سیگار که تمام شد جوان قد بلندی که در گوشه سلول دراز کشیده بود توجه ام را جلب کرد ساکت ولی با چهره افسرده، داشت ساق ومچ پاهای کبود شده اش را ماساژ می داد ویک نفر دیگری هم کمک اش میکرد با دیدن هم با تکان دادن سر با هم سلام ردوبدل کردیم تا اینکه سیف الله هم پایش را نشان داد وگفت شکنجه گرهای رجوی صد بار بدتر از شکنجه گرهای رژیم هستند من هم به بهانه دست کشیدن به ساق پام پاچه شلوار زندان را که به تن داشتم کمی بالا زدم که چند نفری دور هم نشسته بودیم متوجه کبودی مچ وساق پای راستم شدند که محمد حسن با اشاره خواست که حرفی نزنم گویا در سلول مخبری بود که همه اتفاقات سلول را به شکنجه گران فرقه رجوی گزارش می داد!
ان شب فکر میکردم از اینکه ازسلول انفرادی به این اطاق منتقل شده ام وضع روحی و بهداشتی و غذایی نسبت به انفرادی بهتر خواهد بود ولی نه تنها بهتر نبود بلکه دیدن بدن های کبود وناله افراد بر فشارهای روحی می افزود وبقیه مسائل هم مثل سلول انفرادی بود (نه آب گرمی،نه مواد شوینده ای، نه لباسی برای تعویض و……….) تا اینکه شب بعد قبل از تحویل شام به داخل سلول مختار شکنجه گر از قربانعلی ترابی خواست عقب،عقب به سمت در بیاد قربانعلی نیز طبق روش جاری پشت به در ایستاد تا مختار اول چشم بند را بست و بعد هم دستهای قربانعلی را از پشت دستبند زد و ازسلول خارج کرد ودر را بست تقریبآ ربع ساعت بعد مختار شام را اورد وازدریچه ای که روی در اصلی سلول بود شام را داد ورفت شام که به هر نفر 2 تکه بادمجان بود تقسیم شد و سهمیه قربانعلی هم کنار گذاشته شد ولی چه کسی میدانست چه اتفاق شومی خواهد افتاد؟!
همه شام خوردند وپچ،پچ و ارام صحبت کردن با هم شروع شد روزی 3 نخ سیگار میدادند که من و نادر وهادی سیگارهایمان را روی هم میگذاشتیم و عوض 3 وعده 9 وعده در روز سیگار میکشیدیم ان شب قبل از خواب دور هم داشتیم اخرین سیگار را میکشیدیم که در باز شد و مختارونریمان قربانعلی را با صورت کبود وتن خونین به داخل سلول اوردند قربانعلی نای ایستادن نداشت وبا یک حالت نیمه جان با حالت چهار دست وپا البته با کمک حمید رضا کشان،کشان خودش را به سرویس بهداشتی که در گوشه سمت راست سلول قرار داشت رساند چند دقیقه نگذشت صدایی مانند افتادن توجه همه را به سمت سرویس جلب کرد حمید رضا که دم در سرویس نشسته بود زود تر از همه از جاش بلند شد ودر را باز کرد قربانعلی کف سرویس افتاده بود از بقیه کمک خواست تا قربانعلی را به داخل سلول منتقل کنیم چند نفری که نزدیک در بودند قربانعلی را از کف سرویس بلند کردند و وسط اطاق اوردند و هم زمان مرتضئ هودی و یک نفر دیگر به در سلول میکوبیدند که زندانبانان بیایند و کمکی بکنند ولی وقتی مختار امد و دریچه در را باز کرد شروع کرد به فحش دادن و اینکه چرا سروصدا راه انداخته اید!
وقتی موضوع و وضعیت قربانعلی را گفتیم برگشت گفت فلان فلان …………… شده خودش را به موش مردگی زده و دریچه در را بست و رفت!بالای سر قربانعلی حلقه زده بودیم که متوجه شدیم گوش چپ قربانعلی خونی هست وحمیدرضا وقتی قلب او را چک کرد گفت تمام کرده! بله قربانعلی بر اثر شکنجه های وحشیانه شکنجه گران فرقه مافیایی رجوی جان باخت و جسم بی روح اش وسط سلول مانده بود دوباره چند نفری در را کوبیدند دوباره مختار شکنجه گر امد وشروع به فحش دادن کرد!!!! که حمید رضا گفت قربانعلی تمام کرده مختار رفت و با چند شکنجه گر دیگر (نریمان ـ عادل ـ مجید عالمیان ـ نادر رفیعی) برگشت در را باز کردند وعادل گفت همه بروند گوشه سمت چپ ما به صورت سر پایی در گوشه سمت چپ سلول ایستادیم انها از پای جسد قربانعلی گرفته و جسد رابیرون از سلول بردند وعادل باز برگشت گفت همه رو به دیوار به ایستید همه در گوشه رو به دیوار بودیم که یکدفعه شکنجه گران رجوی شروع کردند با مشت و لگد زدن وتهدید کردن که حق ندارید ازاین لحظه به بعد حتی در سلول با هم در اینمورد حرف بزنید واینچنین قربانعلی قربانی شد.وسران این فرقه تا به حال به این جنایات و وجود سیاهچالهایش در مناسبات فرقه ای خودشان نه تنها اعتراف نکرده اند بلکه قربانیان خود را هم زیر ضرب میگیرند که چرا اسرار فرقه وماهیت وچهره واقعی سران فرقه را افشا میکنید!
من از همین جا و ازاین طریق سالگرد این عزیز از دست رفته را به خانواه وهمه ازادیخواهان شریف تسلیت میگویم و اعلام میکنم اماده هستم در هر کشوری در هر دادگاهی ویا در هر ارگانی که بر جنایات فرقه مافیایی رجوی رسیدگی میکند برای شهادت دادن شرکت کنم وهمچنین به سران و جیره خوارا ن ریز و درشت فرقه مافیایی پیشنهاد میکنم که ادا واطوار بوزینه وار خود را کنار بگذارند و اگر زره ای شهامت دارند و به گفته های خود پایبند هستند در هر دادگاه ویا جلسه ویا منا ظره که حقیت را نمایان میکند به صورت علنی و باحضور ازاد همه ایرانیان واحزاب و شخصیتهای سیاسی و حقوق بشری شرکت کنیم تا حقیقت مشخص شود.
هموطنان انچه را امروزه من ویا دیگر جدا شده گان از این فرقه افشا میکنیم گوشه ای از جنایات این فرقه مافیایی هست که در حق اعضا خودش اعمال میکرده ومیکند لذا از همه هموطنان ازادیخواه واز همه خانواده های قربانیان این فرقه تقاضا میکنم ما را به هر لحاظ پشتیبانی کنند تا بتوانیم چهره واقعی این گرگهای انسان نما را افشا کنیم و از خانواده ها و هموطنان معذرت میخواهم که یاد اوری نام این عزیزان وبیان این وقایع باعث ناراحتی می شوم ولی چه میتوان کرد؟ لعنت خدا و خاق خدا به وجود اورنده گان این صحنه های دلخراش.
به امید و ارزوی ازادی بقیه اسیران در بند فرقه مافیایی رجوی وبا ارزوی اینکه پدر خوانده و مادر خوانده (مسعود رجوی و مریم قجر) ودیگر سران جنایت کار این فرقه به دست عدالت سپرده شوند.
محمد رزاقی قربانی فرقه مافیایی رجوی