دومین قسمت گفتگو با خانم بتول سلطانی عضو جدا شده شورای رهبری سازمان مجاهدین خلق با موضوع پادگان های مریم و اشرف در فرانسه و عراق
بنیاد سحر خانواده: با سلام. خانم سلطانی، در ادامه گفتگو می خواهیم درباره وضعیت ساختمانها در این دو مقر (پادگان های مریم و اشرف در فرانسه و عراق) صحبت کنیم. با توجه به اینکه همه اینها را خود سازمان ساخته است ممکن است درباره وضعیت این بناها توضیح بدهید؟
بنیاد سحر خانواده: چه امکانات غیر معمولی در این دو مقر می دیدید؟
خانم بتول سلطانی: در اوورسورواز یک سری سیستم های ارتباط گیری وجود دارد که برای تماس با عراق از آنها استفاده می شود. مثل روترهای سیسکو، و همینطور بشقاب و ترمینال مستقل. مثلا 5 خط آزاد تلفن وجود داشت. حسن این خط ها این بود که مخاطب نمی توانست مبداء تماس گیرنده را تشخیص بدهد. در خالص هم همین خط ها وجود داشت. یک ساختمان ارتباطات هم وجود دارد که کلیه تماس ها را کنترل می کند. مثل ترمینال تلفن. در این اتاق ها سرورها هستند و یک سری ضوابط مشخص برای خودش دارد از جمله اینکه شیفت های آن نباید تک نفره باشد. افراد این بخش تحت شرایط و ضوابط خاصی انتخاب می شوند. در قرارگاه اوورسورواز اتاق بزرگی برای کار شورای رهبری وجود دارد. جالب است بدانید در قرارگاه خالص یک کانکس نصب است که اصطلاحا به آن بنگال می گویند. اینجا مخصوص محبوس کردن معترضین شورای رهبری است که معمولا یک نگهبان هم دارد.
بنیاد سحر خانواده: سازماندهی نفرات مقر فرانسه چگونه است؟
خانم بتول سلطانی: سازماندهی سال 74، مشابه قرارگاه عراق بود. بیشتر مسئولین سازمان به مهوش سپهری وصل بودند. افراد و مسئولیت های آنها به این ترتیب بود.
مهناز میمنت مسئول روابط بود که کارش تقسیم می شد به ملاقاتها – میهمانیها – همسایگان – سیاسی- انجمن های خیریه – مالی ویژه و مالی اجتماعی.
محبوبه جمشیدی (آذر) مسئول حفاظت و انتظامات بود که شامل بخشهای گشت – نگهبانی و حفاظت فردی می شد.
شهرزاد صدر حاج سید جوادی مسئول دفتر بود که وظایف مربوط به دفاتر – مالی – آشپزخانه و تیم اپراتوری بعهده اش بود.
او مسئول کمیسیونهای شورا مثل کمیسیون امنیت و ضد تروریسم یا…. هم بود.
بنیاد سحر خانواده: ارتباطات به چه صورت انجام می شود؟
خانم بتول سلطانی: بخش ارتباطات مقر فرانسه مثل مقر عراق بود، البته با یکسری محدودیتهای بیشتر. همانطور که گفتم در فرانسه چند خط آزاد شهری، یک بشقاب ارتباطی، یک دستگاه مهتاب روتر های سیسکو و یک سانترال کوچک شهری برای ارتباط داخلی در پاریس بود. سیستم عامل سرور 2003 بود که با سیستم اکسچنج برای ارتباط ایمیلی و ایجاد دامین استفاده می شد.
بنیاد سحر خانواده: در این دو مقر روابط با بیرون و همسایگان چطور تنظیم می شد و بر چه اساس و هدفی بود؟
خانم بتول سلطانی: این نوع تماس ها در زیر مجموعه بخش روابط در هر دو مقر تنظیم می شد. همانطور که اشاره کردم مسئول آن در فرانسه مهناز میمنت بود. البته بخش همسایگان در اوورسورواز از محورهای مهم بود و بطور گسترده روی شناسایی آنها و همچنین دادن هدایا و دعوت به میهمانی ها کار می شد.
بنیاد سحر خانواده: ببخشید می شود درباره قسمتهای زیر مجموعه و شناسایی توضیح بیشتری بدهید؟
خانم بتول سلطانی: شناسایی به این معنی است که سازمان قبل از اینکه مکانی را برای فعالیت و یا استقرار انتخاب کند، شناسایی اولیه می کند. و در ادامه پروسه شناسایی که فاکتورهای زیادی را در خود دارد تکمیل و نتیجه گیری می شود.
یکی از نکات جالب این پروسه شناسایی همسایگان است که به مدارهای مختلف تقسیم بندی می شوند. مثلا همسایگان مدار یک. به این صورت که تک تک افراد این مدار از هر نظر شناسایی و چک می شوند. از نظر اخلاقی، عادات روزانه، مشروبخواری، وضعیت سیاسی و خلاصه چیزی از قلم نمی افتد. بعد بر اساس یک سناریو طرح آشنایی و ارتباط با او ریخته می شود. این سناریو به گونه ای تنظیم می شود که ضمن ایجاد آشنایی وعده ملاقات با او هم گرفته می شود. بعد از اولین ملاقات برای او یک پرونده شخصی تشکیل می دهند. بر اساس تمایلات و تعلقات این افراد بخش ها فعال می شوند. مثلا اگر طرف علاقمند به طلا و جواهرات باشد، بخش هدایا فعال می شود و برای ایشان طلا می خرند. همینطور بر اساس زمینه های فردی روی ارتباط گیری با همسایگان کار می کنند. می خواهم بگویم اینها تا کجا روی زمینه های جذب و سوء استفاده از امکانات و شرایط کار می کنند. جالب است بدانید همین کارها را در عراق هم می کنند. صرف هزینه های سنگین و آنچنانی در پادگان اشرف برای دعوت از رهبران عشایر و جلب حمایت آنها در همین زمره است. من یادم می آید اینها بخشی از ساکنین استان دیاله را به اشرف دعوت کردند. در یک مورد دیگر تعداد 15 گوسفند قربانی کردند و میان روستانشینان اطراف قرارگاه توزیع کردند. همه این کارها فقط به قصد جلب حمایت صورت می گرفت تا در ادامه از آنها استفاده کنند. انتظاراتی که از اینها مطرح می کردند یکی اعلام حمایت سیاسی از مجاهدین بود. یکی این بود که آنها هر گونه تردد به روستا و محل زندگی شان را به مجاهدین گزارش بدهند.
همین مکانیزم ها را در فرانسه هم استفاده می کردند. همان الگوهایی که در پادگان اشرف بود در پادگان مریم هم بکار می گرفتند. به عنوان مثال دو خواننده به نام های ادره و ساندرین از همسایگان مجاهدین در اوورسورواز بودند. سازمان کلی روی اینها کار کرد تا توانست آنها را به محمد شمس (موسیقی دان طرفدار سازمان) وصل کند و بعد هم هر دو نفر را آوردند جزو گروه موسیقی سازمان و شروع به همکاری کردند. و جالب تر اینکه یکی از ترانه های معروف منصور خواننده معروف لوس آنجلس به نام تو عزیز دلمی را که یک ترانه معمولی است و برای دوستداران صدای خودش خوانده، آن را در ستایش مریم رجوی بازخوانی کردند. من تکه هایی از این آهنگ را با خودم دارم. شما آن را گوش کنید تا ببینید اینها در سوء استفاده از شهروندان معمولی در اروپا و در عراق تا کجا پیش رفته اند.
بنیاد سحر خانواده: خانم سلطانی درباره اصل طلاق بعنوان شرط اول عضویت که هم در فرانسه و هم در عراق وجود دارد، صحبت کردید. در این میان تکلیف بچه هایی که قبل از این طلاق به دنیا آمده بودند و خانواده هایی که وجود داشتند چه می شد و سازمان با این دو پدیده چگونه برخورد و تنظیم رابطه می کرد؟
خانم بتول سلطانی: همانطور که گفتم همه کسانی که در سازمان همسر داشتند از همسران خود جدا شدند. همه ازدواج ها بعد از اعلام انقلاب ایدئولوژیک در سال 1368 ملغی اعلام شد. هر عضو جدید که وارد سازمان می شد و یا به نوعی او را به سازمان کشانده بودند و همه پلهای پشت سر او را خراب کرده بودند، وادار می کردند تا هر تعهد و الزامی را امضاء کرده و متقبل شود. به این ترتیب در ادامه هر تعهد دیگری هم می خواستند از او می گرفتند. در واقع چاره و راه بازگشتی نداشت که بخواهد تمرد و اعتراض کند. برای همین هم اولین امضایی که از تازه واردها می گرفتند امضای طلاق الی الابد بود. بعد از امضای تعهد طلاق ابدی، تعهد دیگری به نام ترک خانه و خانواده بود. می گفتند اینجا چیزی به نام خانه و خانواده نداریم. از آن به بعد هر گونه تماس و ارتباط به هر طریق با خانواده ممنوع بود. هر گونه تماس با خانواده به میل و ضرورتی که سازمان تشخیص می داد صورت می گرفت. این هم دقیقا در جهت تامین منافع سازمان بود که به چند نوع تماس تقسیم می شود.
مثلا در یک دوره بطور خیلی گسترده ای دنبال این بودند که از داخل خانواده ها نیرو جذب کنند و به عراق بیاورند. برای این مقصود به روش های مختلفی دست می زدند از جمله به افشین کلانتری گفتند ما اطلاع داریم برادر تو مستعد عضویت و جذب به سازمان است. تو باید با این پوش که من در آلمان مشغول کار در یک شرکت هستم برای او نامه بنویسی. او هم این نامه را نوشت. سازمان این نامه را از طریق یک قاچاقچی به برادر او رساند. طرف خودش در عراق بود اما برادرش تا آن لحظه نمی دانست که او کجا است و بعد هم که اطلاع پیدا نمود فکر کرد در آلمان مشغول کار است. وی تصور نمود که قاچاقچی او را به آلمان و نزد برادرش خواهد برد. به این ترتیب دنبال او راه افتاد و سر از داخل خاک عراق و سپس قرارگاه اشرف در آورد.
نمونه دیگر خودم بودم. به من گفتند ما شنیده ایم وضع پدرت خیلی خوب است و زمیندار است. بیا به او زنگ بزن و بگو سرطان داری و برای مداوا و معالجه به پول احتیاج داری. اما من قبول نکردم و گفتم خانواده ام ناراحت می شوند. اصلا این چیزها برایشان مهم نبود که برای خانواده چه نگرانی هایی پیش خواهد کرد. هر طور بود از پذیرش آن طفره رفتم. اگر من اعتراض نمی کردم، اینکار صورت می گرفت. کما اینکه همین سناریو در مورد یک خانواده نگون بخت دیگر اجرا شد. بعد از مدتی دوباره آمدند سراغم و گفتند بیا سناریو را عوض کنیم. اینبار گفتند تحت این پوش که می خواهی در عراق وکیل بگیری و یا ماشین تهیه کنی تماس بگیر و درخواست پول کن. یا اگر می فهمیدند که خانواده نفری دارد که مستعد اعزام یا هر کار و مأموریت برای سازمان باشد از این رابطه خانوادگی سوء استفاده می کردند. به یکی از خانم ها بنام فهیمه سماواتیان گفته بودند، به خانواده ات زنگ بزن و موضوع وکیل گرفتن را مطرح بکن. به این ترتیب خانواده او را به قرارگاه کشاندند و انها 5000 دلار بهمراه مقادیری طلا و اشیا به قرارگاه آوردند. بعد از رفتن این خانواده سازمان همه پولها را از این خانم گرفت. مورد دیگر خانواده بهزاد صفاری بود که با سناریو گرفتن وکیل و خارج شدن از عراق که وی برای خانواده اش ساخت، سازمان توانست 50 میلیون تومان از والدین او اخاذی کند.
منظورم این است که هر گونه تماس اجتمالی افراد با خانواده بر اساس چنین اهدافی امکان پذیر می شد. آنهم با ضوابط خاصی مثلا در حضور مسئول تماس از طرف ارگان داخله. به این نوع کارها مالی اجتماعی می گفتند. اگر کسی هم تن به اینگونه تماس ها نمی داد، در پرونده اش به عنوان نقطه منفی ثبت می شد. اگر در مواردی هم کسی خودش پیگیر خانواده می شد، با او خیلی بد برخورد می کردند. او را تحت انواع برخوردهای تحقرآمیز قرار می دادند. مثلا به او می گفتند چی شده، بوی بریدگی و گندیدگی می دهی. در ادامه موضوع او را در نشست ها سوژه می کردند و به این طریق او را در جمع تحقیر کرده و مفتضح می نمودند. تا جایی که فرد از زنده بودن خودش پشیمان می شد چه برسد به اینکه بعد از آن به خانواده اش فکر کند. حتی در مواردی که خانواده ها خودشان به قرارگاه عراق یا فرانسه جهت ملاقات با فرزندان شان می آمدند، سازمان اصلا استقبال نمی کرد و به فرد می گفتند این نوع ملاقات ها و دیدارها تهدید دارد. می گفتند در لجنزار خانواده فرو می روی.
خانواده هایی بودند که خودشان برای ملاقات می آمدند، سازمان حتی به آنها هم ملاقات نمی داد. اگر روی نفری که خانواده اش آمده بودند شک داشتند به مسئول او می گفتند به او بگوید؛ ما همه جوره به تو اعتماد داریم، ولی خانواده تو تحت فشار وزارت اطلاعات است و بخاطر خانواده ات هم شده به ملاقات آنها نرو!!! حتی در مواردی که نسبت به فرد اطمینان کامل هم داشتند باز ریسک نمی کردند و خانواده را معطل می کردند تا آنجا که می شود روی فرد قبل از ملاقات کار کنند. برادر من به ایتالیا آمده بود و به سازمان نامه داده بود تا به من بدهند. نامه اش را 2 سال بعد از اینکه برادرم از ایتالیا رفته بود به من دادند. سازمان می خواهد رابطه افراد هر چه بیشتر از دنیای بیرون قطع باشد تا بیشتر و بیشتر مطیع سازمان باشند. مقر اوورسورواز از لحاظ ارتباطی بازتر بود. چون هنگام اعزام نفر از چندین فیلتر عبور می کرد و اصطلاحا می گفتند او پایش سفت است و هیچ تهدیدی برای گرایش به خانواده ندارد و آزمایش پس داده است. گزینش و انتخاب فرد برای اعزام به خارج خیلی سخت بود.