مسعود رجوی در سازمان به تمام معنی یک محور است بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی با سلام، برای شناخت هر جریان عقیدتی و سیاسی و البته فرقه ای شناخت رهبران آنها کلید رهیافت به همه چیز است. چنانچه خانم سینگر هم در کتاب "فرقه ها در میان ما" بر اهمیت چنین موضوعی تاکید دارد. به اینکه شناخت رهبران فرقه ها از هر نوع چه مذهبی و چه سیاسی شاخص محوری برای شناخت ماهیت و مناسبات و اهداف هر فرقه ای است. بر اساس چنین ضرورتی به نظر می رسد برای درک بیشتر و بهتر و البته واقع بینانه تر سازمان مجاهدین خلق الزاما باید بر روی شناخت همه جانبه و جامع مسعود رجوی متمرکز شویم. بخشی از این مهم از طریق خاطرات و منابع مکتوبی که درباره ایشان موجود است حاصل می شود. اما به نظر می رسد بخش کلیدی و قابل ملاحظه این شناخت نشستن پای صحبت کسانی است که بیشترین تعامل و نزدیکی را با رجوی داشته اند. از آنجا که به هر حال شما عضوی از شورای رهبری سازمان مجاهدین خلق بوده اید، این امکان برای شما مهیا بوده که به نسبت بسیاری دیگر، از نزدیک ترین فاصله ممکن ایشان را مورد ارزیابی و قضاوت و البته زیر ذره بین قرار بدهید. موضوع اصلی این گفتگوها صحبت درباره رجوی است. برای ترسیم آن چهره ای که بطور پراکنده و هر بخش و قطعه اش ممکن است در حافظه و یاد کسانی بایگانی و ضبط شده باشد، برای کامل کردن این تصویر که بیشتر به یک پازل می ماند، سوالات جامعی مطرح کرده ایم که به تناوب و در ادامه به طرح آنها خواهیم پرداخت. این اشاره از این باب بود که بدانید و همچنین خوانندگان ما نیز در جریان باشند که محور این گفتگوها از این پس فقط درباره مسعود رجوی خواهد بود. برای اینکه این گفتگوها به هر حال جامعیت لازم را داشته باشند و بتوانند برای علاقمندان از هر حیث مفید به فایده باشند، علیرغم اینکه همه ما به نوعی درباره بیوگرافی و زندگی نامه رجوی چیزهایی می دانیم، با این همه بر اساس یک الگوی کلیشه ای ترجیح دادیم همه چیز را از صفر شروع کنیم. با این فرض که مخاطبان ما اساسا هیچ اطلاعی از هیچ بعد و موضوعی درباره مسعود رجوی رهبر سازمان مجاهدین خلق ندارند. اولین سوال را درباره بیوگرافی رجوی و مجموعه اطلاعاتی که از تولد، تحصیلات، خانواده و… او دارید، شروع میکنیم. هر چند ممکن است اطلاعات شما در این خصوص چندان هم کامل و همه جانبه نباشد، اما به هر اندازه هم این اطلاعات کم، ناکافی و حتی نادرست باشد، کمک خواهد کرد تا بدانیم یک عضو شورای رهبری سازمان مجاهدین خلق تا چه اندازه از رهبری عقیدتی خود و از گذشته او اطلاع و آگاهی دارد. پس با این توضیح طولانی که امیدوارم حوصله شما را سر نبرده نباشم، یک بار دیگر از شما می خواهم آقای مسعود رجوی را برای مخاطبان ما معرفی کنید. خانم بتول سلطانی: مسعود رجوی رهبر سازمان مجاهدین خلق در حال حاضر یک فرد 59 ساله است. او متولد طبس از شهرهای استان خراسان می باشد، تحصیلات ابتدایی را در طبس و دوره متوسطه را در مشهد گذرانده و بعد در رشته حقوق دانشگاه تهران قبول شد و برای ادامه تحصیل به تهران رفت. در همین دوران است که رجوی با سازمانی که حنیف نژاد، بدیع زادگان، سعید محسن و… تاسیس کرده اند پیوند می خورد. او در سال 1350 همراه با تعداد زیادی از کادرهای سازمان دستگیر گردید و همه رهبران سازمان اعدام شدند اما مسعود رجوی از اعدام جان سالم به در برد و سرانجام در جریان انقلاب ضدسلطنتی سال 1357 جزو اولین کسانی بود که از زندان آزاد شد و از همان روزهای اول انقلاب علم مخالفت علیه جمهوری اسلامی را بلند کرد. از نظر من وی یک سری خواسته هایی دارد که می داند در شرایط فعلی به آنها نخواهد رسید. بنیاد خانواده سحر: از دوره نوجوانی ایشان چه اطلاعاتی دارید. از مبارزات ایشان و مشارکت شان در مسائل سیاسی و همچنین سمت و سو و جهت گیری های فکری و سیاسی که قبل از عضویت در سازمان مجاهدین خلق داشتند. خانم بتول سلطانی: اطلاعات چندانی ندارم فقط همینقدر می دانم که خودش و خانواده اش مذهبی بوده اند. بنیاد خانواده سحر: از وضعیت طبقاتی خانواده ایشان چه اطلاعاتی دارید؟ خانم بتول سلطانی: آنقدر می دانم که خانواده اش قشر متوسط جامعه بودند و آنچنان مرفه هم نبوده اند. بنیاد خانواده سحر: از تعداد خواهر و برادرهای آقای رجوی و تعداد خانواده ایشان چه می دانید؟ خانم بتول سلطانی: من می دانم خواهری داشت به نام منیره که سالها پیش در ایران اعدام شد. از دو برادرش یکی کاظم و یکی صالح که می دانم کاظم در سویس ترور شد و برادر دیگرش صالح تا جایی که خبر دارم اکنون در فرانسه است. از بقیه خواهر و برادرهای او اطلاعی ندارم. بنیاد خانواده سحر: آیا میدانید والدین آقای مسعود رجوی در قید حیات هستند یا نه؟ خانم بتول سلطانی: اطلاعی ندارم. بنیاد خانواده سحر: شما قبل از اینکه وارد مناسبات سازمان بشوید چه تلقی و ذهنیتی از آقای مسعود رجوی داشتید؟ و آیا در گرایش شما به سازمان شخص ایشان تاثیری داشته است؟ خانم بتول سلطانی: شخص رجوی زیاد برای من ملاک نبود. بخاطر اینکه زمانی که او کاندید ریاست جمهوری شد و یا می خواست نماینده مجلس بشود، من سن زیادی نداشتم. من این مطالب را بعد از ورودم به سازمان متوجه شدم. بنابراین در آن شرایط شخصیت فردی رجوی برای من چندان جاذبه ای نداشت و من از خیلی چیزها درباره او بی خبر بودم، بنابراین نمی تواند به عنوان یک فاکتور در جذب شدن من به سازمان تاثیر و کمکی کرده باشد. انگیزه من بیشتر شرایط جامعه و نظامی بود که با آن روبرو بودم. در آن شرایط احساس میکردم همه راه ها و زمینه های رشد خودم مسدود و محدود شده اند. بخاطر همین جذب سازمان شدم. اما اضافه کنم در کنار این فاکتورها بیشترین تاثیر برای پیوستن من به سازمان همسرم بود. چون او قبل از من جذب سازمان شده بود. بنابراین شناختی که بطور مجرد از این مسائل و از جمله مثلا شخصیت رجوی باعث جذب شدن من به سازمان باشد، کاملا منتفی است. بنیاد خانواده سحر: به هر حال و علیرغم این مسائل شما در مقطعی الزاما باید تحت تاثیر ایشان واقع می شدید. سوال من این است در چه مقطعی شخصیت ایشان در ذهن شما برجسته شد و بطور مشخص ایشان را کیفا به نسبت و در مقایسه با کسان دیگر سازمان متمایز دیدید؟ خانم بتول سلطانی: اگر از این زاویه بخواهیم به موضوع نگاه کنیم باید بگویم بعد از ورودم به سازمان یعنی اواخر سال 1365 که بطور غیر قانونی از ایران خارج و به پاکستان رفتم و بعد به عراق آمدم، با این حقیقت مواجه شدم که شخصیت رجوی مثل یک بت و شاید هم در حد خدا پرستیده می شود. پیشتر وقتی برای مدتی ناچار بودم در خانه های امن پاکستان بمانم، بخشی از این سوال و کنجکاوی ذهن مرا به خودش مشغول کرده بود. بعد که به عراق آمدم در جریان آموزش هایی که می دیدم از جمله آموزش های مربوط به رهبری یا بحث های با عنوانHS یا موضوعات مختلف دیگر که دیدم، کانون اش همین موضوع یعنی بحث هدایت و رهبری در تشکیلات بود. بتدریج این کنجکاوی در من قوت گرفت که او واقعا چه کسی است و چه تفاوت هایی با دیگران دارد که این همه در معرض تکریم و احترام است. بنیاد خانواده سحر: حالا از زمانی که برای شما مسجل شد که آقای رجوی محور و کانون قدرت در سازمان است، به لحاظ شخصی آیا باور این موضوع که رجوی می تواند یک تنه صلاح و ثواب سازمان را تشخیص و هدایت کند در شما نهادینه شده بود، و یا اینکه فقط سعی می کردید خودتان را همسو و منطبق با جریان و روح حاکم بر مناسبات نشان بدهید یا به بیانی دیگر خودتان را نسبت به وضعیت متقاعد کنید؟ خانم بتول سلطانی: واقعیت این است که من بیشتر خودم را با شرایط متقاعد می کردم، اما به هر حال خیلی چیزهایی درباره او و درباره پیش بینی ها و درایت های سیاسی و تئوریک او می شنیدم. یا درباره تیزبینی سیاسی و یا مثلا بحث های کشافی که داشت. حقیقتا من زیاد روی این مسائل عمیق نمی شدم، بلکه خودم را متقاعد می کردم. با این حال وقتی درباره مسائل خاصی که درباره او می گفتند و یا مثلا وقتی مریم رجوی درباره او و مشخصا رهبری اش حرف می زد، همواره برای من جای سوال بود که آیا واقعا او درخور این همه تعریف و ستایش هست یا خیر؟ و اینکه خود من بر اساس پیش زمینه های ذهنی ام نسبت به رجوی پیش رفته باشم، اینگونه نبود. چنانچه گفتم بیشتر متاثر از این بودم که می گفتم حالا می روم ببینم چه می شود؟ بنیاد خانواده سحر: به هر حال در همان آموزش های مورد اشاره تان سعی می شده کاریزما و موقعیت خاص رجوی برای شما تبیین و نهادینه بشود. تا بتوانند شما را به کلیت این شخصیت مجاب و احساس بدهکاری بوجود بیاورند. سوال من این است که برای رساندن شما به چنین درکی که همه سازمان قائم به رجوی است، بطور مشخص روی چه فاکتورها و زمینه هایی زوم می کردند؟ خانم بتول سلطانی: اشاره کردم مسعود رجوی در سازمان به تمام معنی یک محور است. و از طرفی بحث هدایت و رهبری در سازمان خیلی مهم است. هر فردی هم وارد می شود از همان مرحله پذیرش دائم زیر ذره بین است و کنش و واکنش های او کنترل می شود. حتی موقع پخش نوارهای رهبری در جمع، این برای شان مهم بود که افراد با این نوار چگونه تنظیم می کنند و تا چه اندازه و با چه کیفیتی آن را گوش می دهند. اینکه مثلا فرد عمیق و دقیق می شود یا نه فقط در نهایت گوش می دهد و یا اینکه جسما در انجا است و حواس اش به کلی بیرون از فضا است. در این راستا حتی بازتاب ها و واکنش های افراد برای شان حساسیت و اهمیت داشت، که فرد چگونه با محتوای بحث ها چطوری تنظیم و برخورد می کند. برای رسیدن به این جمع بندی ها نشست می گذاشتند. حتی در مرحله پذیرش روی این موضوع بیشتر زوم می کردند و اولین سؤالشان این بود که خوب تو از این بحث ها چه فهمیدی؟ در اصل همه این کارها برای این بود که نقطه تعارضات و تضادهای ذهنی فرد را پیدا کنند. اسم تشکیلاتی آن گیرهای ذهنی بود که می توانست در آینده هر فرد و ماندن اش در مناسبات نقش و کارکرد مهمی داشته باشد. در مورد خودم آنچه می توانم بگویم این است که بیشتر سعی می کردم در حالت انطباق باشم. یک حالتی به معنی متقاعد شرایط شدن، نه اینکه بیایم همه تناقضات ذهنم را بگویم و یا مثلا روی عناد یا روی تضاد کار کنم و سعی می کردم موضوع تمام بشود و بر حسب شرایط هم پیش بروم. اگر جمع به یک نتیجه گیری و فرمول رسیده بود، من هم به دنبال آن می رفتم و در واقع شرایط و تأثیرات آن را نادیده نمی گرفتم. اگر در ذهنم تردید هم داشتم درباره اش حرفی نمی زدم و تعارضات درونی ام را بیرونی نمی کردم. گذشته از اینها یکی از دلایل این وضعیت هم این بود که حوصله اش را نداشتم. اما نکته ای که اشاره کردید در مناسبات وجود دارد، و خیلی هم برای شان مهم است که بدانند یک فرد بطور خاص در موضوع رهبری چه سوالاتی دارد و این که بدانند در موضوع رهبری چه واکنش و چه موضع گیری و چه تلقی و ذهنتی از آموزش هایی که دیده برای اش ایجاد شده است. دلیل اش را بعدها برای مان توضیح دادند. وقتی در مدارهای بالای تشکیلات قرار گرفتیم، به ما می گفتند این کسی که حالا یک سر سوزن شک و تردید برای ذوب شدن در رهبری دارد، مطمئن باشید این فرد در مدارهای بالاتر و خواست های بیشتر رهبری مشکل خواهد داشت. چون به هر حال همینها هم باید در مدار دیگری همین مطالب را به سطوح پائین تر از خودشان انتقال و آموزش بدهند. در واقع اگر از این گیرهای ذهنی نتوانند عبور کنند، در آینده جدای از اینکه برای خودشان مسئله آفرین می شوند، در ارتباط با دیگران هم می توانند زمینه و تردید ایجاد کنند. اینها در واقع می خواهند پیش از هر چیز و جدای از اینکه این فرد در سازمان خواهد ماند یا نه افرادشان را بشناسند. فردی که وارد سازمان می شود باید از هر لحاظ همه توانایی ها و ظرفیت ها و قابلیت های اش چه ذهنی و چه تئوریک و چه پراتیک شناسایی و دسته بندی شود. جالب اینکه حتی انگیزه ها و عواطف افراد و میزان و کیفیت آنها هم برای شان مهم است. اینها یک شعاری داشتند و حتما هم الان دارند، در مقاطعی که ما در مقام مسئول قرار گرفته بودیم درباره این شعار رجوی می گفت؛ هنر شما به صفت یک مقام مسئول این است که از حیطه تحت مسئولیت تان غافل نشوید. یعنی یک مرتبه مواجه نشویم با یک فردی که در سازمان نیست و خارج شده است. حتی می گفت ممکن است جسمش در مناسبات باشد اما روح و وجودش نباشد. یعنی چیزی که برای او مهم بود، غفلت مسئول از افراد تحت مسئولیت اش بود، این برای اش خیلی اهمیت داشت. تاکید می شد، قبل از هر چیز شما باید افراد تحت حیطه مسئولیت تان را شناسایی کنید. این اصل خیلی برای شان مهم بود. حتی یک بار رجوی در نشستی که یک سری از فرماندهان هم بودند، مشخصا گفت اصلا برای من مهم نیست شما چند نفر را در سازمان نگه می دارید و یا اینکه چند نفر از تحت مسئولین شما در سازمان می مانند. بلکه برای من این مهم است که بدانم آیا فردی در مناسبات تان هست که او را نشناخته باشید. یعنی اینکه ما از شناخت یک فردی به ان منظور و هدفی که او دنبال می کند، غفلت کرده باشیم. تا جایی که مثلا یکباره فرار کند. یا اینکه قبل از فرار او شما سوالات و تناقضات ذهنی و گیرهایی که در او بوده را شناسایی نکرده باشید. یعنی این برای شان مهم بود که بدانند چه چیزی در قلوب و اذهان تحت مسئولین ما می گذشته که ما نسبت به آنها اشراف نداشته ایم؟ مثلا می گفت، ما این را نمی خواهیم بدانیم آمار تحت مسئولین شما بیشتر از آن یکی است و یا اینکه چقدر جداشده دارید. اصلا این مهم نیست. تاکید داشتند، حتی اگر ده نفر جداشده در یک ماه داشته باشید و این ها شناسایی شده باشند، این خیلی ارزشش بیشتر است و می ارزد به اینکه یک دفعه بفهمید و ببینید یک یگانی از درون پوک شده است. یا یک فرماندهی افرادش متزلزل هستند. اگر در گروه شما فقط چهار نفر بمانند و اینها به تعبیری کیفی باشند، برای ما ارزشش بیشتر از رشد کمی اما بدون اشراف است. بر اساس چنین هدفی به شناخت و افکار افراد اهمیت می دهند. خودشان به این مقوله می گویند لحظات پنهان فرد و یا حرف ها و دنیای درونی او. بنیاد خانواده سحر: حالا می خواهم درباره اولین ملاقات و رودرویی تان با آقای رجوی سوال کنم. در باره اینکه این ملاقات چه تاثیری بر روی شما گذاشت؟ خانم بتول سلطانی: اولین مواجه ای که با شخص رجوی داشتم در عراق و زمانی بود که مدار تشکیلاتی به من ابلاغ شد و از H تبدیل به S شدم، یعنی در مقطعی که به من ابلاغ شد من که هوادار سازمان بودم سمپات سازمان هستم. در این زمان با خود رجوی نشست داشتیم. در آنجا یک سری بحث ها حول موضوع هواداری یا سمپاتیزان بودن برای سازمان مطرح کرد. بعد در ادامه در مدارهای مختلف تعداد نشست ها با او زیاد شد. بنیاد خانواده سحر: از اولین روزهای پیوستن شما به سازمان تا اولین ملاقات شما با آقای رجوی چه مدتی طول کشید؟ خانم بتول سلطانی: سه ماه. بنیاد خانواده سحر: در طی مدت آموزش ها و سمت و سویی که برای شما درباره آقای رجوی تنظیم و مطرح می کردند، بیشتر حول چه مسائل و موضوعاتی متمرکز می شدند؟ خانم بتول سلطانی: اتفاقا وقتی بحث مسعود یا مریم پیش می آمد، درست زمانی بود که موضوع تناقضات افراد مطرح می شد. بطور مشخص حتی وقتی کسی از بیرون و از جامعه آزاد هم می آمد، وقتی وارد بحث نشست های مریم و یا مسعود می شد، بیشتر این برایشان مطرح بود که این فرد از جامعه بیرون چه تناقضاتی با خود آورده است. چه شکاف هایی ذهن اش را به خود مشغول کرده است. بر اساس این اطلاعات رابطه با او را تنظیم میشد. به نوعی می توان گفت مسعود محور و ملاک برای هر گونه ارزیابی و محک افراد بود. از او به موضوعات دیگر از جمله انگیزه مبارزه و خیلی چیزهای دیگر می رسیدند. بر این اساس عمده آموزش های اولیه هم طبعا حول همین محور دور می زد و الزاما هر موضوع دیگری هم تحت تاثیر این اصل قابل معنی و ارزیابی بود. و در واقع با این محور به این پی می بردند که فرد تا چه اندازه به اصطلاح ماندنی یا رفتنی است. بنیاد خانواده سحر: در اولین ملاقات و مواجه شما با آقای رجوی چه ارزیابی و چه برداشتی داشتید و تلقی شما به عنوان یک زن از شخصیت رجوی چه بود؟ خانم بتول سلطانی: من تا قبل از آن شناخت چندانی از مسعود رجوی نداشتم و بنابراین در همان جلسه اول دنبال این بودم که بدانم او چه می گوید و چه موضوعاتی برایش مهم و قابل طرح کردن است. در جلسه اول بیشتر درباره حرفه ای بودن در سازمان بحث کرد و اتفاقا مریم رجوی هم با او بود و دو نفره جلسه را اداره می کردند. درباره احساسم هم چیز خاصی یادم نمی آید و یا اصلا می شود گفت احساس خاصی نداشتم. بیشتر دنبال این بودم که بدانم خواسته های اش چیست. یا اندیشه و ایدئولوژی اش چه می باشد، بیشترین کنجکاوی من همین مسائل بود. بنیاد خانواده سحر: با توجه به اینکه شما در مقطع اولین ملاقات تان با رجوی اطلاعاتی درباره انقلاب ایدئولوژیک گرفتید، و مضافا بر اینکه یک زن هم هستید، ناخواسته ذهن به این سمت می رود که بخواهد چنین شخصیتی را به لحاظ اخلاقی محک بزند، می خواهم بپرسم با چنین پیش زمینه هایی، با چه قضاوت و پیش داوری ذهنی با وی مواجه شدید؟ خانم بتول سلطانی: بخشی از این ذهنیت و پیش داوری به این بر می گردد که من نسبت به آنچه اتفاق افتاده، اطلاع می داشتم، حال آنکه تا آن موقع من حتی نمی دانستم ایشان با مریم رجوی ازدواج کرده و جالب است بدانید اصلا مریم رجوی را نمی شناختم چه برسد به اینکه بدانم قبلا هم همسر مهدی ابریشم چی بوده است. من بعد از این که وارد مناسبات شدم و تازه بتدریج در طول نشست ها متوجه شدم او قبلا همسر مهدی ابریشم چی بوده است. به مرور وقتی مهدی بحث طلاق و ازدواج را باز کرد و گفت این یک طلاق و ازدواج معمولی نبوده، تازه من متوجه نسبت و روابط بین اینها شدم. مسئله دیگری که سازمان روی آن تاکید داشت، و در این موضوع جایگاه و اهمیت اش بیشتر روشن می شود، این بود که به افرادی که تازه وارد می شدند یاد می دادند که نسبت به موضوعات و مسائل آنطور که آنها می خواهند شناخت و قضاوت داشته باشند. و اینکه مسائل را بیشتر به سمت و سو و کیفیتی سوق می دادند که به نتایج مورد نظرشان منتج و منتهی بشود. به همین دلیل من بیشتر سعی می کردم طوری تنظیم و موضع گیری کنم که هیچ وقت با من بحث و برخورد نشود و مورد توبیخ قرار نگیرم. حتی اگر سوال و ابهامی هم داشتم طرح نمی کردم. اما توی اندیشه و فکرم این سوال بود درباره تناقض هایم مدام از خودم می پرسیدم این چه معنی دارد و در کنه این داستان چه چیز مهمی وجود دارد، که مثلا مریم از شوهر خودش جدا می شود و به عقد مسعود رجوی در می آید. و این که چه طوری باید این پدیده را نگاه و تفسیر کرد. همان موقع هم طوفان های مختلفی توی ذهنم برپا بود. به این احتمال فکر می کردم که تا چه اندازه ممکن است رجوی یک آدم هوسباز باشد. بر اساس این پس زمینه ها که ابتدا با فیروزه بنی صدر ازدواج می کند، آن هم اندک زمانی بعد از اینکه زن اول او اشرف ربیعی با تنها فرزندشان در ایران می ماند و کشته می شود. مثلا درباره ازدواج مسعود رجوی با فیروزه بنی صدر خیلی با خودم کلنجار می رفتم. به اینکه اصلا چرا رجوی باید با فیروزه ازدواج کند، به اینکه مسعود با فیروزه چه اندازه به لحاظ اجتماعی و اخلاقی و حتی سنی و خیلی فاکتورهای مشخص دیگر سنخیت و تشابه دارند. اینها سوالات و ابهاماتی بود که اتفاقا سازمان اصلا علاقه و تمایلی نه به طرح و نه توضیح درباره ابهامات و چرایی آن داشت. و در ادامه اینکه چرا بعد مسعود با مریم ازداوج می کند. و مهمتر اینکه اسم انقلاب ایدئولوژیک روی این کار می گذارد، این یعنی چه؟ اما نکته جالب تر اینکه با کمال تعجب می دیدم این بخش از سوالات ذهنی من را که مشخصا به ازدواج مسعود با مریم مربوط می شود، مسئول نشست خودش مطرح می کند. و بعد می دیدم حتی خود رجوی روی آن بحث می کند و برای پاسخگویی به این ابهامات حتی خودش را در معرض اتهامات اخلاقی قرار می دهد و به افرادش می گوید برای فهم کردن این موضوع ابتدا باید مرا متهم کنید. در واقع خودشان می آمدند و تمام ابهامات و سوالاتی که ممکن بود توی ذهن افراد تازه وارد مطرح بشود را دسته بندی می کردند و پیشاپیش مطرح می نمودند و برای من جالب بود که می دیدم آن چیزی که برای من ابهام و سوال است خودشان مطرح می کنند. بعد پیش خودم می گفتم خیلی خوب حالا ببینم این را چطور جواب می دهند. و فرض را می گذاشتم بر اینکه اگر واقعا یک اتهام هم باشد باید ببینیم چطوری به آن پاسخ می دهند.