می دونم که برای تماس گرفتن باید از هفت خان رستم رد بشی و به استقبال تهدیدات، توهین ها و تحقیرهای بعد از تماس بری. در هر حال متشکرم از این که به ما زنگ زدی و اثبات کردی حس مادری را خدای فرقه ای نمی تونه از بین ببره. نمیدونی که ساسان و موسی چه حالی داشتن وقتی با تو تماس گرفتن، از طرفی خوشحال که سلامتی، و از طرفی اندوهگین که کاری از دستشان برای رهایی تو بر نمی آید.
هر چه فکر کردم چاره ای نیست، تنها طریق رابطه ما همین اینترنت است و بس. من می تونم به مادرم زنگ بزنم، یعنی امکانش هست ولی مادرم شماره تلفن نداره، اصلا اشرف شماره تلفن نداره. مادرم طی 18 سال سه بار زنگ زده و با مترجم با برادرم صحبت کرده ولی اونها نتونستند شماره ای از مادر پیدا کنند. سوالشون هم اینه که مگه مامان تو کجا اسیره؟ چون الان زندانی ها هم می توانند با خرج خودشان تماس بگیرند، ولی مادر ما نمی تونه. از شانس بد من مادرم شماره تلفن مرا نداشت که تماس بگیره و نوبت من تا 6 سال دیگه فکر نمیکنم برسه، اشکال نداره شاید مادرم بتونه این نامه رو بخونه. ******************* مادر عزیزتر از جانم سلام، حالت چطوره؟ خوبی؟ دلم برات خیلی تنگ شده، جات خیلی اینجا پیش ما خالی است، ای کاش بودی و دست مادری به سرما می کشیدی، غربت و پناهندگی با همه بدبختی هاش با تو می تونست خیلی بهتر از اینها باشه. قبل از هر چیز باید ازت تشکر کنم که به فکر ما بودی و زنگ زدی، آفرین بر تو که با وجود این همه خفقان و تلاش برای کشتن عاطفه مادری تو همچنان مقاوم یاد و عشق ما رو توی سینه داری. می دونم که برای تماس گرفتن باید از هفت خان رستم رد بشی و به استقبال تهدیدات، توهین ها و تحقیرهای بعد از تماس بری. در هر حال متشکرم از این که به ما زنگ زدی و اثبات کردی حس مادری را خدای فرقه ای نمی تونه از بین ببره. نمیدونی که ساسان و موسی چه حالی داشتن وقتی با تو تماس گرفتن، از طرفی خوشحال که سلامتی، و از طرفی اندوهگین که کاری از دستشان برای رهایی تو بر نمی آید. البته من هم دلخور از دست هردوی آنها که چرا شماره مرا بهت ندادن که با من تماس بگیری. ناراحت نشو بالاخره آنها نگران وضعیت من هستند و با وجود چماقدارن انقلابی این نگرانی هست که برای من مشکل اینجاد کنند ولی من ترجیح می دهم که این ریسک را بپذیرم تا حتی شده یک دقیقه با تو صحبت کنم. خوب بگذار برایت کمی از لحظه دیدارمان بنویسم. بعد از سال توی ترمینال فرودگاه منتظر موسی بودم که این بین اون همه آدم باید پیداش می کردم. خیلی آسان توی یک نگاه همدیگرو شناختیم، نمی دونی چه صفایی داشت وقتی همدیگر رو بغل میکردیم، با وجود اینکه زبون هم رو نمی فهمیدیم ولی همدیگر را احساس میکردیم. موسی هیچ فرقی با بچگی اش نکرده، همچنان خندان، سیه چرده و با نمک و سریع رابطه می زند، خیلی عاطفی و پرجنب و جوش، تقریبا هم قد همدیگر هستیم ولی از من کمی لاغرتره. ساسان رو توی کمپ پناهندگی دیدم، توی حیاط در حالی که سرما زیر صفر بود قدم می زدیم که با صدای بوق ماشین راه باز کردیم که عبور کند، راننده ترمز کرد و گفت: علیرضا چطوری؟ از خوشحالی نزدیک بودم از شیشه ماشین برم تو.چقدر بزرگ شده بود، خیلی گرم و صمیمی، هیچکدومشون باور نمی کردند که بعد از این هم سال بالاخره همدیگر را ببینیم بخصوص وقتی پروسه خروج من از عراق سه سال طول کشید. خلاصه الان دائم با هم در تماسیم و به هر بهانه ای همدیگر ور می بینیم و جات رو خالی می کنیم، بعد از تماس تو هم من خاطرشون و آسوده کردم، چون هردو نگران این بودند که نکند خودت نبوده باشی که تماس گرفتی. چون می گفتند وقتی سوال می کردند زن مترجم خودش در جا جواب می داده و دائم دنبال گرفتن اطلاعات در مورد من بوده، از هر دری وارد شده که از موسی چیزی در بیاره و همین مسئله باعث نگرانی اونها شده بود و می خواستن به پلیس خبر بدن. بالاخره اروپاست و آدمهای بزرگ شده اینجا زیاد حسابگرند. مامان جون، اگر تونستی باز هم با ساسان وموسی تماس بگیر ولی زیاد خودت رو زیر فشار نگذار، ما هر سه شرایط تو را خوب می فهمیم، به بچه ها گفتم اگر شماره منو خواستی بهت بدهند فوقش چماقداران فرقه کمی تهدید می کنند و عوض کردن سیم کارت خرجی نداره، خوشبختانه به کوری چشم رهبری من اینجا جوابم رو گرفتم، پاسپورت هم دارم و دوره زبانم هم تمام شده و مشغول کارم. راستی به بهانه تو به اهل فامیل در اروپا زنگ زده بودند و ساپورت کردن تو را وسیله اخاذی از خانواده کرده بودند. اصلا نگران نباش هیچ نیازی به پول فرستادن نیست، ساسان و موسی هر دو شهروند هستند راحت تو را ساپورت می کنند و ما هرچه داریم ارزش یک تار موی تو را ندارد، اگر روزی دستت به اینترنت رسید این ادرس منه: alirezanagashzade@yahoo.com دیگه زیاد سرت را درد نمی آورم و از دور دستت را می بوسم و دوباره از تماست تشکر می کنم
فرزندت علیرضا