گرد همایی جمعی از جدا شده گان از فرقه رجوی از استان مازندران – قسمت سوم مجری: آقای زندی داستان حسین معشوف چی بود که مطرح نمودید؟
هادی شبانی:حسین معشوف که شدیدا در قرارگاه زیر فشار روحی بود و هرگز نمی توانست از آنجا خلاص شود و از ترس زندان ابوغریب به بهانه مریضی به همراه اسکورت به پایگاه بدیع رفت و در یک فرصت مناسب از پنجره وارد اتاق یکی از مسئولین بالا که از معدود جاهایی بود که در آن تلفن وجود داشت و ورود به آن برای افراد خاصی آزاد بود شد و با تلفن با خانواده اش در آلمان تماس گرفته و از آنها خواست تا به او کمک کرده و او را از جنهم رجوی و عراق خارج کنند،خانواده اش نیز از طریق صلیب سرخ جهانی در آلمان اقدام کردند.
بعد از اینکه صلیب سرخ مستقر در کرکوک از فرقه رجوی در این مورد خواهان توضیح شد، مسئولین فرقه حسین را زیر فشار بسیار شدید و خرد کننده ای گرفتند و در نهایت آنقدر او را تهدید و اذیت کردند که در نهایت وقتی حسین را به مقر صلیب در کرکوک بردند او همه چیر را کتمان کرد و گفت که با رضایت در فرقه است و مشکلی ندارد. تمام این داستان را خود رجوی در نشست موسوم به طعمه که رجوی برای تسویه حساب با افراد ناراضی و چشم زهره گرفتن از بقیه نفرات برپا کرده بود برای افراد حاضر در نشست تعریف کرد و برای اینکه باز هم با دجال بازی برای خودش امتیاز بگیرد حسین را صدا زد که بیاید پشت بلندگو تا او بعنوان کسی که گمراه شده بود و دوباره تحت تاثیر انقلاب رجوی به راه راست برگشته بود معرفی کند، اگر چه حسین در اولین بار همانطور که رجوی می خواست به آن تظاهر کرد اما در کمتر از دو روز دوباره خواهان آن شد که از سازمان خارج شود، این بار رجوی در ادامه همان نشست های وحشتناک طعمه او را سوژه کرده و مریم رجوی برای اینکه افراد را بیشتر تحریک کند و بدون توجه به اینکه دو روز قبل خودشان داستان حسین را کاملا برای همه تعریف کرده بودند،گفت «از کجا معلوم که از طریق تلفن قصد نداشته محل استقرار مسعود را به دولت ایران اطلاع بدهد و بنابراین این یک کیس امنیتی است و جان مسعود در خطر است» و با این شارلاتان بازی افراد نشست را علیه حسین کاملا تحریک کرد و در حالی که نزدیک به سه هزار نفر در آن نشست بودند نفرات حلقه به گوش و چاپلوس رجوی شروع به جوسازی کردند و شخصیت حسین را زیر فشار و تهدید خرد نمودند.
دکترها را هم سازمان انتخاب می کردند تا مبادا آنان برا ی نفرات مشکل ساز باشند به همین دلیل سازمان نمی توانست با دست باز دکتر تخصصی را برای درمان بیاورد که بعضا بیماری افراد در تخصص دکتر مورد نظر و کشیک نبود و یک چیزی هم را برای بیمار ویزیت می کردند.!! صمد نظری: من در سال 70 به همراه چند نفر برای درمان به بغداد اعزام شدیدم همه نفرات توسط مسئول اکیپ که مترجم هم بود پیش یک دکتر که معمولا با سازمان کار می کرد و بعثی هم بود برده شدیم دکتر برای همه تقریبا یک جور نسخه نوشت و جالب اینکه یک داروی ثابت والیوم 10 در نسخه همه مشترک بود.
البته مسئولین فرقه خوب می دانستند که بخشی از این بیماریها ناشی از فشار روحی به نفرات است و این نفرات صرفا برای درمان نمی روند و بعضا برای فرار و یا حتی یک روز رها شدن از تشکیلات جهنمی قرارگاه می باشد و به همین دلیل هر روز با شگرد های جدید سعی در کنترل آنان داشتند. هادی شبانی: این موضوع از سال 73 بیشتر شده بود برای اینکه فرارها زیاد شده بود و وقتی افراد سال ها فریب رجوی را خورده و هر سال منتظر سرنگونی بودند ولی خبری از آن نبود خود بخود دچار مشکل روحی و روانی می شدند و یک جوری عکس العمل نشان می دادند و به همین دلیل فرارها زیاد شده بود و مسئولین با ویزا و… محدودیت ایجاد می کردند.
یادم هست در آن سالها شدیدا با محفل های دو نفره برخورد می کردند تا مبادا نفرات همفکری کرده و بتوانند فرار جمعی کنند. حسینعلی علیزاده: یکی دیگر از روشهای کنترل، کار جمعی در یگان و یا سایر نقاط قرارگاه بود تا بدین طریق تمام وقت بچه ها پر و یا خسته باشند تا نتواند فکر کنند. کاری جمعی در واقع یک نوع بیگاری فکری بود. برای کار جمعی در سایر نقاط حتما بایستی یک فرمانده از مقر خودمان بالای سرمان باشد این کنترل ها با هماهنگی های قبلی توسط مسئولین لشگرها انجام می گرفت. نوروز توکلی:
مسئله ویزا و کنترل نفرات از سال 75 به بعد خیلی شدید شده بود و حتی برای ترددات چند نفره، با ماشین مشخص که برگه ماموریت داشت به یگان دیگری در داخل قرارگاه فرستاده می شد و به ظاهر یک ماموریت نظامی یگانی در داخل قرارگاه بود ولی این کار برای کنترل دقیق نفرات در طول مدت روز انجام می گرفت و آنان از ترس این که نفرات بعد از دریافت ویزا و خروج از لشگرها اقدام به فرار از داخل قرارگاه به بیرون نکنند اجبارا این کنترل ها را شدید و حساب شده تر کردند. هادی شبانی: البته بعد از سرنگونی صدام فشار و کنترل نفرات خیلی زیاد شده بود و این فشار هم به ضدخودش عمل کرد و باعث شده بود که تعدادی از نفرات برا ی رهایی از فشار طاقت فرسا با خودرو فرار کرده و نزد آمریکائی ها بیایند که مسئولین بالاجبار ضوابط سفت و سخت تری را گذاشتند که آقای توکلی می فرماید. نوروز توکلی: بعد از فرار جمعی نفرات با ماشین، کلیه سوئیچ ها را هر شب تحویل مسئولین بالا می دادند تا مانع فرار جمعی شوند. بعد از این فرارها برای دسترسی به سوئیچ خودروها می بایست سلسله مراتب اداری طی شده تا برگه ماموریت و نفرات همراه مشخص شده حتی در داخل قرارگاه صادر شود.
یک شب فردی ساعت 10 شب مریض شد که بدلیل عدم دسترسی به زن مربوطه که در آسایشگاه خودشان بودند و سوئیچ خودروها نیز تحویل او بود تا ساعت 1 شب منتظر هماهنگی برای گرفتن سوئیچ خودرو شدیم. عبدالله افغان: البته افرادی که مسئله شان مشخص تر بود و مسئولین دقیق تر از وضعیت آنان با خبر بودند بیشتر کنترل می شدند در رابطه با خودم مسئولین سعی داشتند همه مسئله را در داخل لشگر حل کنند و کمتر مرا بیرون ببرند آنان حتی همه بیماری هایم را در قرارگاه درمان می کردند و می ترسیدند که از بغداد فرار کنم.
نفرات می بایست روزها تا آخرین ساعت کاری کار می کردند تا کاملا خسته شده و شب را بخوابند و به این ترتیب احتمال فرار در شب را کم می کردند، ولی فشارهای روحی و روانی و ماندن اجباری در اشرف مانع خواب آنان می شود به همین دلیل مسئولین از ساعت 11 شب به بعد (بعد از ساعت خاموشی) قانونی وضع کردند که کسی حق بی خوابی را نداشت و اگر نمی توانستی بخوابی بایستی روی تخت خود درازکش بمانی تا خوابت ببرد و تازه اگر بی خوابی داشتی در نشست های روز بعد باید علت بی خوابی را گزارش کرده و پاسخگو می بودی.
اسامی نگهبانان حتما بایستی در لیست نگهبان آسایشگاه و دست هوشیار آسایشگاه باشد تا زمان ورود و خروج نگهبانان مشخص بوده و نفرات دیگر نتوانند از فرصت استفاده کرده و فرار کنند. حسین زندی:خود آقای هوشیار نیز توسط یک هوشیار ویک نگهبان دیگر کنترل می شد این افراد نیز وصل فرمانده بالاتر بودند همه اینها نیز توسط بی سیم و تلفن به مسئوولین زن وصل و کنترل می شدند.
ادامه دارد…