هنگام ورود به کمپ امریکا (تیف) یاد حرف های فهیمه اروانی افتادم وقتی طی مدت اقامتم در خروجی احضارم کرد و به نکته ای مهم تاکید داشت او عکس یکی از خانم ها را نشانم داد و گفت: " ببین این عکس مرضیه قربانی است که ما به غیر از محبت به او کاری نکردیم ولی مرضیه قربانی این چیزها را در مورد ما نوشته و به مقامات امریکایی تحویل داده است، نوشته که به خاطر تقاضای خروج از قرارگاه اشرف مسئولان و بازجوهای سازمان مرا تحت شکنجه قرار دادند و در بازجویی های وحشیانه سر مرا به ملافه پیچانده بودند و قصد کشتن مرا داشتند… " و بعد عکس روناک را نشانم داد و گفت: " این هم روناک که چون خرابکار بود به تقاضای خروجش از قرارگاه اشرف پاسخ مثبت دادیم و او را به همراه مادرش به کمپ امریکا فرستادیم."
من چندان توجهی به یاوه گویی های فهیمه اروانی در آن لحظه های پر ابهام و سنگین نداشتم اما فهیمه ولم نمی کرد. به این جهت از اتاق او فرار کردم به مرضیه که بیرون اتاق منتظرم بود اصرار کردم تا به خروجی برویم. مرضیه گفت: کار فهیمه با تو تمام شد؟ گفتم: آره ولی به حد کافی مغز مرا خورد. ساعت چهار عصر بود صبحانه نخورده بودم و فرصت نداده بودند حتی نهار هم بخورم از گرسنگی نای راه رفتن نداشتم. اما شوق رهایی از تاروپود سازمان و خروج از قرارگاه اشرف همه فکرم را مشغول کرده بود. حاضر بودم روزها گرسنگی بکشم اما از اشرف بیرون بروم.
به مرضیه در حین رفتن به خروجی گفتم: من که نمی خواهم اینجا بمانم چرا اینقدر وقت می گذارید و حرف می زنید. شما به خوبی می دانید من تصمیم خودم را گرفتم و به هیچوجه نمیخواهم در اشرف بمانم. مرضیه نیز مثل فهمیه اصرار عجیبی داشت تا مرا وادار کند در اشرف بمانم. مرضیه شخصیت جالبی داشت بیشتر برای من قابل ترحم بود حدوداً 50 سال سن داشت. رده اش شورای رهبری و همیشه در ستاد کار می کرد و امنیت مقر بود. درخروجی مسئول و کنترل کننده اصلی من بود و از طلعت فرمان می گرفت و کارها را پی گیری می کرد. (طلعت حدود 45 سن داشت و رده اش آزمایشی شورای رهبری است و معمولا در ورودی کار می کرد مسئولش بتول رجایی بود. همیشه بچه های جدید الورود را تحویل می گرفت و به شیرین ادبی که مسئول پذیرش بود، می داد. تا وقتی در خروجی بودم مدام به آنجا می آمد و به من سر می زد و وضعیت را زیر نظر داشت. زن زرنگی بود. یک پایش را در فروغ از زانو از دست داده بود و یک پایش هم مصنوعی است چون تیر خورده بود. همیشه لنگان لنگان راه می رفت) وقتی به مرضیه اصرار کردم، قصد رفتن به کمپ امریکا را دارم گفت: نرو. او می خواست مانع من شود شب همان روز مرضیه به من گفت: " من نیز مثل تو نمی دانستم فرزندم را مسئولان سازمان به چه کسی سپرده اند؟ و یا در کدام کشور بسر می برد؟ تا اینکه از سازمان خواستم فرزندم را به قرارگاه آوردند. تو هم راه حل داری، می توانی به سازمان بگویی تا فرزندت سعید را به اینجا بیاورند ".
در خروجی مرضیه برای ما غذا می آورد چندین بار توی غذا سنگ پیدا شد یا اگر دسر سبزی می آورد معمولا کثیف بود. وقتی به مرضیه در باره غذا اعتراض می کردم زیر بار نمی رفت و می گفت: نه اینطوری نیست. غذا کاملا بهداشتی است. تا اینکه در یکی از روزها با نشان دادن بشقاب غذا و دسر به او ثابت کردم غذایی که آنها برای ما در خروجی تهیه می کنند بهداشتی نیست اما مرضیه سعی کرد توجیه کند و گفت حتما در آشپزخانه متوجه نشدند. مرضیه همچنین در آن شرایط سخت خروجی سعی داشت متقاعدم کند که مسئول گیتی شوم. گیتی را تازه به خروجی آورده بودند. او نیز مثل من قصد داشت از اشرف خارج شود. با اصرار مرضیه پذیرفتم مسئول گیتی باشم اما به گیتی تفهیم کردم کاملا آزاد است و نیازی برای دستور گرفتن از من برای انجام کارهای روزمره اش ندارد و تاکید کردم هر کاری که خودش دوست دارد، انجام دهد. گیتی در هنگام خواب معمولا کابوس می دید، بشدت جیغ می کشید به این خاطر شب ها خواب نداشتم چندین بار از مرضیه خواستم تا اتاق مرا جدا کنند اما مرضیه می گفت چنین امکاناتی نداریم و اهمیتی به این موضوع نمی داد. مرضیه معمولا موقع رفتن از واحد خروجی درب را قفل می کرد و موقعی که به خروجی بر می گشت درب اصلی را باز می کرد. خروجی در حقیقت یک زندان واقعی بود. تنظیم از آرش رضایی