دیدار فرزند، آخرین خواسته آقای ساجدی فر

در کنج خلوت یک حیاط کوچک وقدیمی ودر اتاقی که به زحمت ابعاد آن به 3 متر می رسد پیر مردی آرام وساکت وبدون هیچ گونه حرکتی آخرین لحظات زندگیش را می گذراند پدرساجدی فر را می گویم وارد اتاق که می شوی گویی در ودیوار با توسخن می گویند. روی تخت پیرمرد آرام خوابیده و به عکس قاب گرفته فرزندش غلامعلی که روی دیوار روبروی او آویزان است خیره شده است.مدت 3ماه است که بدلیل سکته در اتاق بستری است. به گفته همسرش آخرین جمله ای که به زبان آورد اسم غلامعلی بود وبعد دیگر ساکت شد وسخنی نگفت. به چشمانش که نگاه کردم دنیایی حرف برای گفتن داشت ولی زبانش قادر به تکلم نبود اگر چه او تمامی حرفهایش را با نگاهش به ما می زد. او فقط یک خواسته دارد غلامعلی را ببیند وبعد... تسلیم سرنوشت شود.آیا این یک خواسته غیر منطقی است؟غلامعلی فرزند بزرگ وی در جریان جنگ به اسارت نیروهای عراقی در آمد ودر ابتدای اسارت چندین نامه وعکس برای آنها فرستاده بود ولی از زمانیکه سرو کله عوامل رهبری عقیدتی و قیم تحمیلی مردم در زندانهای اسیران جنگی در رمادی پیدا شد وی نیز همانند بسیاری از اسیران جنگی که از شرایط بسیار سخت داخل اردوگاه ورفتارهای خشن مامورین بعثی به تنگ آمده بود فریب وعده های دروغین آنها برای آزادی واعزام به کشورهای اروپایی را خورد ودر باتلاق پادگان اشرف فرو رفت. از آن تایخ به بعد پدر هیچ اطلاعی از وضعیت فرزندش نداشت تا اینکه بعد از آتش بس وآزادی و تبادل اسرا در جریان پیوستن غلامعلی به فرقه رجوی قرار گرفت.با سرنگونی صدام واستراتژی رجوی بارقه هایی از امید برای دیدار فرزندش در وی زنده شد ولی باز آرزوی دیدار فرزند وبه آغوش کشیدن به یاس مبدل گشت.تا قبل از افتادن در بستر بیماری شاید هزاران باراین سوال در ذهن اوخطور کرده که چرا باید از دیدن فرزندش محروم باشد؟فرزندی که با خون دل خوردن وچندرقاز حقوق کارگری اورا بزرگ کرده بود. تولد غلامعلی گرمای زیادی به زندگیش بخشیده بود وهمواره در اوج سختی ها خود رابا این امید تسکین می داد که غلامعلی در آینده ای نزدیک که دیگر وی توان کارکردن را ندارد تکیه گاه و عصای دست وی خواهد بود.خنده های غلامعلی به اوانرژی می داد ودر هر سپیده دم که در گرمای خفه کننده وشرجی جنوب به سر کارش می رفت همواره ایمان داشت که روزی این سختی ها بسر خواهد آمد وغلامعلی کمک کارش خواهد بود. در سکوت اتاق پلک پدر ساجدی فر به آرامی تکانی خورد وباز نگاهش که در آن معصومیت ورنج سالیان نهفته بود با نگاه غلامعلی تلاقی کرد وبرقی از شوق وامید در چشمان بی فروغش درخشید. او گویی با نگاهش در ودیوار را مورد خطاب قرار می داد که چرا؟ چرایی که نزدیک به 5 سال است پاسخی نگرفته است براستی چرا افکار عمومی ومجامع بین المللی حقوق بشر ومدعی حقوق انسان با دیدن این صحنه شرم نمی کنند و سکوت خود را نمی شکنند چرا هیچ وجدان بیداری برای پاسخ گویی به وی وجود ندارد وچرا وبر اساس کدام منشور حقوق بشری، پدری در بستر بیماری ودر آخرین ساعات مرگ باید از وداع آخر با فرزندش محروم باشد آیا وجدان بیداری هنوز یافت می شود؟آیا انسانیت هنوز زنده است؟ اوهیچگاه عوامل وسبب اصلی این همه درد ورنج وحرمان را مورد سوال قرار نمی دهد بلکه نفرینش می کند چرا که به خوبی می داند رجوی وعوامل سنگدل وجنایتکارش بویی از انسانیت نبرده اند وحتی ضمیر خفته ای نیز در آنها وجود ندارد تابتوان بیدارش کرد پس او راباید همانند دیگر اسلاف تاریخی مانند شمر و یزید و چنگیز وصدام شمرد و لعنت ونفرینشان کرد وآنها را به غضب خدا سپرد.آری او روی سخنش در آخرین ساعات زندگی با مدعیان حقوق بشر ودولت هایی است که سنگ حقوق بشر را به سینه می زنند. اوبا صلیب سرخ و وزیر حقوق بشر عراق، رئیس پارلمان اروپا ومطبوعات در رسانه های گروهی سخن می گوید.او فقط یک خواسته دارد غلامعلی را ببیند وبعد… تسلیم سرنوشت شود.آیا این یک خواسته غیر منطقی است؟ آنهایی که انسانیت و وجدان بشری را به چالش می طلبند چه پاسخی در قبال این در خواست دارند. آیا امیدی به محافل وسازمانهای حقوق بشری هست که در آخرین لحظات زندگی این پدر به این باور جامه عمل بپوشانند. پدر در بسترش به سختی دستی تکان می دهد هر لحظه بنظر می رسد که شاید این آخرین لحظات زندگی باشد. باز نگاهی به عکس غلامعلی می کند وصورتش را به سوی بچه های انجمن که به دیدنش آمده اند می اندازد آری پدر به درستی آخرین امید وآرزویش برای دیدن غلامعلی به آنها بسته ا ست. بچه هایی که همانند غلامعلی روزی در بند اسارت رجوی بودند وخیلی از آنها همانند غلامعلی نتوانسته بودند در آخرین لحظات مرگ و زندگی بر بستر پدر و یا مادرشان حاضر شوند وپدران ومادرانشان بدون اینکه آنها را ببینند بعد از سالیان انتظار در حالیکه قطرات اشکی در فراغ دوری عزیزانشان از چشمانشان جاری شده بود برای همیشه چشم از جهان بستند وبا آرزوی دیدار فرزندانشان در زیر خروارها خاک آرام جا گرفتند. ولی بچه های انجمن که هر کدام یک غلامعلی بوده که به بستر پدر ساجدی فر حاضر بودند برعزم جزم خودشان برای زنده نگاه داشتن آخرین امید و آرزوهای پدر ساجدی فر که همان دیدار با غلامعلی است تاکید کرده وبا او عهد بستند که آخرین وصایای او را برآورده سازند.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا