قریب سه دهه از سی خرداد یعنی شروع تروریسم سازمان یافته و هدایت شده سازمان مجاهدین که به یکی از تلخ ترین سرفصل های تاریخ معاصر ایران مبدل گردید، می گذرد. گذشت سه دهه از این اقدام کور بیش از بیش زیان های جبران ناپذیر و در عین حال هدفمند برای به بیراهه بردن جنبش مدنی را به رخ می کشد. در طی این سه دهه اظهارات مختلف و متناقض رهبری مجاهدین و دیگر سران آن نشان می دهد این تصمیم حتی در خوش بینانه ترین نگاه به آن حاکی از این حقیقت است که هیچ ارتباط و سنخیتی با تحلیل های سیاسی و ارزیابی شرایط اجتماعی، سیاسی و… ایران آن دوران ولو با اندیشه و هدف سرنگونی نظام نوپا و متکی به خواست مردم نداشته است. کما اینکه پس از گذشت سه دهه هنوز رهبری مجاهدین در ارائه این تحلیل ها و فرایند آنها نیز ناکام مانده است. تلاقی سی خرداد با رویدادهای اخیر ایران و تحلیل های تکراری و کلیشه ای رجوی سمت و سو و همچنین انگیزه های آن نیز کم و بیش دلالت بر میزان پرت افتادگی رجوی و سازمان مجاهدین از اتفاقات و رویدادهای اخیر می کند. بی گمان نفس این عقب ماندگی، ادامه آن و نتایج بدیهی حاصله از آن یعنی سردرگمی و ناتوانی و بی بضاعتی سیاسی رهبری سازمان نشان دهنده این حقیقت است که سی خرداد جز در راستای تعمیق آنارشیسم، تروریسم کور و بیراهه بردن جریان طبیعی دمکراسی در ایران هدف دیگری برای خود متصور نبوده است. حتی این فرض نیز که رجوی تلاش داشته با ابتلای جامعه نورس انقلاب کرده به آنارشیسم کسب قدرت سیاسی را تسریع کند، نیز جز یک تحلیل ساده انگارانه نیست. به این دلیل روشن که هیچ نشانه ای که موید درصدی از احتمال چنین تغییری باشد، وجود نداشته است. حقیقت این است که هر گونه گمانه زنی درباره شکل گیری سی خرداد حول این مفروضات سال های زیادی است جذابیت و موضوعیت خودش را از دست داده است. بنابراین باید تلاش کرد با گذر از واخوانی و واکاوی چنین مباحث تکراری و کلیشه ای، سی خرداد را در سه دهه بعد و تنها از زوایایی ملموس تر و کاربردی تر مورد مداقه و تجزیه و تحلیل قرار داد. نگاهی که بیش از هر چیز بر تقابل مشی خشونت طلبی و آنارشیسم و تروریسم سازمان یافته استوار است و جزمیت گرایی و دگماتیسم و مطلق اندیشی را با ابزار تروریسم جایگزین رشد جنینی دمکراسی و تعامل در سرلوحه خود قرار می دهد. پروسه ای که سازمان مجاهدین حداقل از فاز سی خرداد و اتخاذ مشی براندازی مسلحانه تا اکنون پیش گرفته بواقع بر روش های ارتجاعی و منسوخ شده ای متکی است که در اشل یک مناسبات کوچکتر یعنی مناسبات درونی به خوبی می تواند نماد و نشان و دلالتی آشکار بر آتوریته طلبی از یک سو و سایر اشکال دیکتاتوری را در لعاب برداشت های افراطی از اسلام که موجودیت خود را غیر مستقیم از نگره های اخلاقی ماکیاولی و هم اندیشی با دگم ترین جناح های مارکسیستی عاریه می گیرد، استوار و استخراج می کند. برای کسانی که هنوز اصرار دارند فاز سی خرداد را مولود سهم خواهی مجاهدین از مدیریت سیاسی و اجتماعی تلقی و آن را مولود چالش های دو جریان سیاسی بدانند، شاید گذر این سه دهه و اتفاقات برآمده از آن بتواند آنها را متقاعد کند، که انگیزه های مجاهدین از خلق سی خرداد نه مولود سهم خواهی که حاصل یک تمامیت خواهی تمام و کمال با اهرم و ابزارهای ضدمدنی و متکی به خشونت و حذف صرف دیگراندیشی از حوزه و عرصه مدیریت جامعه بوده است. باید سی خرداد را تنها از منظر تقابل مدنیت و ضدمدنیت، خشونت طلبی و رعایت و تن دادن به قواعد دمکراتیک، بربریت مدرن در تقابل با بهره مندی از اولیه ترین حقوق شهروندی یعنی انتخاب و گزینش، در راه کسب قدرت سیاسی نه به مثابه هدف، که اهرمی برای محقق کردن مطالبات و خواست های مردم تلقی کرد و بس. به نظر می رسد گذشت سه دهه از تحولات درونی سازمان مجاهدین و بازخوردهای درونی و بیرونی این اندیشه به این چالش تاریخی پاسخ داده باشد که هدف و انگیزه ماهوی مجاهدین از خلق سی خرداد چه بوده است. اگر سی خرداد را بتوان به مثابه یک سرفصل تاریخی نامگذاری و محسوب کرد تنها باید از این منظر مورد توجه و مداقه قرار داد. از این منظر که مجاهدین چه اندیشه و راستایی را نمایندگی می کرده و به قدرت سیاسی از چه منظری نگاه می کرده اند. سی خرداد از این منظر می تواند برای همیشه تاریخ گذشته و آینده ایران یک سند زنده و حی و حاضر برای جلوگیری از بروز یک فاجعه باشد. یک عضو قدیمی جداشده در اواسط پنجاه از سازمان مجاهدین خلق چنین فاجعه ای را مولود دایره بسته و محصور شده ای تلقی می کند که نتیجه خوداتکایی صرف مجاهدین به درون و بستن تمام روزنه ها به دنیای بیرون است. تعبیر او از موجودیت سازمان و حداقل از زمان استیلای رجوی بر سازمان موید این معنی است که مجاهدین تحت هیچ شرایطی هیچ نیروی بیرون از خود را نه به رسمیت نمی شناسند که خود را محق به اعمال هر گونه رفتاری در تنظیم رابطه با او می دانند و این را حق مسلم و مشروع خود می دانند. "مشکل مجاهدین در این است که هیچ معیار و محکی در خارج از رهبری برای سنجش خدمت یا خیانت رهبری ندارد. آری، افراد سازمان انتقاد میکنند و در صلاحیت رهبری شک میکنند، اما در نهایت به جهت آنکه هیچ نقطه اتکایی در خارج از رهبری ندارند، سرانجام قانع میشوند و از خودشان انتقاد میکنند، یعنی پروسه انتقادی که با انتقاد از رهبری شروع شده بود در نهایت با انتقاد از خودِ انتقادکنندهها پایان مییابد" این ارزیابی با هر فرض و گمانه زنی سیاسی و اما و اگری درباره دلایل شکل گیری سی خرداد و احتمالات اجتناب از وقوع آن بر این حقیقت صحه می گذارد که سی خرداد با هر میزان سعه صدر و دوراندیشی و خوش بینی در تنظیم رابطه با مجاهدین، از آنجا که از اساس موجودیت و موضوعیت خود را بر جایگزین کردن خشونت و آنارشیسم بر عقلانیت و خرد جمعی و دمکراسی بنا کرده، امری غیر قابل پیشگیری و اجتناب ناپذیر بوده است. سی خرداد در تاریخ تحولات سیاسی ایران و صرفنظر از اینکه در چه مرحله ای از نهادینه کردن دمکراسی و چه میزان توفیق در این راه قرار دارد و خواهد داشت، و سوای اینکه چه اندیشه هایی مقدرات و چشم اندازهای سیاسی و اجتماعی آن را در دست خواهند داشت، فی النفسه یک نقطه کانونی، هشداردهنده و عبرت آموز تاریخی برای مقاومت و ایستادگی در برابر جریانی است که به لحاظ تاریخی و ایدئولوژیکی نه تنها دوران و تاریخ مصرف اش حتی پیش از به دست گرفتن قدرت سیاسی تمام شده، که بایستی با تمام توش و توان نسل های آینده را از ابتلاء به چنین تجربه تلخی بر مسند قدرت سیاسی هشدار داد.