تلاقی تقویمی حوادث، بی حکمت و معنی و خارج از روابط علت و معلولی نیست. برای فهم این حوادث و همچنین پیدا کردن دلیل شان باید با کمی تعمق و حوصله و از سر عبرت آموزی به گذشته نگاه کنیم. تولستوی بر این باور است که در این جهان بی کران و نامتناهی هیچ حادثه ای خارج از مدار علت و معلولی رخ نمی دهد. به زعم او اتفاق محصول عدم درک و ناتوانی ما از تجزیه و تحلیل علی پدیده ها است. وقتی بشر توان بررسی علی پدیده ها و رخدادها را ندارد، ناگزیر نام اتفاق و تصادف بر آنها می گذارد. اما اگر قرار باشد بصیرت کافی برای ردیابی علت ها را داشته باشد، در آن صورت می پذیرد، همه حوادث سوای اینکه ما چه تعابیری بر روی آنها می گذاریم، محصول علیت خود هستند. این اشاره از برای یادآوری مرگ فروغ حسنی مادر ندا حسنی است. در خبرها آمده بود فروغ حسنی مادر ندا یکی از قربانیان خودسوزی های فرقه ای 17 ژوئن درگذشته است. می خواهم ادعا کنم مرگ فروغ تقریبا در ایام سالگرد خودسوزی ندا، نمی تواند تنها یک اتفاق ساده و بی ارتباط با خودسوزی و قربانی شدن ندا تلقی شود. اگر به مرگ مادر ندا از این منظر نگاه کنیم، تلاقی مرگ او با با هشتمین سالگرد خودسوزی ندا نه می تواند تصادفی باشد و نه یک تلاقی ساده. در واقع فروغ از فردای همان روزی که جنازه سوخته ندا را رویت کرد، در درون خود مرده بود. این زنده بودن این چند سال فروغ هم بر خلاف آنچه مسبب مرگ ندا یعنی مریم عضدانلو به زور رسانه و هیاهو و تبلیغات و شهیدسازی و… می خواست به زندگی و حیات یک مادر تعبیر و معنی کند، چیزی جز ذوب شدن فروغ در درون نبود. ندا هشت سال پیش در پیش چشمان فروغ جان داد تا مریم فقط چند روز زودتر از زمان مقرر که می توانست حتی به چند ساعت هم تقلیل یابد، از بازدداشت آزاد بشود. از زمان مرگ ندا هشت سال می گذرد، مریم رهایی می توانست چند ماه یا در نهایت یک سال از این هشت سال را در زندان و اسارت بماند، اما ندا بماند و زندگی کند. مریم کبوترباز آزادی می توانست همچون هزاران آزادی خواه صادق و امین و درستکار بجای قربانی کردن ندا و نداها، چند صباحی را در پشت میله های زندان به عشق ندا و نداها بماند، می توانست با گل خنده های کودکانه ندا و فروغ و به عشق همه مادران و دختران این سرزمین که دل شان چیزی جز سفره عشق به فرزندان شان نیست، چند صباحی را تاب بیاورد. می توانست به ندای آسمانی فراموش شده درون خود کمی نهیب بزند و ندای زمینی را در روی زمین خدا، تاب زندگی بیاورد. می توانست فروغ را با ذبح نکردن ندا در چشمان فروغ تا سال ها پایدار و زنده نگه دارد. می توانست به ندا و فروغ عشق بورزد و برای اثبات این عشق نیازی نبود که خود را به آتش بکشد، که فقط می بایست چند روز دوری از سونا و جکوزی و وان شیر و… را تحمل می کرد. همین. و من مانده ام مریمی که تاب تحمل چند روزه دوری از اشرافیت قجری بگور رفته را نداشته و ندارد، چگونه یکشبه و به یکباره مریم رهایی لقب می گیرد. کسی که حاضر نیست بهای اثبات رهایی اش را با هزینه و تحمل چند روز زندان فرانسوی ها بپردازد، ندا را به پای حرمت غصب شده مریم عذرا به میان شعله های آتش می فرستد. مریمی که کبوتر آزادی از دستان خود رها می کند، نیزه کین اش قلب ندا را نشانه می رود. فاصله ای اینچنین غریب را مگر می شود جز از کژراهه فریب و نیرنگ و دروغ گز کرد. ندا هشت سال پیش در پای چنین سوء تفاهم بزرگ و نیرنگ و فریبی که ناپاکی و خبث طینت و شهوت و جاه طلبی را توامان با خود جمع کرده بود، قربانی شد. و امسال فروغ مادر ندا، درست در حوالی همان روزها و ماه ها، دلش هوای ندا را کرد و به او پیوست. چه کسی می تواند تلاقی مرگ فروغ را در چنین روزهایی یک اتفاق ساده و تصادف تلقی کند، اگر بتوان آن زبانه های سرکش از پیکر نحیف ندا را اتفاق و تصادف دانست، مرگ فروغ در این ایام را نیز می توان به اتفاق و تصادف تعبیر کرد. اما اینجا بعد از مرگ ندا و اینبار فروغ دکان فریب و نیرنگ و ریاکاری و جهل و ساحره بازی کماکان باز و براه است. هنوز مریم رهایی!!! دارد کنار رود سن و غرق در مظاهر نو شده قجری زندگی اش را می کند. لباس های گل منگولی می پوشد و جراحی پلاستیک اش لنگ نمی شود و با آفتابه عطر شب های پاریس می زند. خنده از لبش محو نمی شود، کبوتر صلح و آزادی به هوا می فرستد، خوش می نوشد و خوش می پوشد، گاه به رنگ سفید و گاه آبی آسمانی و گاه به رنگ بنفشه ها و گاه لاله های وحشی… سوار بنز دیپلمات می شود با کلی خدم و حشم و…، و برای مریم اهمیتی ندارد که هزینه این همه سرخوشی و لاقیدی را چه کسانی می پردازند.