اتفاقات روزهای سه شنبه و چهارشنبه (28 و 29 ژوئیه 2009) در قرارگاه اشرف نشان داد تهدید تبدیل ساکنین قرارگاه اشرف به سپرهای انسانی از سوی رجوی تا چه اندازه جدی بوده است. رهبری مجاهدین که طی چند سال گذشته در مواجه با تصمیم دولت عراق مبنی بر اخراج مجاهدین از عراق و بستن قرارگاه اشرف مدام بر روی فاجعه انسانی تاکید و به جهانیان هشدار می داد، بر خلاف ادعاهایی از این دست که منظور او از فاجعه انسانی استرداد ساکنین اشرف به جمهوری اسلامی است، روشن شد که منظورش دقیقا سپر قرار دادن ساکنین قرارگاه اشرف و استفاده ابزاری از آنها برای مقابله با اهرم های قانونی و دولت عراق است. رجوی در زمان تسلیم به خلع سلاح در مقابل آمریکایی ها گفته بود من صاحب سلاح را بر سلاح ترجیح می دهم. در آن زمان رجوی می دانست قابلیت های بالقوه و بالفعل افرادی که در ظرف ایدئولوژیک خود تربیت کرده به میزانی است که می توانند بدون اتکا به سلاح برای او مفید به فایده باشند. آنچه دراین دو روز اتفاق افتاد در واقع فقط بخشی از ماهیت استراتژی انتخاب صاحب سلاح به جای سلاح در تشکیلات رجوی را نشان داد. استراتژیی که از همان اولین سال های تاسیس سازمان با عنوان تئوری عبور از مرگ قرار بود کپه ترازوی نابرابر سازمان را با قدرت امنیتی و پلیسی شاه به سود مجاهدین سنگین کند. اگر چه این تئوری در طی سی سال آتوریته و تسلط رجوی بر سازمان مجاهدین ماهیتا و کیفیتا تغییرات اساسی زیادی کرده است، اما نمی توان تاثیرات تعیین کننده از عقبه چنین تفکری را نادیده انگاشت. در واقع زمانی که رجوی تن به تحویل سلاح های خود به آمریکایی ها داد، به وضوح چنین فرجام و روزهایی را پیش بینی می کرد. بنابراین تمام توان و حواس خود را معطوف به تربیت صاحبان سلاح کرد تا در زمان مقتضی بتواند با سپر کردن آنها در مواجه با شرایط پیش بینی شده و ایجاد جنگ روانی و رسانه ای و در موضع ترحم طلبی و مظلوم نمایی خودش را حفظ کند. دستگاه ایدئولوژیک رجوی با چنین چشم اندازی در واقع صاحبان بی سلاح تشکیلات خود را تبدیل به سلاح های انسانی کرد که اینبار به جای تیررس قرار دادن هدف های نظامی، خودشان را در معرض هدف قرار می دادند تا با عبور از جان خودشان روی دیگر سکه خشونت محوری رجوی را نشان بدهند. برای رجوی هیچ تفاوتی نمی کند که قربانیان اش را از کدام جبهه بگیرد، آنچه او را تا امروز به پیش برده نفس خونریزی و خشونت محوری بوده است. رجوی می داند، برای محقق کردن این خط یا باید از جبهه مقابل قربانی بگیرد و یا عملا به گونه ای عمل کند که طرف های خود را ناگزیر به اقدامات خشونت آمیز کند. برای او هر میزان هم که طرف های اش با سعه صدر و خویشتن داری برخورد کنند، تفاوتی نمی کند، او قادر است ظرفیت تحمل پذیری طرف های خود را به آخر رسانده و آنها را به صورت اجتناب ناپذیر به موضعی که می خواهد یعنی توسل به خشونت ناگزیر کند. آنچه در این روزها در اشرف اتفاق افتاد در واقع وجهی از استراتژی عبور از مرگ بود. واضح است چنین استراتژی بیش از هر ابزار فیزیکی و سلاح واقعی به عوامل و ابزارهای کاملا نامرئی که اما در هیبت انسان های معمولی ظاهر شوند، نیاز است. به کسانی که اگر چه در ظاهر فاقد سلاح هستند، اما سلاح واقعی اینها وانهاده گی و از خودبیگانگی در مقابل یک اهرم و به قول رجوی نقطه وصل به بیرون از خودشان است. نقطه ای که باز به قول رجوی به آدم هایش هویت و معنی می دهد و آنها را رستگار می کند. بی دلیل نیست که رجوی در همین موقعیت هم از یادآوری و تداعی سی خرداد و وقایع سال 67 و بازسازی آن در غالب وقایع اخیر غفلت نمی کند. برای او سکه مبارزه و حیات سیاسی دو رو بیشتر ندارد یا در موقعیت غالب از طرف مقابل اش قربانی می گیرد و یا در موقعیت مغلوب با خودسوزی و خودکشی خودزنی می کند. تازه ترین شیوه ابداعی رجوی یعنی تشکیل دیوار گوشتی و سپر انسانی در واقع شق تازه ای از همان روی خودزنی و خودکشی است که به بهانه مقاومت و پایداری قربانیان و اسیران ذهنی خود را به کشتن می دهد تا بتواند بر موج مظلوم نمایی و ترحم طلبی سوار بشود. در تمام این وضعیت های تجربه شده، چیزی که برجستگی، و محوریت دارد، کشتن و به کشتن دادن انسان ها است. رجوی در تمام این سال ها از تنها چیزی که منتفع شده خون همین قربانیانی است که هم از درون و هم از بیرون خود جاری کرده است. او بارها بر این نکته تاکید کرده است که اضداد خود را به جایی می کشاند که یا در کنار او و یا در مقابل او قرار بگیرند. این سخن را اگر چه در ظاهر خطاب به مخالفان و منتقدین سیاسی خود گفته است، اما وجهی از همین نگرش خشونت مدارانه را نمایندگی می کند. رجوی در واقع آگاهانه و تعمدانه مسیر خود را به گونه ای تنظیم می کند که با حربه تئوری عبور از مرگ یا طرف مقابل خود را تسلیم کند و یا او را ناگزیر به توسل به استفاده از خشونت کند. به این ترتیب او چه در موضع غالب و یا در موضع مغلوب، خود را برنده واقعی جلوه می کند. لازمه این استراتژی چنانچه رجوی سال ها است روی آن تاکید دارد، انتخاب گزینه صاحب سلاح به جای سلاح است. آنچه در طی روزهای اخیر اتفاق افتاد نشان داد رجوی آماده است تا آخرین نفر از تشکیلات خود را قربانی چنین استراتژی بکند. تفاوت سپرهای انسانی رجوی با نمونه های ارتجاعی و تاریخی گذشته، که مردم بی گناه و بی دفاع را در جنگ ها سپر بلای خود قرار می دادند، تنها در این است که به جای استفاده از زور، اینبار رجوی سپرهای انسانی خود را بر خلاف گذشته و در عصر خردمحوری، با مجاب کردن و شستشوی مغزی و ایدئولوژیک به دیوارهای گوشتی و سپرهای انسانی تبدیل می کند. تفاوت تنها در این است که رجوی مدرن عمل می کند. سپرهای انسانی گذشته در میانه جنگ فقط برای قربانی شدن می امدند، اما رجوی توانسته این دیوارهای گوشتی منفعل و بلاتکلیف گذشته را به عناصر مهاجمی تبدیل کند که حتی اگر طرف مقابل از روی انسان دوستی و ترحم و خویشتن داری تن به خشونت و خونریزی ندهد، این سپرهای انسانی به گونه ای عمل می کنند که جبهه مقابل را در موضع ناگزیری دفاع از خودشان به زور و خشونت متوسل کنند. نقش این سپر انسانی در مقایسه با گذشته حداقل از این حیث شباهت دارد، که در هر دو شکل ارتجاعی و مدرن اش، برای عاملین واقعی این جنگ ها مصونیت مقطعی ایجاد می کند. چیزی که امروز فراسوی این سپرهای انسانی در قرارگاه اشرف می بینیم، سوای آن سران بالای سازمان و سلسله مراتب تشکیلاتی و هدایت کننده در قرارگاه اشرف، حضور کسی است که همه این اتفاقات از سوی او رهبری و هدایت می شود. در چنین وضعیتی این ادعا که اساسا بوی خون و مرگ فی النفسه رجوی را به حال می آورد، ادعای بی راهی نخواهد بود.