فرستادن افراد به میدان مین برای گذر زمان
از سخت ترین روزها و شب های مان موقع مأموریت های میدان مین بود. فاصله ی خط اول عراق تا دژ ایران در بعضی نقاط حتی به سه کیلومتر هم می رسید، باید طول این مسیر را سیخک می زدیم و مین ها را کشف و خنثی می کردیم تا گذرگاهی به طول 70 ساتنی متر برای عبور واحدی که قصد رخنه به خاک ایران را داشت باز می کردیم. سه کیلومتر روی زانو رفتن در شب تاریک و هوای سرد و در میدان مین کار بسیار سختی بود، زانو بندهایی با ابرهای ضخیم دوخته و دور زانوهایمان بسته بودیم تا زخم نشود. شب های سخت و طاقت فرسایی بود. مخصوصاً شب های زمستان که بعد از مدتی زانوهای مان یخ می زد و به قدری خسته می شد و درد می گرفت که ایستادن سر پا برایمان مشکل بود. منطقه هم پر از مین جا مانده از جنگ میان ایران و عراق بود. از شروع تاریکی تا کمی قبل از روشنایی هوا کار ادامه داشت. روزها پشت خط اول عراق مخفیگاه می زدیم و مجددا! شب بعد شروع می کردیم تا به 400-500 متری دژ برسیم. کل مسیر را هم با شاخص های مختلف و کشیدن یک نخ سفید که به آن شرایط می گفتیم علامت گذاری میکردیم. معمولاً این کار را در گروه های 4 تا 5 نفره انجام می دادیم. نفر اول، مسیر باز می کرد و جلودار بود. نفر دوم نفر مهندسی بود و هم تیم نفر جلویی که مسیر را چک می کردند و با هم جابجا می شدند. نفر سوم فرمانده ی واحد بود. نفر چهارم هم نفر حفاظت و آتش که معمولاً یا سلاح RPK داشت و یا BKK و نفر پنجم که بعضاً همراه داشتیم قرقره ی شرایط و میخک های تثبیت شرایط را می آورد و مسئول شاخص ها بود. شب های طاقت فسایی را در میدان مین در زیر باران و یا در سرمای خشک که به استخوان های مان می زد و واقعاً یخ می زدیم، به سر بردیم. دردناک ترین لحظات و شب ها وقتی بود که یک دفعه یکی در اثر اشتباه که عمدتاً به خاطر خستگی بود روی مین می رفت. صدای مهیب انفجار زیر پای یکی شنیده می شد. و قسمتی از پا را قطع می کرد. دو تا از نفرات تحت مسئول خودم، یکی حسن شیخ بود یکی هم جاوید حق روش، در اثر رفتن روی مین پای خود را اولی از مچ و دومی از زیر زانو از دست دادند. یکی از بچه ها ی دیگر که او هم از دوستانم بود به نام ایرج صالحی و فرمانده واحد بود و الان هم نزد امریکایی ها می باشد پای خود را از مچ از دست داد اما بعد از این که دوران بستری شدنش را طی کرد و از بیمارستان مرخص شد هر چه درخواست کفشی مناسب که بتواند با آن راه برود را کرد برایش تهیه نکردند. و یا وقتی که تهیه می کردند کفشی بود که مناسب پای او نبود یا بزرگ بود و یا تنگ بود. و به دلیل فضای بی اعتمادی که در سازمان بود و ترس از فرار او را به بغداد برای خرید کفشی مناسب نمی بردند و همیشه پایش مشکل داشت و زخم می شد و عفونت می کرد به طوری که چندین بار بعد از عمل های اصلی اش مجبور شد دوباره عمل کند و چون استخوان عفونت می کرد و مجبور بودند استخوان پایش را بتراشند تا عفونت ها را خارج کنند. مجاهدینی که این همه دم از مساوات و برابری می زنند حتی حاضر نبودند برای کسی که از سال 58 با ان ها بوده و برای آن ها پای خود را از دست داده کاری انسانی و ساده انجام دهند. ولی وقتی برای خودشان بود بالاترین مدل های لندکروز تا راحت ترین کفش ها و پوشاک را برای مسئولین شان و کادرهای بالای خود با دست باز خرج می کردند. بعضی مواقع هم می شد که در وسط میدان مین با نیروهای کمین و گشتی های ایران برخورد می کردیم و زیر اتش سنگین انواع تیربارها و RPG قرار می گرفتیم و مجبور بودیم مثلاً معبری که چند شب با بدبختی باز کرده بودیم را ول کنیم و عقب نشینی کنیم. سخت ترین عقب نشینی عقب نشینی در میدان مین است به دلیل این که امکان گسترش واحد نیست و مجبور بودیم از روی همان شرایطی که کشیده بودیم به صورت ستونی عقب نشینی کنیم. چون اگر از هم باز می شدیم و از روی شرایط بیرون می رفتیم وارد میدان مین می شدیم و روی مین می رفتیم. یادمه یک شب واحد نیامد. آن ها که 4 نفر بودند بعد از حدود یکی دو کیلومتر که وارد میدان مین شده بودند به یک کمین برخورد کردند و زیر آتش رفتند.آن ها هم پا به فرار گذاشتند و از شانس شان یک کانال در فاصله ی 200 متری پشت سرشان بود که سریع خودشان را به آن کانال رساندند و از خط آتش خارج شدند ولی بعضی وسایلشان را جا گذاشته بودند. یا یک بار که برای بازکردن میدان مین رفته بودیم روز که پشت خط عراق مخفیگاه می زدیم یادمه هلی کوپترهای گشتی ایران که مرزبان بودند بالای سرمان آمدند در ارتفاع خیلی پایین در حال کاووش بودند معلوم بود که واحد لو رفته خلاصه سریع مخفی شدیم و عین مجسمه بی حرکت ماندیم. بعد از مدتی هلی کوپتر رفت و ما هم چون فهمیدیم طرح لو رفته شب که شد دیگر برای ادامه کار نرفتیم و به مقر اصلی برگشتیم.
کلاً ماموریت ها اعم از عملیاتی، شناسایی و یا باز کردن میدان مین، وسیله ای برای گذراندن زمان و مشغول نگه داشتن افراد بود وگرنه پر واضح بود که به این طریق دولت ایران سرنگون نمیشه. ولی برای این که فضا را از حالت یک نواختی خارج کنند همچین برنامه هایی را راه اندازی می کردند که نفرات را سر کار بگذارند تا گذشت زمان احساس نشود.