حدود یک هفته از نمایش کاغذ بازی و اعتراف گیری تحمیلی گذشت تا اینکه یک روز ساعت چهار عصر من و حدود چهل نفر از افراد تحت بازجویی را احضار کردند. به ما ابلاغ شد نشست داریم. وارد یکی از سالن های محل بازجویی در زندان مخوف قرارگاه اشرف شدیم. صندلیها مرتب چیده شده بود جلوی صندلیها یک میز قرار داشت و بالای دیوار مقابلمان عکس مسعود و مریم آویزان بود. این بار برای همه ما که تحت شکنجه های بیرحمانه و وحشیانه قرار داشتیم برخورد مسئولین و بازجوهایمان خیلی جالب بود با آب میوه و شیرینی از ما پذیرایی کردند انگار اتفاقی در روزهای قبل که با شیوه های وحشیانه ای ما را مورد شکنجه قرار داده بودند، نیافتاده بود و بازجوها با لبخند از ما پذیرایی می کردند آنان انگار همان عناصر خشن و وحشی روزهای قبل نبودند!! به اصطلاح ریتم کار و برخورد ها کاملا فرق داشت. ما با دیدن این صحنه ها واقعا شوکه شدیم تا اینکه خواهر زهره اخیانی وارد شد. او بعد از خوشامد گویی!! به ما گفت: " سلام بچه ها شما شاید هزار حرف و هزار انتقاد به سازمان داشته و دارید ولی من آمده ام تا اصل مطلب را به شما بگویم. شما بهتر از من می دانید ما پس از جمع بندی متوجه شدیم پس از عملیات فروغ جاویدان رژیم تعدادی از افراد و مزدوران را اجیر کرده تا درون مناسبات ما نفوذ کنند و یکسری خراب کاری انجام دهند، البته این نفرات از ما شهید هم گرفته اند شما نفراتی مثل شوهانی و عدالتیان را بهتر از مــن می شناسید چون با خیلی از شما هم آسایشگاه بودند، به همین خاطر ما تصمیم گرفتیم حتی به بهای اینکه ممکن است نفرات خودمان نیز جزوشان باشند این چک امنیتی را انجام دهیم، البته اگر شما خوب نگاه کنید و به قضیه مثبت فکر کنید این کار سازمان (بازجویی قرون وسطایی و شکنجه وحشیانه نیروها) هم به نفع شماست و هم به نفع کلیت سازمان! من از طرف رهبری (مسعود رجوی) ماموریت دارم به شما سلام برسانم و بگویم برادر گفته اند کسی که مجاهد باشد هزار بار بیشتر از این هم اگر بلا سرش بیاورند باز استوار روی آرمان خود پافشاری خواهد کرد!!، مگر نه اینکه مجاهدت یعنی پرداخت یک جانبه، مجاهدین مفت خور نیستند حتی برای تمیز و سالم نگه داشتن مناسباتشان باید از خودشان مایه گذاری کنند!!.
زهره یک سری حرفهای مفت در توجیه شکنجه افراد و کادرهای تشکیلاتی مجاهدین زد که مایه شگفتی و بهت همه ما شکنجه شده ها بود همه گیج و مات شدیم. این همه توجیه حیرت انگیز از دهان زهره اخیانی بیرون می آمد انگار نه انگار که در برابرش انسانهای با عقل و شعور قرار دارد که مخاطب سخنان مضحک و گزافه گویی هایش هستند. ذهن من به شدت مغشوش بود و آرام نمی گرفت، دیگرحرفهایش را متوجـــه نمی شدم فقط تکان خوردن لب های زهره را می دیدم. انگار در حالتی از بی وزنی مطلق قرار داشتم (حرف های زهره و اصطلاحاتی که به کار می برد مثل مایه گذاری، مجاهدت و… همه را چرت و پرت می دانستم) صورت زخمی و دنده های شکسته شده ی پرویز احمدی و نفری که اسمش را نمی دانستم و فقط سه روز او را با بدنی خونین و نیمه بیهوش در سلولم دیدم در برابر چشمانم قرار داشتند و صدای برخی از همرزمانم در گوشم طنین انداخته بود که به من تاکید می کردند مبادا خر بشوی و تن به اعتراف بدهی. مدتی در لاک خودم ناخود آگاه فرو رفتم تا اینکه باز صدای زهره را شنیدم که می گفت: آماده باشید چند روز دیگر برادر مسعود خودش با شما نشست خواهد گذاشت و همه چیز را برایتان توضیح خواهد داد!! یاد سخنان یکی از دوستانم افتادم که می گفت: شکنجه گرها معمولا برای تحقیر و له کردن افراد تحت بازجویی از یک روش خاص و نخ نما استفاده می کنند روش باز و کبوتر. ابتدا فرد را تحت بازجویی وحشیانه قرار می دهند و اگر موفق به اعتراف گیری نشدند در هیئت دوست و همدرد با فرد شکنجه شده رابطه می زنند و سعی می کنند نقش کبوتر مهربان را ایفاء کنند. در این حالت فرد تحت بازجویی به مرور زمان دچار تناقض ذهنی و روانی می شود و در نهایت تسلیم محض شکنجه گران خواهد شد. دقیقا در زندان اشرف مسعود رجوی با بهره گیری از شیوه های شکنجه ی بازجوهای کثیف ساواک سرویس امنیتی رژیم پلید شاه نیروهای خودش را تحت فشار قرار می داد. به خودم گفتم تفاوت مسعود و شاه چیه؟ جز اینکه مسعود از کلمات و واژه های انقلابی استفاده می کند و اما در واقعیت او مبدل به یک خرده مستبد و شاه کوچولو در قرارگاه اشرف شده است.
زهره همچنان یاوه گویی می کرد او در ادامه صحبت هایش گفت: به شما گفتم نشست رهبری دارید هیچ کس کف نزد!! (این یک مد بود که وقتی می گفتند مسعود نشست دارد در چنین مواقعی نفرات هورا می کشیدند، دست می زدند و شعار می دادند). با این حال کسی عکس العملی از خود نشان نداد و زهره خیلی کنف شد و نشست بدین شکل مضحک تمام شد. دو روز بعد ما را به نشست دیگری بردند این بار سارا گریبان برای ما توضیحاتی در باره نشست مسعود داد او گفت: بچه ها هر کس خواست گزارش بنویسد مستقیماً به خودم یا به هر کدام از فرماندهانتان (بازجوهای شکنجه گر زندان اشرف) مایلید بدهید، ابتدا تناقضات خود را بنویسید!! تا در نشست برادر (مسعود رجوی) راحت تر باشید. قبول دارید با تناقضات نمی شود به نشست رفت!! بعد از نشست سارا به بازداشتگاه خود منتقل شدیم. دیگر دربها قفل نشد می توانستیم حیاط برویم، و غذا در سالن غذا خوری سرو می شد. کمی راحت شدیم، در یکی از روزها کاغذی سفید برداشتم و شروع به نوشتن یک گزارش کردم، با سلام به مسئولین سازمان
با توجه به نشستی که گذاشته شد من فکر هایم را کرده و می خواهم شما را از وضعیت خودم آگاه کنم، البته پیشاپیش از زحمات شما تشکر و قدردانی می کنم.
من تصمیم دارم در نشستی که گفته شد (نشست مسعود) شرکت نکنم و از همینجا سازمان را ترک و سراغ زندگی خودم بروم.
امضاء: تحلیل خودم این بود که اگر در این نشست شرکت کنم و بعد اعلام جدایی کنم خواهند گفت یک پنج سالی مهمان آنان در خروجی (زندان قرارگاه اشرف) باشم تا اطلاعاتم بسوزد و بعد تحویل مخابرات (سرویس امنیتی رژیم صدام) می دادند تا بعد از بازجویی به جرم نفوذی محکوم به هشت سال زندان شوم و در نهایت به ابوغریب منتقل می شدم. (این ریل را قبلا در نشست مسعود برای تهدید نفراتی که قصد داشتند از سازمان جدا شوند مطرح کردند).
بعد از اینکه گزارش خودم را تحویل دادم ساعتی نگذشته بود که صدایم کردند اینبار در اتاق بازجویی بر خلاف گذشته مردی حضور نداشت و همه زن بودند.
رقیه عباسی، زهره اخیانی، حکیمه، سارا، معصومه پیرهادی، لیلا و چند نفر دیگر، روی میز میوه چیده شده بود، فریده برایمان چائی آورد.
ادامه دارد…
تنظیم از آرش رضایی