(نقدی موجز بر مقاله جمشید پیمان در سایت ایران افشاگر) در وضعیت تاریخی معاصر که تروریسم همه جانبه در جوامع انسانی بی محابا قربانی می گیرد، نوشته های سیاسی و تحلیل های نابخردانه در تایید جهانی مبتنی بر ستیزه جویی، پرخاشگری و ترور، کاری از پیش نمی برند و نوشته های و مقالات شبه روشنفکرانه غیر از پدید آوردن شبه ادبیاتی که در آن جرات بیان حقیقت را به شکلی عریان ندارند، توانایی انجام کار دیگری را نیز نخواهند داشت. آقای جشمید پیمان در سایت ایران افشاگر متعلق به دارودسته رجوی با ذکر شواهد تاریخی اما با نگاهی وارونه و آنالیز غیر منطقی رویدادها و حوادث روی داده در شهر اشرف به شکلی باسمه ای و سرشار از تناقض حقیقت را به مسلخ برده است او در مقاله ی خویش سعی وافر دارد تا به هر طریقی شده است ماهیت فاشیستی و تروریستی رهبری مجاهدین و مناسبات مخوف و تمامیت خواهانه دارودسته رجوی را در قرارگاه اشرف تطهیر و توجیه کند. در این میان اعتصاب غذا دستمایه و سوژه جالبی ست که آقای پیمان ناشیانه و با سرپوش گذاشتن بر واقعیات پیرامونی، درصدد است تا ذهن بیمار رهبری عقیدتی فرقه ی تبهکار و ستیزه جوی مجاهدین را رنگ آمیزی نماید. غافل از آنکه نمی توان با تحلیل های نادرست و قیاس های غیر منطقی رویدادهای به هم پیوسته تاریخی را شبیه سازی نمود و یا در جمعبندی نتایج نادرست و ناصحیح را به افکار القاء نمود. وی در مقاله ی خویش تحت عنوان، چرا بچه های شهر اشرف اعتصاب غذا کرده اند؟باز گردی سی ساله در زمان – به اعتصاب غذای مبارز ایرلندی در اوایل دهه هشتاد میلادی اشاره دارد که جان خود را در راه اهداف استقلال طلبانه و آزادیخواهانه فدا کرد و در نهایت چنین جمعبندی می کند که مجاهدان شهر اشرف نیز همانند بابی ساندز برای اهداف مقدس و آرمانی خود به اعتصاب غذا دست زده اند. در این میان امر مغفولی که آقای جمشید پیمان به آن اشاره ای نداشته است، اینکه بابی ساندز در راه مبارزه برای آزادی و استقلال مردم و میهن خویش از سلطه استعمارگران انگلیسی جان خویش را فدا کرد و در این راه از پشتوانه و بدنه ی وسیع اجتماعی و توده ای برخوردار بود. اما مجاهدین در بیش از دو دهه از رژیمی حمایت کردند که منفور جهانیان بود و متحد استراتژیک عنصر جنایتکاری چون صدام شدند که خصوصیات یک فاشسیت و دیکاتور تمام عیار را داشت کسی که به ملت خویش نیز رحم نمی کرد و صدای اعتراض آنان را با بمباران شیمیایی پاسخ می داد. حال چگونه است که نویسنده مقاله به عملکرد تاریخی مجاهدین حتی نیم نگاهی نیز نمی کند و سعی دارد با شبیه سازی مجازی و ذهنی اما غیر واقعی و مضحک حقایق و واقعیات تاریخی را کتمان، لاپوشانی و نادیده انگارد. اصولا برای شناخت ماهیت و عملکرد جریان سیاسی، دسته یا فرقه ی مذهبی می بایست آن را به شکلی انتزاعی و مجرد ارزیابی نکنیم و منطقی ست تا رفتار تشکیلاتی و جمعی را در گذشته ی تاریخی آن مورد آنالیز و بررسی واقع بینانه قرار دهیم. بر این اساس نویسنده وقتی به مقایسه ی دارودسته رجوی و بابی ساندز یا سایر مبارزان راه آزادی، می پردازد باید به خوبی آگاه باشد که بابی ساندز با انگیزه مبارزه با مستبدان و دیکتاتوران زمانه ی خویش مرگ را با افتخار پذیرفت اما دارودسته ی رجوی بیش از دو دهه متحد وحشی ترین و مستبدترین رژیم تاریخ معاصر بودند و لذا مقایسه مجاهدین با زاپاتا یا بابی ساندز کاری و رفتاری نابخردانه و حکایت تلخ و درخوری ست از تناقض یک ذهن بیمار. چرا که هیچ تشابه ماهوی بین مجاهدین و آزادیخواهانی چون بابی ساندز و زاپاتا وجود ندارد.
آرش رضایی