پیام 30 دی ماه رجوی یک نقطه عطف است. راست این است که این پیام به همان اندازه که دیرهنگام، اما کاملا قابل پیش بینی بود. ظاهرا رجوی که از انتشار پیام های کلیشه ای و ادعاهای متوهمانه خسته و کلافه شده به زعم خود می خواهد طرحی نو در بیندازد و کم کم از مهجوریت و گمنامی در نزد نسل سوم بیرون بیاید. پیشتر تئوریسین های جنبش سرخ حامی او به طرز کنایه آمیز و بعضا تحقیرکننده ای خطاب به او گفته بودند؛ آقای رجوی اُوغر بخیر، کنایه از اینکه بیدار بشوید نسل سوم انقلاب اصلا حضرتعالی را نمی شناسد چه برسد به اینکه برای شما تَره خُرد کند. این هشدار حقارت آمیز را ظاهرا بر خلاف همیشه که گوش رجوی به هیچ پند و اندرزی باز نبوده و نیست خیلی خوب گرفته و آویزه گوش کرده است. پیام 30 دی را می شود سرآغازی برای قبول این واقعیت تلخ از سوی رجوی تلقی کرد. منتهی این بار هم به جای اینکه برود سر اصل مطلب بر اساس یک عادت دیرینه ابتدا به بزرگ کردن خودش مشغول شده و بعد هم با یک سری صغری و کبری کردن و حیف و میل کلمات رفته سراغ اینکه بگوید کیست و در این سه دهه غیبت کبری و این قریب هفت سال غیبت صغری کجا بوده و چه می کرده و از این به بعد می خواهد کجا باشد، اما از آنجا که می داند پاسخ به این ابهامات چندان هم مقرون به صرفه نیست مثل همیشه سرنا را از دهان گشادش باد می کند. یعنی مثل همیشه از موضع طلبکاری و اینکه مثلا وقت عزیزش را نگیرید و تنها به پاسخ های کلان ایشان و اینکه ببینند در آینده چه پیش خواهد آمد، بسنده کنید. اما ایشان مثل همیشه خودشان را به خواب خرگوشی زده و نمی خواهند بپذیرند که نه تنها این نسل ایشان را بجا نمی آورند که اساسا مسئله و دغدغه ذهنی شان نه رجوی و نه سازمان مجاهدین است. اشاره کردم این پیام در عین دیرهنگام اما کاملا برای اهلش قابل پیش بینی بود. چون فقط اهلش می دانند که رجوی در طول چند ماه گذشته چقدر و از کجاها بسیار سوزیده شده و چقدر حقارت و گوشه و کنایه و نیش و… تحمل کرده است. چه از سوی خودی ها و چه از سوی غیر خودی ها. چه از چپ ها و چه حتی از راست ترین جناح های اپوزیسیون. سوزش رجوی کاملا قابل درک است. اما برای اینکه جلو بیشتر شدن و به خصوص پی آمدهای اجتناب ناپذیر آن را بگیرد مثل همیشه دست پیش گرفته است. فرافکنی می کند. از یک سو طوری حرف می زند که انگار موتور مسائل جاری ماه های اخیر ایران ایشان بوده، اما از سوی دیگر فقط دست و پا می زند تا خود را به این نسل معرفی و سنجاق کند. از یک طرف صحبت از شفاف سازی و صراحت لهجه می کند و از سوی دیگر دم از محدودیت ها و دست بستگی های سیاسی می زند، از یک سو قسم و آیه که والله ما تروریسم نیستیم، و از سوی دیگر در پاسخ خودساخته با کدام استراتژی حرف از نبایدها و نمی توان ها می زند، اما باز نمی تواند دوام بیاورد و حرف خودش را از مارکس و چه گوارا عاریه می گیرد که: مهمترین نکته اینست که مارکس گفت شناختن و «تفسیر جهان کافى نیست بلکه باید آن را تغییر داد». طبعاً مارکس این ”باید“ و این ”ضرورت“ تغییر دادن را از تکامل اجتماعى و دیالکتیک تاریخ استنتاج کرده است. اما در هر حال ما را به مفهوم ”وظیفه مندى“ انسان نزدیک مىکند. من الان متن مکتوب در اختیار ندارم، اما اگر از 40 سال پیش درست به یادم مانده باشد، اوج تجلیل چه گوارا از مارکس در همین نقطه است. چه گوارا گفت این همان نقطهاى است که دیگر باید قلم را زمین گذاشت و براى تغییر جهان تفنگ بهدست گرفت…" معلوم نیست در طی این سال ها به زعم آقای رجوی بریده مزدورها و عوامل جمهوری اسلامی چه چیزی جز همین ادعای باید قلم را زمین گذاشت و براى تغییر جهان تفنگ بهدست گرفت… را می خواستند ثابت کنند. به زعم خود از یک سو می خواهد پل سازی روانی و رسانه ای کند و در این راستا مدعی است؛ قسمتى از پیامها و نامهها و سوالاتى را که از راههاى مختلف فرستاده بودید، دریافت کردم، اما چند سطر بعدتر ظاهرا به فراموشی مبتلا شده و می نویسد: فقط در این باره این را بدانید آنچه را که رژیم در این سال ها در زندانها و یا در ارگان هاى خودش تحت نام مجاهدین توزیع و چاپ کرده است، اعتبارى ندارد. یا تماماً مجعول است یا در آن عمداً دست بردهاند تا به مصرفى که مىخواهند برسد و چیزى را که مىخواهند القا کند. آقای رجوی از یک طرف از موضع خودبزرگ بینی بیمارگونه تجاهل می کنند، اما برای اینکه احتمالا برای کسانی این شبهه پیش نیاید که ایشان واقعا جاهل هستند از مارکس و انگلس و سارتر و نیوتن و ارسطو و… تا کلیه مکاتب فلسفی و اجتماعی و… را ناخنک می زنند تا غیر مستقیم به نسل سوم انقلاب بگوید می بینید چه منبع فیاض و غیبی ای را از دست داده و فراموشش کرده اید. ظاهرا از این پس باید در معنی و مفهوم و معیار و شاخص های پیام سیاسی هم تجدید نظر کرد. آنچه آقای رجوی بر اساس ضرورت بیرون آمدن از انزوا منتشر کرده، حکایت آن شیر بی دم و یال و اشکم معروف است. به هیچ چیز نمی ماند. نه بیانیه سیاسی، نه یک نوشته راهبردی سیاسی، نه یک دستورالعمل تشکیلاتی و سازمانی، نه یک متن آموزشی – سیاسی یا حتی ایدئولوژیک و…! اما این سراسیمگی و شتابزدگی هم برای خودش یک قاعده است. مثل آثار کولاژیسم می ماند که تعدادی تصاویر پراکنده که هر کدام متعلق به کسی و موضوع مستقلی است در یک زمینه با هم ترکیب می شوند و مخاطب برای دریافت معنی و پیام باید یک یک تصاویر را در ذهن از هم منتزع و جدا کند. این نوع هنرمندان معمولا دارای ذهنی مغشوش و پر ابهام نسبت به وضعیت پیرامونی هستند. از جزیی پردازی و نگاه سوبژه به مسائل اطراف واهمه دارند و ریشه اش اگر دست های آلوده نباشد، اما به تهی بودن آنها یقین دارند. برای همین کولاژ به نوعی کلاشی تعبیر شده است. کاری که رجوی در این شبه پیام، مانیفست، بیانیه، توبه نامه و… کرده شبیه همان آثار کولاژ است. از همه چیز و هیچ چیز صحبت کرده است. اما به هیچکدام آنها نپرداخته، چون مثل آن هنرمندان کولاژیسم می داند هر کدام از این تصاویر در قاب و موضوع مستقلی اطلاعات و پیام های خاص خودشان را خواهند داشت. خالق آن کسان دیگری هستند. تابلوهایی که خیانت، خشونت، شهوت و قدرت پرستی و جاه طلبی های رجوی را به حافظه تاریخ سپرده اند. تا بعد.