اگر چه ظاهرا هنوز پیام 30 دی ماه آقای مسعود رجوی به اتمام نرسیده و از نشانه ها و اشارات آن بر می آید این قصه سردراز خواهد داشت و قصد بر این است که یک دوره تاریخی سی ساله بر اساس مصلحت اندیشی های تازه رجوی با تحریف و دستکاری و دروغ و خیالبافی های معمول تدوین شود، اما تا اینجا آنچه بیش از هر چیز برجستگی دارد اتکای رجوی به تئوری تاریخ مصرف گذشته توطئه انگاری و دشمن پنداری در تدوین این تاریخچه است. واقعیت این است که در طی سی سال گذشته رجوی با تمسک و توسل به این شیوه تقریبا برای تمامی بحران های ایدئولوژیکی، استراتژیکی، سیاسی و شکست های درونی و بیرونی خود نسخه توطئه و دسیسه پیچیده و ظاهرا بر این باور است که این روش ساده ترین و در عین حال مفیدترین و موثرترین و بی دردسرترین راه حل است. برای بررسی چرایی این تشبث اجمالا باید ریشه های آن را جستجو کنیم. به طور کلی می توان این رویکرد را از چند زاویه مورد بازخوانی قرار داد. درباره آنها به اجمال اشاره می کنم تا ببینیم کارکرد و نقش آن در دستگاهی که رجوی تنظیم می کند از چه زاویه و انگیزه ای است. 1- خود بزرگ بینی. احساس خودبزرگ بینی به دلایل روانی که ریشه اش بیشتر به اختلالات روحی و روانی و شخصیتی مرتبط می شود و بعضا مکانیزم های فکری و فیزیکی هم دارد، همواره خود را در معرض نگاه و قضاوت دیگران می بینند. این افراد به دلیل وزن غیر واقعی و کاذبی که برای خود قائل هستند، در برابر بی وزنی و بی اهمیتی که برای دیگران قائل هستند، این دیگران را در یک کشاکش بی وقفه و دائمی با خود متصور هستند. به زعم آنها جهان و آدم هایش یکسره در پی حذف و نابودی او هستند و هر اتفاقی در هر کجای این هستی یک سرش به او و مسئله بود و نبود او مرتبط می شود. این احساس البته به همان اندازه که فرد را متلاشی و در نهایت به جنون مبتلا می کند، می تواند جریان ها و حتی صاحبان اندیشه ها را نیز به نوعی در ورطه سقوط و انحراف بکشاند. آدم خود بزرگ بین به همان اندازه که خود را در مدار خیلی بالایی احساس می کند، به همان اندازه هم احساس شکاف و فاصله می کند و به طور ناخوداگاه باور می کند دیگران برای پر کردن این فاصله ها علیه او دست به توطئه و دسیسه می زنند. احساس خود بزرگ بینی به جای آنکه انسان را واقع بین کند، به خودش منعطف و معطوف کند و دلایل پیروزی ها و شکست هایش را واقع بینانه بررسی کند، بر اساس آن احساس درونی دلیل هر توفیق و پیروزی را به خود و هر شکست را به بیرون از خودش مرتبط می کند. آدم خودبزرگ بین هیچ وقت اشتباه نمی کند، اشتباهات او محصول و برایند توطئه هایی است که اضداد او از بیرون سازماندهی و ساماندهی می کنند. یکی از دلایل ماندگاری دن کیشوتی که سروانتس ده ها سال پیش خلق کرده، حضور بی وقفه و مستمر روحیه دن کیشوتی در افراد است. 2- خودکم بینی. انگیزه دیگر توطئه انگاری به عنوان روی دیگر سکه خود بزرگ بینی می تواند احساس خودکم بینی باشد. اگر خودکم بینی را تعارض بین آنچه هست و می خواهیم باشیم تلقی و تعبیر کنیم، طبعا مکانیزم آن عقده خواهد بود. احساس غبطه به چیزهایی که می خواهیم داشته باشیم، اما نداریم و به دلایلی نمی توانیم داشته باشیم و یا حتی به دلیل جزمیت ها امکان بازبینی و ریشه یابی این عقب ماندگی ها هم از ما سلب شده است. آدم های خودکم بین نیز اگر قرار باشد در موضع دفاع از خود بر بیایند و البته صاحب اندکی فکر و فرافکنی باشند، یا به بیانی از موضع انفعال به موضع دفاع و به همان نسبت تهاجم تغییر موضع بدهند، برای توجیه عقب ماندگی ها و شکست ها و در واقع برای رفع تکلیف و مسئولیت از خود دست به دامن دشمن تراشی و در نهایت توطئه پنداری بر علیه خود می زنند. به جای رجوع به خود و وزن کردن قابلیت های بالقوه و بالفعل نگاه شان مدام متوجه بیرون و پیدا کردن دشمنان فرضی و توطئه های خیالی است. آن عقب ماندگی ها و احساس حقارت ناشی از آن در نهایت به جای تصحیح خود به رندی و حیله گری متوسل می شود و به واقع مهاجم و همه کاسه کوزه ها را بر سر دشمنان خیالی خودش می شکند. 3- واقعیت گریزی انگیزه دیگر توسل به راه حل توطئه انگارانه می تواند واقعیت گریزی باشد. آدم واقعیت گریز به جای پیدا کردن ریشه ها در واقعیت به دنبال اوهام و خرافه ها و در شکل انسان امروزین بیشتر به دنبال پیدا کردن زمینه های به ظاهر علمی و قابل اتکا است. اما ماهیتا میان آن تمایلات خرافه گرایی انسان های نخستین برای فرار از واقعیت و این نمونه های عصر خرد و عقلانیت و فراعقلانیت، هیچ تفاوت کیفی نمی توان قائل شد. چون هر دو از اصل واقعیت و تن دادن به محسوسات و عینیات فراری هستند. انسان های نخستین از آنجا که مثلا نمی دانستند باران فرایند چه تغییر و تحولاتی در دل طبیعت است نه می توانستند از واقعیت و موهیت پدیده ای مثل باران استفاده کنند و نه حتی جرات می دادند درباره آن فکر کنند. برای همین باران را نشانه ای از دسیسه های پنهان دشمنان مرئی و نامرئی خود می پنداشتند و به این سان توطئه انگاری می کردند. در دنیای امروز نیز کم و بیش فرار از واقعیت و تن ندادن به اصل و اساس سببیت و علیت در شکست ها و ناکامی ها و عقب ماندگی ها و… با توسل به همین شیوه توطئه انگاری و دشمن تراشی های موهوم دل خوشی ها و احساس آرامش های کاذب و خیال های به ظاهر آسوده ایجاد می کند.
اما…
واقعیت این است که توسل رجوی به این راه حل هم ریشه در خودبزرگ بینی متوهمانه و هم در احساس حقارت و خودکم بینی و هم واقعیت گریزی دارد. اما سوای اینها می توان تاکید کرد این رویکرد در پروسه گذر از آن دلایل مورد اشاره، به یک خط مشی کاملا استراتژیکی شده است. به یک راه حل فرافکنانه که به جای زحمت کشیدن برای جستجوی شکست ها و عقب ماندگی های ایدئولوژیکی، سیاسی و استراتژیکی، و حقیقت به مفهوم راه گشایانه، سر راست می رود سراغ یک دشمن خیالی و با آسمان و ریسمان کردن همه دنیا را با او پیوند می دهد تا ثابت کند که مسبب همه چیز و هر اتفاقی که رخ داده و می دهد و خواهد داد، آن دشمن فرضی است. نمی خواهم ادعا کنم جمهوری اسلامی برای رجوی فرضی است، اما اینکه شما در هر کجا رد پای او را جستجو و اتفاقا برای هر ادعایتان هم کلی مدرک و عکس و سند و فیلم و شاهد و… داشته باشید، خودش قابل تامل است. می پرسید پرونده 17 ژوئن، می گوید کار رژیم و زدوبند است. می پرسید رابطه با عراق، می گوید، "صنعت مونتاژ و سرهم بندى جعلیات تلویزیونى علیه ارتش آزادىبخش و شورا و مجاهدین و هنر تحریف است." می پرسید، انقلاب ایدئولوژیک و طلاق های اجباری، می گوید؛ "کار تحریف و سانسور و جعل بخش انتشارات جمهوری اسلامی است"، می پرسید اظهارات جداشدگان، یکراست می رود سراغ وزارت اطلاعات و حتی روی این ادعا که عضو چهل ساله سازمان هم از اول نفوذی جمهوری اسلامی بوده است. می پرسید اقدامات و اتهامات تروریستی می گوید ؛ "دو سال پیش آقاى استیونسون، نماینده پارلمان اروپا، در کنفرانس مطبوعاتى فاش کرد: «مدتى پیش، چند مقام وزارت خارجه از لندن سراغ من در پارلمان اروپا آمدند و از من مىخواستند بلادرنگ حمایت خود را از مجاهدین متوقف کنم و گفتند ما مدارک محکمى داریم که این افراد قطعاً تروریست هستند. به آنها گفتم خوب، پس (مدارک را) نشانم بدهید. آنها گفتند متأسفانه سرى هستند! حالا در پروسه دادگاه در انگلیس قضات حکم به علنى کردن همه این اسناد دادند و من همه را به دقت خواندم و هیچ چیزى جز مزخرفات و چرندبافیهاى برخى عوامل وزارت اطلاعات و مقالات روزنامههاى رژیم (ایران) نبود." می پرسید، سرکوب کردها و شیعیان عراقی، می گوید: "صحنههاى ساختگى و مصرف دروغ هاى تکرارى درباره کشتار کردها و شیعیان عراق و ردیف کردن اجیرشدگان اطلاعات آخوندى تحت عنوان اعضاى سابق مجاهدین یا شورا، نیز، چاره درماندگى و رسوایى رژیم قرون وسطایى نیست." در نهایت ممکن است خسته بشوید و به عنوان آخرین سوال بپرسید، پس منظور این است که شما تا کنون هیچ اشتباه و خبط و ربطی نکرده اید، می گوید: "منظورم این نیست که در کارنامه مجاهدین خطا و اشتباهى نیست."، حتما خوشحال می شوید و می پرسید خوب پس یکی دو تا را برای رفع این سوء تفاهم که تو هم آدمی و می توانی اشتباه کنی اشاره کنید، می گوید، "آنچه باید با صراحت با شما در میان بگذارم این است که به برخى سوالات هم، نمىتوان و نباید به طور عام و علنى جواب داد. ملاحظات و محدودیت هاى اطلاعاتى و امنیتى و دستبستگی هاى سیاسى آن هم براى جنبش و سازمانى که از همه سو زیر ضرب است براى همه قابل فهم است." یعنی نقطه سر خط. دوباره همه چیز معطوف می شود به آن چه باید بشود. یعنی آنچه پیشاپیش و به طور شبانه روزی حضور تعیین دارد به قولی همان است که رجوی می گوید. تفکر آقای رجوی و نوع نگاه تشکیلاتی اش به جهان ایجاب می کند که همیشه و در هر شرایطی همواره یک دشمن خیالی برای خود داشته باشد. این دشمن انگاری اشل ها و حوزه های مختلفی را در بر می گیرد، اما ماهیت و کارکردشان تقریبا یکی است. به طور محوری بستر و بهانه ای هستند برای واقعیت گریزی و به طور موازی تحمیل خود بر واقعیت. این دشمن حالا چه خیالی و چه واقعی اسباب و شاقول قضاوت و ارزیابی هر پدیده ای در این تفکر می شود. مفری است که می شود هر تهدیدی را با آن دفع کرد، هر سوالی را بی پاسخ گذاشت، از هر اتهامی تبرئه شد، هر که را خواست حذف کرد، هر که را به هر که خواست وصل کرد، و الخ. البته رجوی این تلاش تکراری و مضاعف را برای اهداف خاص و آینده نگرانه دنبال می کند. به تناوب و مثل خودش قطره ای به آن خواهیم پرداخت.