بنیاد گرای واقعی چه کسی است – قسمت اول

آیا به معنای واقعی کلمه، بنیادگرا تر از سازمان مجاهدین وجود دارد؟ برای جواب دادن به این سئوال به عقب تر برمی گردیم و مروری به گذشته نه چندان دور می کنیم تا با موارد و فاکت های مشخص به این سئوال جواب بدهیم. – آیا سازمان مجاهدین از اول یک فرقه بنیا د گرا بوده؟ – از کی ماهیت واقعی فرقه گرائی در سازمان مجاهدین برملا شد؟ – علت اینکه ماهیت واقعی یا به زبان ساده تر دست آنها رو شد چه بود؟ – چرا این فرقه مارک بنیاد گرائی را به دیگران می زند؟ تا قبل از پیروزی انقلاب 57 نام سازمان مجاهدین در لایه روشنفکر ایران تاحدودی شناخته شده بود. در جریان انقلاب ضد سلطنتی نام این سازمان توسط روشنفکران، دانشجویان و قشر جوان با برگزاری متینگ های سخنرانی و معرفی این سازمان بعنوان یک سازمان انقلابی مسلمان در درون جامعه شروع به رشد کرد. همین طور درآ نزمان سازمان فدائیان خلق هم همزمان شروع به فعالیت کرده بود و جایگاه خاص خودشان را در درون جامعه داشت بازمی کرد که الان موضوع بحث ما نیست. واقعیت امر این است که در آن زمان هیچ یک از مسئولین رده بالای سازمان تماما در زندان بودند و بعضی از اعضاء که آن موقع بیرون بودند به خاطر شرایط پلیسی آن زمان حاضر نبودند که علنا در صحنه حاضر شوند وخودشان سازمان مجاهدین را تشریح کنند وبه سئوالات ایدئولوژی، اهداف و …. پاسخ بدهند. معمولا برای این کار از روشنفکران و سخنرانانی که واقعا برای انقلاب مایه می گذاشتند استفاده می شود. به این آقایان جزوات و کتاب های نوشته شده داده می شد پس از مطالعه و آشنایی که خودشان داشتند در میتینگ ها سخنرانی می کردند. (مثلا در شهر ما تمام میتینگ های سازمان توسط کمیته ای اداره می شد که بیشتر آن از بچه ها یی بود که با سازمان در ارتباط بودیم یا هوادار سازمان شده بودند. تعدادی از بچه های مذهبی آن زمان که آنها هم سمپاتی نسبت به سازمان داشتند تشکیل شده بود. سخنوران کمیته ما آقایان: لشگری – زنده گل – دکتر اصفهانی – نداف بودند که هیچ کدام الان در قید حیات نیستند وخیلی از سئوالاتی که در آن متینگ ها مطرح می شد و توان پاسخ دادن نبود به بعد موکول می شد وسئوالات جمع آوری و به مسئول آنموقع تشکیلا ت می دادیم و جواب بعضی از سوالات هرگز داده نشد. از آنجائی که چرخه انقلاب خیلی سریع پیش می رفت فرصت آنچنانی نبود که مردم این سازمان را به معنی واقعی بشناسند، تاریخچه آن را موشکافی کنند و بدانند که از چه زمانی تشکیل شده، چه پروسه ای را گذرانده چه فراز و نشیب هایی داشته است و پس از شهادت بنیانگذاران چه کسانی سکاندار این سازمان بوده اند. مثلا هیچ موقع در سخنرانی ها از ضربه های سال 50 تا 54 و انحراف سازمان به سمت مارکسیست شدن و دوشقه شدن آن تا سال 1358 یعنی پس از پیروزی انقلاب اشاره ای نشد. فقط به ضربه هایی که ساواک زده بود اشاره می شد. پس از انقلاب هم سازمان آنطور که خودش می خواست مسئله را انعکاس داد. در حالی که واقعیت چیزدیگری بود که خود بحث جداگانه ای است و دوستانی که خودشان درکش و قوس ان پروسه بودند در این رابطه مقالات و کتاب هایی نوشته اند. در این رابطه اقای سعید شاهسوندی در مقالاتی تحت عنوان ریشه یابی و پیدایش تحولات بعدی سازمان مجاهدین خلق، به قسمت هایی از این جریان اشاره کرده اند. پس از انقلاب هم سیر تحولات شتاب زیادی گرفته بود و درگیری های سیاسی روز دیگر فرصتی برای باز شناسی باقی نمی گذاشت. سازمان هم از این فرصت ها خوب استفاده می کرد که به مسائل گذشته نپردازد و آن طور که می خواست جامعه را در مسائل سیاسی درگیر کند. (در کتاب هایی که منتشر می کرد گذشته سازمان را یک طرفه و دور از واقعیت انعکاس می داد.) جامعه را هر روز ملتهب تر می کردند تا به نقطه ای رساندند که 30 خرداد 1360 را به وجود آوردند. پس از آن هم در پایگاهای سازمان از سال 1360 تا سال 1365 آموزش ها ی زیادی برگزارمی شد. از جمله آنها: آموزش بحث هویت که 180 ساعت بود. آموزش وجود یا سرمایه کنونی – آموزش ضربه اپورتونیستی – آموزش بیانیه 12 ماده ای – آموزش جمع بندی یک ساله – آموزش زمامداری کارتر و …. در این آموزش ها به خیلی از سئوالات و تناقضات اساساً جواب نمی دادند و از انجائی که در خیلی جاها مسئله ساز شده بود کلاً این آموزش ها در تشکیلات حذف شدند و خیلی از ان کتاب ها را از دور خارج کردند و بعضاً سوزانده شدند. در جمعبندی های سالانه که داشتند در سال 1363 دیگر به یقین رسیدند که در کوتاه مدت از پس رژیم ایران بر نمی آیند. به دنبال راه حل های مختلف بودند. از جمله آن انقلاب ایدئولوژیک بود که مسعود خان (رجوی) با زرنگی خاص با یک تیر سه نشان را هدف قرار داده بود. اول آن که خانم مریم قجر عضدانلو (رجوی) را ازدست شوهرش بیرون آورده بود که مدت ها بود به دنبال وی بود. چونکه اگر مسله زنان در تشکیلات مسله روز بود خیلی از زنان بودند که سابقه تشکیلاتی و مبارزاتی آنها چندین مدار از خانم مریم قجر عضدانلو بالا تر بود. برای توجیه این کار خودش که تحت نام انقلاب ایدئولوژی بود خود را با پیامبر اسلام مقایسه می کرد که باهمسر پسرخوانده خود ازدواج کرده بود و در نشست های درون تشکیلاتی کلی خط ونشان می کشید که این حرکت در هیچ سطح و سطوحی قابل الگو برداری نیست. برای اولین بار و آخرین بار درتاریخ سازمان دارد اتفاق می افتد و حرف و شعارهای زیادی در این رابطه داد. دوماً با این کاراستارت هژمونی زنان بر مردان را زده بود که همان نقشه های شومی بود که در سال های بعد آن را تکمیل کرد. سوما ً رقیبان و مخالفان خودش در تشکیلات را کنار زد افرادی همانند: علی زرکش – مهدی افتخاری (که بارها در نشست های مختلف وی را سکه یک پول می کرد. الان تبدیل به یک آدم روانی شده و بدون مصرف در گوشه ای از قرار گاه اشرف مشغول سبزی کاری می باشد.) محمود عطائی – مهدی کتیرائی و …..در این دوران تمام رقیبان را از صحنه حذف کرد. بعد از شکست در عملیات فروغ که دیگر دید سرنگونی رژیم ایران کار سازمان وی نیست.و از طرفی هم بعد از آن شکست دیگر در نشست ها نیرو ها رو در روی وی می ایستادند واز وی حسابرسی می کردند که چرا شکست خوردیم، چرا این همه کشته داده شد. وقتی که دید شیرازه تشکیلات دارد از دست می رود وارد حربه آخرش شد که چند سال قبل پایه گذاری کرده بود. انقلاب ایدئولوژی همگانی یعنی هرکس در آن مناسبات می خواهد باشد باید زن وشوهر چه آنهایی که دارند، چه آنهایی که مجرد هستند، اما در ذهن یکی را دارند طلاق بدهند. زیر آب تمامی صحبت هایی که چه به صورت عمومی در رادیو و نشریه و اطلاعیه هایی که بیرون داده بودند و چه نشست های درونی که برروی آن موضوع صحبت کرده بود، را زد. از آن به بعد بود که هر از چندی یک قانون یا حربه ا ی را به عنوان بند انقلاب رو میکرد. این بندها برای مستحکم کردن قدرت مطلقه رهبری بود و به صلابه کشیدن مخالفان تحت هر پوشی. با زبان بی زبانی می گفت آخوند ها رژیم مطلقه فقیه دارند. من هم رهبر مطلقه انقلابی هستم در این جا جنگ وی با رژیم ایران سر مسئله فقیه بود. وی می گفت من رهبر مطلقه انقلابی هستم. ادامه دارد

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا