"… این فرزند من مرده بود ولی اکنون زنده شده است، گم شده بود ولی اکنون پیدا شده است… " (انجیل، Luke 15:24) حدود شش هفته قبل در ماه فوریه 2010 رهبران مجاهدین خلق متوجه شدند گروهی از خانواده های ایرانی برای ملاقات با فرزندان خود به درب قرارگاه اشرف مراجعه کرده و بر ملاقات با خانواده های خود اصرار می ورزند. رهبران مجاهدین دستگاههای تبلیغاتی خود را بکار انداختند تا چنین وانمود کنند که این خانواده ها در واقع نه خانواده های قربانیان، که ماموران سرویس های اطلاعاتی ایران هستند که آمده اند تا آنها را کشته، کمپ آنها را به آتش کشیده و زیر و رو کنند. ولی وقتی که عکس های این خانواده ها در سایت های مختلف منتشر شد، سازمان مجاهدین خلق تمامی مطالب مربوطه را از مطبوعات استخدامی غربی خود برداشت. این مطالب همچنین از تلویزیون و سایتهای آنها نیز به سرعت حذف شدند. آنها ناگهان متوجه شده بودند که مردم انگشت به دهان به این گروه نگاه می کنند و مانده اند که چگونه "ارتش آزادی بخش ملی" ای که قرار بوده کشوری با جمعیت هفتاد میلیون نفر را تسخیر کند اینچنین جیغ و داد راه انداخته که ای وای!! بیست و پنج نفر بازنشسته با دست خالی آمده اند و عنقریب است که همه ما را در قرارگاه خودمان از بین ببرند!!. البته ناگفته نماند که همین بیست و پنج تن بازنشسته هم واقعا معتقد بوده و هستند که بله. اگر دربهای قرارگاه اشرف گشوده شود و افراد بتوانند آزادانه تصمیم بگیرند، حتی یک نفر از این گروگانها هم برای سران فرقه تروریستی باقی نخواهد ماند. متاسفانه درحال حاضر مریم رجوی و شکنجه گرانش در اروپا و امریکا بر گرده این گروگانهای گرفتار در کمپ عراق سواری می خورند. آنها انبوهی از تبلیغات گران قیمت و بیانیه هایی را در این رابطه منتشر می کنند که با پول دزدیده شده از بانکهای عراقی پرداخت می گردند. مجاهدین خلق بعد از مدتی شروع کردند به تولید کلیپ های ویدئویی از خانواده هایی که بیرون درب قرارگاه خواستار دیدار با فرزندانشان بودند. آنها تا توانستند این خانواده های بیگناه و مردان و زنان پیر متحصن را مسخره کردند و هم زمان با تمسخر این پیرزنان و پیرمردان مریم رجوی را نشان دادند که چگونه در جشن های فرقه ادای آرتیست های سینما را در می آورد و به فرقه نشینان فخر می فروشد. دستگاه مسخره تبلیغاتی فرقه که با پشتیبانی و حمایت مستقیم سازمان سیا در کشور های غربی بپا شده است به این کار خود ادامه داد تا روزی که خانواده ها تصمیم گرفتند نوشته ها، پلاکارت ها و بلندگوهای خود را به سوی قرارگاه برگردانند. اکنون هر گونه فیلمی که مجاهدین از طرف داخل قرارگاه تهیه می کردند لاجرم پلاکارت هاو طبعا تنها خواسته خانواده ها (یا بقول رجوی ماموران رژیم) را نشان میداد. به ناگاه و درجا تمامی فیلم برداری ها و تبلیغات مربوطه قطع شد. سران مجاهدین دیگر قادر به نشان دادن صحنه ها نبودند. هر صحنه ای لاجرم نشان میداد که تنها خواسته این خانواده ها فقط و فقط ملاقات با فرزندانشان است. رهبران فرقه مجاهدین از این به بعد امیدشان را به وقت کشی بستند. آنها منتظر ماندند و امیدوار بودند که مردان و زنان سالخورده در محلی بدون امکانات در جلوی درب قرارگاهی در بیابانهای عراق یکی یکی مریض و ناتوان به زمین افتاده، بقیه نیز مجبور به ترک محل شوند. آنها باور نمی کردند که این خانواده ها بتوانند زیر یک چادر و بدون هیچ امکاناتی این قدر دوام بیاورند. اگر چه در این رابطه تا حدودی هم درست فکر کرده بودند و برخی از خانواده های مریض و سالخورده مجبور شدند تا درب را ترک کرده و برای معالجه و رسیدگی های لازم به خانه های خود باز گردند ولی شاید سران مجاهدین این گمان را نمی بردند که با رفتن تعدادی از خانواده ها، تعداد بسا بیشتری به محل آمده و جای آنها را پر کنند. بله. خانواده هایی با عزمهای جزم جای دیگران را با همان هدف پر کردند. رجوی این را محاسبه نکرده بود که هزاران خانواده دیگر هم هستند که منتظرند جای کسانی را که دیگر طاقتشان تمام شده است را پر کنند. امروز برای خانواده ها دیگر فرقی نمی کند چه کسی فرزندنش را زود تر ببیند. اکنون خانواده هایی که روز به روز به تعدادشان افزوده می شود با ورود به ششمین هفته تحصن خود در مقابل درب قرارگاه جمعا متعهد شده اند تا درب قرارگاه را تا روز آزادی تمامی گروگانهای فرقه رجوی خالی نگذارند.