مصاحبه سایت ایران قلم با خانم بتول سلطانی ـ قسمت هشتم ازدواج های اجباری آن روی سکه طلاق های اجباری
مقدمه:
سایت ایران قلم در نظر دارد با توجه به حضور خانم بتول سلطانی عضو سابق شورای رهبری سازمان مجاهدین خلق در اروپا، مصاحبه ای را در چند قسمت با ایشان انجام دهد. طبعاً با توجه به جایگاه تشکیلاتی ایشان در شورای رهبری سازمان مجاهدین خلق و همچنین ارتباط نزدیک وی با مسعود رجوی رهبری این سازمان، تجربیات و دیدگاه های ایشان می تواند در شناخت ماهیت فرقه مجاهدین خلق و همچنین اهداف استراتژیکی این سازمان در آینده بسیار مؤثر باشد. از خوانندگان درخواست می شود در صورتیکه سؤالی در ارتباط با مسائل مربوط به سازمان مجاهدین دارند آن را به آدرس اینترنتی هیئت تحریریه سایت ایران قلم ارسال کنند تا با خانم سلطانی مطرح شود. با تشکر سایت ایران قلم: شما در مورد طلاق های اجباری در سازمان نکات زیادی را ذکر کرده اید، اما می خواستم از شما خواهش کنم که از ازدواج های تشکیلاتی و اجباری در سازمان مجاهدین هم خاطرات خودتان را بگویید. بخصوص بعد از قربانی شدن بیش از 1400 نفر از اعضای مجاهدین در عملیات باصطلاح فروغ جاویدان که براستی باید آن را غروب و پایان استراتژی مسعود رجوی نام نهاد، گروه زیادی از زنان که شوهران خود را از دست داده بودند، مجبور به این ازدواج های اجباری شدند. به عنوان یک زن به این ازدواج های اجباری در سازمان چگونه نگاه می کنید؟ خانم بتول سلطانی: به نظر من ظلم و ستم مضاعفی که در مورد زنان در سازمان مجاهدین در پروسه " ازدواج های اجباری " شده است، کمتر از طلاق های اجباری نیست. واقعا آنچه که به اسم آزادی و رهایی و مبارزه برای آزادی و القابی از این دست بر سر زنان در درون فرقه مجاهدین رفته است جای واقعا حسابرسی در یک دادگاه بین المللی از شخص مسعود رجوی دارد. علاوه بر مواردی که در خاطرم بود و با شما صحبت کردم، من هم فکر می کنم که لازم است در اینجا به ازدواجهای تشکیلاتی و اجباری که با دستور مسعود رجوی صورت می گرفت، تمرکز بیشتری کنیم. فلسفه ازدواجهای تشکیلاتی هم باز در خدمت اهداف رجوی بود و برای اینکه از این زنان بعنوان محمل و یا عادی ساز که همان شکل صوری است برای فریب اطرافیان استفاده شود و اینگونه جلوه دهند که اینها خانواده هستند. این ازدواج ها که به دستور تشکیلات رجوی صورت می گرفت به این صورت بود که زن و مردی که هیچ علاقه ای به هم نداشتند با هم ازدواج کرده و حتی صاحب فرزند می شدند یا فرزند کس دیگری به آنها داده می شد تا در قالب یک ترکیب معمولی راحت تر دستورات فرقه ای رجوی انجام شود و مردم فریب بخورند که تصور کنند با یک خانواده معمول طرف هستند و حساسیت روی کار و عمل آنها کم شود در حالیکه آنها یک تیم عملیاتی بودند. موارد دیگر ازدواجهای تشکیلاتی را مثلا من یادم هست که در عملیاتهای گردانی که در کنار ارتش صدام از طریق مرز عراق به دستور رجوی مردان کشته می شدند که اوج آنها در عملیات باصطلاح فروغ جاویدان بود، صورت می گرفت. زنها بلافاصله بایستی به عقد مرد دیگری در می آمدند و اینکار با توجیه های افراد مسئولین خانواده مثلا حمیده شاهرخی(افسانه) انجام می شد و زن را مجبور می کردند که بعد از مرگ همسر که بعضا هم من نمونه های زیادی را می شناختم که شوهرشان کسی بوده که ازدواج تشکیلاتی نبوده و همدیگر را دوست داشته و از قبل ازدواج کرده و بعدا به دام سازمان افتاده بودند اما باید مرگ وسوگ همسر را فراموش کرده و بلافاصله به عقد مرد دیگری در می آمدند. حتی من سراغ داشتم زنی که همین الان هم اسم و تمامی خاطراتش یادم است اما از آنجا که مطمئن هستم بعد از این صحبتهای من او تحت برخورد قرار می گیرد که حتما با من در این مورد صحبت کرده است لذا از بکار بردن اسم خودداری می کنم تا در جای مناسبش دادخواهی اش را بکنم این زن که بعدها از فرماندهان شورای رهبری شد ساعتها ازترس مخفیانه در سوگ مرگ همسرش که در گردان 100 و هنگام عملیاتهای به اصطلاح گردانی کشته شد گریه می کرد و از او می خواستند که به عقد مرد دیگری در بیاد بطوری که من یاد دارم این زن نگون بخت زیر شدیدترین فشارها بود واز شدت فشار و ناراحتی و اندوه بیمار شده و در بیمارستان بستری شده بود. مرگ هیچ و پوچ همسر از یک طرف و ازدواج اجباری با مرد دیگر از طرف دیگر. یا زنی دیگر بود که همسرش را در ترکیه فریب داده و به سازمان کشاندند و بعد همسر و فرزندان او را به اشرف کشاندند و بعد همسر در عملیات فروغ کشته شد بلافاصله از او خواسته بودند که با مرد دیگری شوهر کند واو دچار بیماری روانی شده بود و او هم در بیمارستان تا مدتها بستری بود و بلاخره پس از ساعتها او را به مردی دیگر شوهر تشکیلاتی دادند که بارها می گفت از خدا فقط آرزوی مرگ دارد چرا که زندگی بعد از کشته شدن همسر اصلیش با این فرد که هیچ علاقه ای به او ندارد و فقط خواهر سوسن او را مجبور به اینکار کرده است زجر آور است. الان در همینجا مطمئن هستم که رجوی بعد از خواندن این نوشته من آن را بر سر مسئولین می زند که نتیجه محفل همین است که بعد نفر می رود بیرون و این ها را مطرح می کند کما اینکه به خوبی خودم به یاد دارم که هر گونه اخباری که از این دخمه و قبر تشکیلاتی سازمان مجاهدین خلق ایران توسط افراد جدا شده و منتقد به بیرون درز می کرد چوب آن محکمتر بخصوص توی سر زنان که از نظر مسعود رجوی کسانی بودند که هژمونی به آنان داده شده بود می خورد. سایت ایران قلم: شما و خوانندگان اطلاع دارند که مریم رجوی به مناسبت 8 مارس روز جهانی زن پیامی را صادر کرده و خود را مدافع زنان جلوه داده است، خوب با مسائلی که شما و سایر دوستان در مورد ستم مضاعف زنان درتشکیلات مجاهدین ذکر می کنید، این " یک بام و دو هوا " در برخورد مریم رجوی در مورد زنان را چگونه باید تحلیل کرد؟ خانم بتول سلطانی: برخورد ریاکارانه مریم رجوی در مورد زنان در بیرون از سازمان مجاهدین و استثمار مضاعف آنها در درون مجاهدین مصداق روشن اصل دروغگویی و تزویر در درون سازمان مجاهدین می باشد.موضوع تهوع آور ادعاهای دروغین عروسک کوکی مسعود رجوی یعنی مریم رجوی در جانبداری از حقوق زنان است و اسم بردن از ندا آقا سلطان و با این موضعگیری می خواهد سر پوش بگذارد بر روی مناسبات زن ستیزانه سازمان مجاهدین. البته هنوز عمق فاجعه در تشکیلات مجاهدین به علت سانسور گسترده سازمان و پول کلانی که خرج می کند و افراد را می خرد و به علت تهدید به مرگ کردن از طرف سازمان زیاد روشن نیست. از طرف دیگر دهان هر منتقدی را هم ببندد که اگر سوال شد تو که مدعی هستی چرا خودت به سر زنان این بلایا را می آورید مارک بزنند که نگفتیم مزدورند. مریم رجوی دم از آزادی پوشش و شعارهای بی محتوای غرب پسند سر می دهد و دم از حمایت از حقوق زن می زند و از ندا آقا سلطان یاد می کند در حالیکه در تشکیلاتش نداهای دیگری را زنده زنده می سوزانند اگر آن اقدام در یک کشور جهان سوم صورت می گیرد این یکی در اروپا توسط باند تو صورت می گیرد. در تشکیلاتی که دستور پذیری و تبعیت تشکیلاتی حرف اول تا آخر را می زند و افراد لحظه به لحظه شان را باید گزارش کنند، چگونه گذاشتی ندا دختر بیچاره و بقیه در آتش بسوزد. و اینطور یا صحنه سازی وانمود کنید که خودشان خواستند. تو خودت دوست داری خودسوزی کنی که اونها دوست داشته باشند. تو که کیف می کنی صد نفر دور و برت تمجیدت کنند و نازت کنند و کارهای اداری ات را انجام بدهند اونوقت چطور به اونها که رسید خودشون خودسرانه دوست داشتند خودسوزی کنند. به سر آنهمه نوجوان همچون زهره نظری که زیر سن قانونی از محیط کار و تحصیل ربوده شده و مشغول بیگاری در اشرف بودند چیست یا ماجرای دیگری از همین دست بود که دخترکانی بی گناه و زیر سن که در عملیات سازمان موسوم به فروغ کشته شدند اینها به کدامین گناه کشته شدند که سازمان تمام تلاشش را می کرد تا با جعل سند سن آنها را قانونی وانمود کند. تا قبل از سرنگونی صدام که رهبری مجاهدین تام الاختیار بود که هرکاری می خواست با اعضا می کرد با این بدبختهایی که بدنبال آزادی و مسیر مبارزه خانه و کاشانه ترک کرده بودند از زندان داخل قراگاهها – زندان ابوغریب- فحاشی و کتک کاری- بنگالی و……. بعد از سرنگونی صدام هم شما از پای ننشستید و به یاددارم که که من مدتی مسئول قسمت ورودی بودم بتول رجایی هراسان می گفت باید فکری برای نفرات زیر سن که آوردیم از داخل بکنیم این نفرات را من می شناختم غالبا با فریب و شیوه های مختلف به قراگاه کشانده بودند. و ساعتها روی این موضوع سناریو نویسی می شد که اینها را چکار کنیم که وقتی آمریکائیها یا نهادهای حقوق بشری آمدند دم ما یعنی دم سازمان گیر نکند که در آن موقع ساختن یک مرکز آموزشی بنام پارسیان در دستور کار قرار گرفت طوری که چنین وانمود شود اینها مشغول خواندن درسهای پایه فیزیک و شیمی و ریاضی و فارسی هستند و آنها مستمر توجیه می شدند که در صورت مواجهه با هر ملاقات کننده ای بگویند که ما در ایران در معرض کشته شدن و… بودیم و سازمان از قبل با دادن خبرهای کذبی از این قبیل نظیر اینکه نیروی انتظامی به درب خانه شما مراجعه کرده یا تحت تعقیب هستید را عنوان می کرد تا برای اینها بطور واقعی جا بیفتد که موضوع همین بوده است ولی در اصل یک فریب یا سناریو بود. همچنین به آنها گفته می شد که بگویند ما اینجا میهمان هستیم. و هیچ آموزش سیاسی یا ایدئولوژی نداریم و اینها از ترس اجرا می کردند اما من خودم به شخصه شاهد نشستهای انقلاب و طلاق و رهبری که برای همه اعضا برگزار می شد برای این نفرات بودم و نفر مسئول اجرای این نشستها خود بتول رجایی بود که مثل مرگ این دخترکان از او می ترسیدند و حتی بعضا نفرات از ترس دچار بیماریهای روانی و بی خوابی شده بودند و مجبور بودند تحمل کنند چون گیر کرده و چاره دیگری نداشتند که باز من اینجا علیرغم اینکه اطلاع مکفی دارم اما از ذکر اسم خودداری می کنم. این دختران که در اینجا از آنها یاد کردم دختران یازده دوازده ساله بودند که تعدادی از آنها در سال 85 که من آنجا بودم به سن هیجده سال رسیده و بعد از گرفتن تعهد نامه ها و انتخاب تحمیلی بعنوان نفر داوطلب جدید معرفی می شدند و سوگند می خوردند و………. اجازه دهید که خاطره دیگری را برایتان تعریف کنم ستاد داخله در اشرف برای یکی دیگر از زنان شورای رهبری تعهد گذاشت که بایستی خواهرش را بهمراه دخترش به اشرف بیاورد و اینها یعنی خواهر و خواهر زاده تو سوژه اعزام مناسب هستند. در مورد سوژه اعزام مناسب که یک اصطلاح تشکیلاتی است لازم است توضیح دهم که سوژه مناسب اعزام یعنی اینکه نفراتی که مناسب هستند که به اشرف کشانده شوند. علت مناسب بودن اینکه زن از شوهرش در حال جدا شدن بوده است و مشکلات اقتصادی دارند و مستعد آمدن بهمراه قاچاقچی هستندو پس از چند تماس هدایت شده توسط خواهر که شورای رهبری است مادر و دختر به اشرف آمده و بعنوان میهمان از آنان جلوی نفرات آمریکایی استقبال شد و آنها به داخل آمدند. در صحبتی که من با دختر داشتم می گفت که من فکر می کردم به اروپا نزد خاله ام می روم و حتی روزهای اول پیگیری رفتن نزد خاله اش به اروپارا می کرد که من و بتول رجایی وقتی او حضور نداشت به او می خندیدیم و در جلوی او طور دیگری رفتار می کردیم. بعد قرار شد که به دروغ به آنها بگوییم که نیروی انتظامی دنبال آنهاست و فهمیده که آنها به اشرف آمده اند واگر ایران بروند دستگیر می شوند تا آنها هرگز فکر بازگشت به سرشان نزند واز این بابت آب بندی شوند. از طرف دیگر برای پدر اینها هم طور دیگری تور پهن شد. مادر 44 ساله ودختر 18 ساله و به شدت وابسته به هم بودند و ما در ورودی می خواستیم این وابستگی را کم کنیم و بنابر این ابتدا گفتیم که باید اتاق آنها دو اتاق مجزا باشد که اینها قبول نمی کردند یا مادر می خواست کارهای دختر بکند که سازمان با خط تشکیلاتی که داده بود نمی گذاشت و هر دو به شدت مریض شده بودند که ما مجبور شدیم قبل از نوبت چکاپ پزشکی که از نفرات ورودی به عمل می آید از دختر آزمایش خون بگیریم که متوجه شدیم دختر یک بیماری واگیر دارد. حال بنگرید که چگونه دروغ سازمان رو شد که گفته بود اگر اینها ایران بروند دستگیر می شوند اما سازمان با چند ساعت کار توجیهی که ما اینجا امکانات نداریم و همه این بیماری را می گیرند در اوج بیماری دختر که واقعا نیاز به استراحت داشت و درحالیکه یک قاچاقچی پدرش را داشت می آورد به قرارگاه دختر بیمار بهمراه مادرش با یک قاچاقچی به ایران برده شدند!!! و این در حالی بود که آنها می گفتند که مگر شما یکی دو روز بعد از آمدن ما نمی گفتید که ما اگر برویم دستگیرمی شویم پس حالا چگونه ما برویم!! اما من تعجب می کنم که چگونه نه تنها هیچگاه این زن و شوهر یعنی مسعود و مریم رجوی پاسخ اعمالشان را در این فرقه نمی دهند بلکه هر سال 8 مارس هم مریم رجوی در اوج بلاهت دم از حقوق زنان می زند. ادامه دارد…