زندان ها و شکنجه گاه های سازمان مجاهدین خلق ایران؟ مگر سازمانی که ادعا دارد انقلابی ترین، مترقی ترین سازمان موجود در زمان می باشد. که درنوک پیکان تکامل قرار دارد! وتمامی اعضاء آن داوطلبانه و جان بر کف به آن پیوسته اند، و هیچگونه حقوق ومزایائی هم دریافت نمی کنند. آیا نیاز به زندان و داغ و درفش دارد؟ در این قسمت به این بحث می پردازم. الف: زندانها
1 – زندان منصوری: پایگاه منصوری، واقع در روستای کهریزک – استان سلیمانیه عراق.
2 – زندان مقدم: پایگاه محمد مقدم،واقع در روستای ماوت – استان سلیمانیه.
3 – زندان جزئی در استان سلیمانیه (محل زندانی کردن اسرای جنگی عملیاتهای فرقه بود).
4 – زندان دبس: پایگاه عسگری زاده، کیلومتر 20 از کرکوک به سمت پالایشگاه نفت (در سال 1366 راه اندازی شد که که تا سال 1369 محل نگهداری ارسرای جنگی عملیات های فرقه بود. از اواسط سال 1369 تبدیل به محل زندان اعضای معترض فرقه شد).
5 – زندان باقرزاده: در قرارگاه باقرزاده در سمت جنوب غربی آن آخرین قلعه که پس از پارکینک ها قرار داشت. ب – زندان های داخل قرار گاه اشرف:
1 – زندان پی جی 11 در خیابان 100
2- زندان مجموعه اچ: آخر محموعه اسکان در ضلع شرقی قراگاه (بعد از سقوط صدام و جمع آوری آن محل تمامی آثار آن را خراب کردند. کلاًَ خاک برداری شد و ساختمان های جانبی آن را تیدیل به انباز کردند و محوطه تبدیل به باغچه شد).
3 – زندان 49: در ستاد سابق 49 بود، در خیابان 400 روبروی شمع آب پس از آن تبدیل به مقر اف. ام – یک شد.
4 – زندان اصلی سال 1373 که پیش تر محل تیپ حسین ابر بود. بعد که زندان تمام شد مجدد تبدیل به محل مراکز شد، که آخرین بارقرارگاه دوم در آنجا مستقر بود.محل این زندان در آخر خیابان 400 کنار دانشکده نیک پیمان قرار دارد. – جدا از این زندانها در هر قرارگاه یا ستادی یک بنگال یا اتاقی برای زندانی کردن یا به اصطلاح فرقه بنگالی کردن نفرات وجود داشت. – سابقه زندان در درون فرقه رجوی:
دراویل سال 1363اولین زندان فرقه دراستان سلیما نیه، روستای کهریزک، پایگاه منصوری در ساختمان اطلاعا ت و شناسائی تاسیس و شروع به کار کرد. این زندان تحت نطر مهدی افتخاری فرمانده اطلاعات آن زمان بود، تعداد معدودی افراد را نگهداری می کردند. سه بار من به این دخمه گذرم افتاد یک بار برای کار تاسیساتی که در داخل آن می خواستند انجام بدهند. یک بار به خاطر فضولی در رابطه با زندان و مضوعی که نمی بایست به آن نزدیک می شدم. بار سوم به خاطر قدم نا میمون و نا مبارک شاهزاده خانم مریم قجر عضدانلو، (مریم رجوی) به پست مسئول اولی فرقه (سازمان مجاهدین) که همردیف خان ابله (مسعود رجوی) منتصب شده بود. پس از آنکه در زمستان سال1363 سلطانه خانم به عنوان همردیف مسئول اول معرفی شد. در فرقه اعتراضات و مخالفت ها به صورت زمزمه و در محفل های چند نفره بیان می شد. وقتی که دیدند این مخالفت ها به صورت جریان در آمده نشست های مختلف برگزار کردند و نظر نفرات را می خواستند. پس از شنا خت نفرات از اوایل اسفند شروع به زندانی کردن نفرات کردند. پایگاه منصوری تماماً تبدیل به زندان شده بود و تعدادی انفرادی داشت و بیشتر سلول ها پنج شش نفره بود.
– پایگاه محمد مقدم در روستای ماوت. ساختمان ها ی آ و سی زندان عمومی بود و ساختمان بی محل دادگاه بود. در این دادگاه حدود 1000 نفر را محاکمه کردند که در این بین چند نفری هم کشته شدند، که کسی خبر دارنشد چطور سر به نیست کردند. جمع آوری برای زندانی کردن نفرات به این شکل بود. تحت عنوان نشست توجیحی انفلاب افراد را از قبل دسته بندی کرده بودند که هرکس باید به کدام زندان برده شود. در این رابطه در پایگاه ها هم شایع کرده بودند که نفرات برای مدتی به نشست های انقلاب می روند. ماشین پیک می آمد نفرات را سوار می کرد یا به زندان مرکزی که زندان منصوری بود می برد، یا زندان عمومی که زندان محمد مقدم بود برده می شد. تا وقتی که پا به داخل این شکنجه گاه ها گذاشته نمی شد کسی نمی دانست چه خبر است. – در یکی از روزهای سرد زمستان 1363 در پایگاه باباخانی که مرکز فرستنده رادیو بود. طبق معمول آماده شده بودم که برای اوردن نوارصدای محاهد ازکرکوک حرکت کنم. که فرمانده پایکاه مهندس علی نفیسی صدا زد گفت تو امروز برای نشست انقلاب می روی ماموریت نرو. پس از دو ساعت ماشین پیک آمد و من به بقیه افراد که از پایگاه های دیگر سوار کرده بود پیوستم. به سمت پایگاه منصوری حرکت کردیم، تا وقتی که از ماشین پیاده نشده بودیم نمی داستم که داستان چی است. یک یکی ما را پیاده می کردند و به داخل ساختمان اطلاعات و شناسائی می بردند. همان لحظه اول نفری که بازرسی می کرد سوال کردم بازرسی برای چی است. چونکه برای اولین بار بود که با این مقوله در سازمان مواجه می شدم. که با تندروئی اعلام کرد می دانی اینجا کجا است! اینجا زندان سازمان مجاهدین خلق ایران است؟ توهم زندانی هستی حرفی نباشد هرچه می گویم باید اجرا کنی. در یک سلول انفرادی که محل بازرسی بود دستور دادند که تمامی لباس ها را درآورده و تحویل بدهم. حتی لباس زیر را سپس یک دست لباس زندانی که شامل یک پیراهن و یک شلوار و یک لباس زیر بود داده شد که استفاده کنم. این لباس ها چهارماه که در زندان مرکزی بودم برتن من بود. توضیحی از وضعیت زندانها و سلول ها: از آنجای که یک سازمان انقلابی بودند. از تجربه تمامی زندان های شاه و جمهوری اسلامی تا ….. را استفاده کرده بودند. تمامی پنجره ها و روزنه ها ی ساختمان با بیرون را بسته بودند. تمامی سیستم ها ی برقی را به بیرون از سلول انتقال داده بودند. در روی هر درب یک دریچه کنترل قرار داده بودند. در طی شبانه روز در تمام مدت چراغ های داخل بند و سلول ها روشن بود. در بیست چهار ساعت سه بار برای دستشوئی و وضو درب سلول باز می شد، به دلیل نداشتن سیستم تهویه از سیگار کشیدن محروم بودیم. به دلیل نداشتن ساعت و دیگر وسائل هیج کس نمی توانست تشخیص بدهد که به لحاظ زمانی چه موقع است. فقط از روی بازجوئی ها که برای چند ساعت قطع می شد حدس می زدیم که آخر های شب است آن هم منظم نبود. در طی چهار ماهی که گذشت حمامی وجود نداشت و بجز نور لامپ چیزی ندیدیم باز جوئی ها و شکنجه در زمانها ی مختلف انجام می شد. تیم های بازجوئی سه یا چهار نفره بودند، یک نفر صورت جلسه می کرد یک یا دو نفر در حالی که بازجوئی و سوال پیچ می کردند. به همراه آن با ضرباتی که می زدند از حال می بردند و گاهی اوقات بر اثر ضربات سر فرد، میز می شکست. نفر چهارم که معمولا رئیس آنها بود نقش میانچیگری را بازی می کرد که می گفت ولش کنید خودش حرف می زند. تهدید می کرد که اگر حرف نزنی آنها دوباره می زنند و من دیگر دخالت نمی کنم. پس از سه چهار ساعت که این کار را می کردند رها می کردند و می گفتند که برو هرچه داری بنویس. پس از نوشتن رئیس آنها می آمد کاعذ ها را می گرفت دو دقیقه بعد می دیدی که دوباره دو – سه نفره می آمدند. به همراه فحش و کتک زدن کاعذ ها را پاره می کردند و می گفتند که چیزی ننوشتی دوباره بنویس. این ریل معمولا دو سه بار تکرار می شد که از این نوشته ها که کپی گرفته بودند برای بازجوی سری بعد سوال و تناقض در می آوردند. که در آن حالت در بازجوی بعدی مفصل می زدند که چرا حرف هایت دوتا شده و آن جا چیزی دیگر گفته ای. در عرض آن چهار ماه من سه بار این پروسه طی کردم که هر بار با صورت باد کرده خونی، بدنی که تماما بر اثر ضربات درد می کرد در سلول رها می کردند. در زندان شاه و جمهوری اسلامی من اعدام مصنوعی نشده بودم. اما از دولتی سر خان ابلهه برای من وشعبان که یکی دیگر ازبند هایم بود که با هم در یک سلول بودیم. اعدام مصنوعی هم اجرا کردند که شعبان روانی شد و معلوم نشد که چه بلائی بر سر وی آوردند. پس از آن زندان کسی دیگر شعبان را ندید. یا یکی دیگر از نفرا ت به نام احمد که از بچه های همدان بود، بر اثز شکنجه های که شده بود قاطی کرده بود و روانی شده بود. با سازمان علنا دعوا داشت و از سازمان خارج شده بود که در روستای کهریزک وی را با همان بیماری رها کرده بودند. از سرنوشت واقعی احمد هیچ کس خبر دار نشد و آنها هم اعلام کردند که بر اثر خمپاره باران رژیم کشته شده؟ پس از چهار ماه یک روز آمدند گفتند که مسله دیگر تمام شده است و شما آزاد می شوید. یعنی از آن سلول های بیرون آورده شدیم و همان محل را به صورت زندان عمومی درآوردند. و قوانین زندان حاکم بود که حدود دو الی سه هفته در آنجا نگهداری کردند. که در طی آن مدت از صبح تا عصر مشغول تغیر دادن زندان ها بودیم. یعنی دوباره سلول ها را تبدیل به اتاق کار و آسایشگاه کردند. پس از آن ما را به زندان عمومی که پایکاه مقدم بود انتقال دادند که در آنجا منتظر دادگاهی شدن بودیم. درآن مدت نشست های مختلف توسط مسولین درجه اول فرقه برگزار می شد که در هر نشست زیر هزاران سوال قرار می گرفتند. برای هیچ کدام هم جوابی نداشتند بدهند و به بعد از دادگاه احاله می داند. در همان زندان عمومی صحنه های درد ناکی مشاهده می شود: مثلا تعدای از نفرات بر اثر شکنجه و شوکی که به آنها سر این جریان وارد شده بود روانی شده بودند. که به زور آمپول و قرص که توسط عباس شاکری (دکتر فاضل) به آنها داده می شد ساکت می کردند مانند: سیروس – احمد – جواد – سیاوش – یعقوب و….. در تمام مدت زندان مرز سرخ وجود داشت یعنی افراد حق نداشتند به فاصله دو – سه متری دیوار نزدیک شوند. یا درزندان عمومی حق نداشتند از یک محدوده مشخص و یک راهرو مانند فاصله بگیرند. در این رابطه اعلام کرده بودند که نگهبان ها حق شلیک دارند. – زندان های سال 1373 همانند زندان های سال 1363بود وعلت آن هم مخالفت ها و اعتراضات به جریان انقلاب مریم قجر عضدانلو بود. در هرمقطع خان ابله می دید که دیگر مهار تشکیلات دارد از دستش خارج می شود زندانها راگسترش می داد. آنچه که من در باره زندانهای 73 از نفرات مختلف که خودشان درآن زمان زندانی بودند تعریف می کردند. به لحاظ شکنجه کردن و کشتن در زیر شکنجه آن سال بدتراز سال 63 بود. یک قلم به دنبال انقلاب درونی که زنان در جایگاه فرماندهی قرار گرفتند آموزش های شکنجه کردن را به طور خاص دیده بودند. که انگار سالیان آن کاره بودند و به خصوص که شیوه های شکنجه در زندان های جمهوری اسلامی را هم جمع بندی کرده بودند. از آن تجارب هم به خوبی استفاده می کردند. مثلا: بهزاد – جمشید – محمد – مصطفی – حمید – رضا – از شیوه های شکنجه تعریف می کردند. – آقای بهزاد علی شاهی در خاطرات خود این طور بیان می کرد: – با دم پائی طوری می زدند که آثار زخم نمی ماند اما بر اثر ضربات وارده صورت به انداره یک با لش ورم می کرد و سوزش شدید ودرد زیادی داشته. – دست و پا بصورت قاپانی بسته وفرد را وارونه آویزان می کردند، سر او در داخل کاسه توالت فرنگی پر آب قرار می دادند وقتی به مرز خفگی می رسیده اورا بالا می کشیدند. – دست و پا نفر بسته و به حا لت آویزان آنقدر میزدند که بعضا خون بالا می آوردند. – بر اثرفریادهای نفری که زیر شکنجه و ضرب و شتم بود دیگر نفرا ت را به لحاظ روانی شکنجه می کردند و آنقدر این شکنجه ادامه پیدا می کرده که فرد خاموش می شده است. – با پایه صندلی فلزی روی انگشتان پا فرد زندانی می زدند. – در روی صندلی دست و پای زندانی درحالی که بسته بوده با پوتین ضربات سنگین می زدند. در شکنجه کردن نفرات دکتر های سرسپرده هم نقش فعال داشتند مثلا: سید جواد احمدی (دکتر وحید) – حسین فرصت (دکتر یحیی) – ابراهیم جدی (دکتر حمید) روی دندان های آسیب دیده وشکسته شده در حین شکنجه، بدون بی حس کردن کار می کردند. یا بدن های که بر اثر ضربات کابل و شلاق متلاشی شده بود در موقع رسیدگی به زخم زندانی که به اصطلاح می خواستند پانسمان کنند اشگ زندانی را در می آوردند. – دهان و حلق نفر بر اثر فروکردن چوب در دهان تماماَ زخم شده بوده که حتی مدت ها پس از زندان هم نمی توانست به راحت غذا بخورد. – افرادی که در زندان بودند پس از سالیان کماکان از شکنجه های که بر آنها وارد شده رنج می برند و اثار آن باقی است. « اقای محمد رزاقی در خاطرات خودش از زندان ها فرقه رجوی چنین بیان می کند. زندانی کردن افراد در زمستان سال 1373: رجوی برای جلو گیری از خروج نیروهای مخالف و زهر چشم گرفتن از منتقدان. دراول زمستان سال 1373 با زندانی کردن افرادی که مخالف سیاست های رجوی بودند دست به تصفیه هی خونینی زد. افراد را تحت عنوان چک امنیتی در داخل اشرف با کمک نیرو های امنیتی عراق در 3 قسمت زندانی کرد. 1 – زندان ضلع شرق قرارگاه فرقه که معرف به مجموعه اچ اسکان بود. این محل یکی از شکنجه گاهای فرقه بود و دارای سلول انفرادی بود که بعد از سقوط صدام حسین آن محل را به طور کامل خراب کردند تا آثاری باقی نماند. 2 – زندان معروف به مروارید که درضلع شمالی قرارگاه نزدیک پمپاژ آب کشاورزی قرار داشت. در حدود 200 الی 250 زندانی مخالف را در خود جای داده بود، یک قسمت از این زندان مربوط به زنان مخالف فرقه بود. 3- زندان قلعه یا همان مرکز آموزشی که در ضلع جنوب غربی قرارگاه کنار تعمیرگاه جدید عراقی ها بود. که بزرگترین زندان فرقه رجوی بود و حدود 500نفر از مخالفان و منتقدان مناسبات رجوی در این زندان بودند. این زندان دارای دو شکنجه گاه ویژه هم بود یکی در ضلع شرقی که یک زاغه مهمات زیر زمینی بود. که تبدیل به شکنجه گاه شده بود و محل دوم مجموعه ای در داخل قلعه، که قبلا بعنوان مرکز تحقیق واحد شهدا در اختیار پرسنلی ارتش بوده که دارای سه اتاق برای بازجوئی و شکنجه بوده است. تعدادی از اعضاء جداشده که در اروپا زندگی می کنند شاهدین زنده ای هستند که شاهد کشته شدن افرادی مانند: قربانعلی ترابی – پرویز احمدی – جلیل بزرگمهرکه در زیر شکنجه در شکنجه گاه های فرقه رجوی جان خود را از دست دادند. خود آنها هم در این زندان ها بطور وحشیانه مورد شکنجه ها ی روحی و روانی قرار گرفتند و شاهد شکنجه شدن دیگران بودند. » « جمشید تعریف می کرد که مجید عالمی و حسن عزتی (نریمان) مختار جنت صادقی آمدند به چشمان قربانعلی چشم بند زدند و بردند. چند ساعت بعد در حالی که قربانعلی غرق در خون بود مانند یک تکه گوشت آوردند داخل سلول رها کردند. در حالی که داشتند به زخم های او رسیدگی می کردند در توی دستان جمشید قربانعلی تمام می کند. هرچه آنها درب می زدند که کمکی بگیرند کسی جواب نمی داده که پس از دو ساعت که می آیند. می گویند چه خبرتان بود که با جسم بی جان قربانعلی مواجه می شوند که مختار و مجید جسم قربانعلی را بیرون می برند. » ادامه دارد