من خیلی حرف برای گفتن دارم. موقع بازگشت خودم اولین چیزی که به چشمم خورد و ترسیدم و بشدت جا خوردم همین تابلوی انجمن نجات بود که پشت دیوارهمین ساختمان نصب است که یکی هم بالای سرمان درهمین اتاق نصب است. دارم ازذهنیات خودم که متاثرازمغزشویی سازمان است صحبت می کنم. با دیدن آرم انجمن نجات آنچنان ترسیدم که با خودم گفتم رفتم تو لیست سیاه. دیگرازفردا ازطرف سازمان باید مارک بخورم مثلا مزدور وزارت اطلاعات، بریده وخائن وازاین لاطائلات.
ولیکن وقتی وارد فضای انجمن نجات شدم ونشستم دیدم با خانواده خودم مواجه هستم که بیست و چهارسال آنها را ندیده بودم. خانواده اسماعیل پورحسن هم بودند وبرای استقبال وخوش آمدگویی من آمده بودند. باید بگویم که همان لحظات ازبهترین لحظات زندگی ام بود ومطمئن هستم هرکدام ازبچه ها که بازگردند دیدارخانواده ازبهترین لحظات زندگی شان خواهد بود کما اینکه الان برای باقرچنین است که خودش بدان اشاره کرد.
در بدو ورود به وطن و درهمان جلسه انجمن نجات بخاطرشکرگزاری ازخدای سبحان بدلیل برخورداری ازهمین لحظات خجسته مجدانه ازخانواده ام اجازه خواستم تا جایی که مقدور است و در توان دارم بتوانم برای آزادی سایراسرای دربند پادگان اشرف قدم بردارم که ازقضا طی همین مدت درهمین راستا توانستم با خانواده ها درتماس باشم. در همایش شرکت کنم وبا خانواده های دردمند وچشم انتظاربه گفت وشنود بپردازم وازتجارب خودم بگویم وازوضعیت اسفناک مناسبات تشکیلات فریبنده رجوی روشنگری داشته باشم که می دانم برای سازمان وشخص رجوی خیلی هم گران تمام شده است. حتی توانستم با بعضی از پدر و مادرها دردفترانجمن جداگانه ملاقات بکنم وعکس یادگاری بگیریم و یکی دو مورد نیزجهت اطلاع رسانی درسایت نجات هم منعکس شده است.
برای خانواده ها صحبت کردم مبنی براینکه بعد از بازگشت به ایران چه اتفاقاتی افتاده است وبرخلاف تبلیغات دروغین سازمان، همین نظام وخانواده ام درمنتهای مهرومحبت با من تنظیم کردند که یک جاهایی بجد خودم شرمنده میشدم.یعنی تبلیغاتی سویی که سازمان طی بیست واندی سال علیه نظام وخانواده به من القاء کرده بود بعدازبازگشت دقیقا صدوهشتاد درجه عکس آنرا مشاهده کردم.
من هم وظیفه خودم میدانستم که بعد از بازگشت واقعیت امر را دراختیارخانواده ها قراربدهم وهمچنین درسایت نجات روشنگری داشته باشم تا دوستاران انجمن نجات و سایرخانواده های چشم انتظار دراقصی نقاط ایران در جریان قراربگیرند وبیش ازپیش به ماهیت سازمان پی برده وبه نجات فرزندانشان ازچنگال رجوی بیندیشند.
باقرجان اگر می بینی که من امروز دراینجا هستم دیروز دراصفهان نزد خواهرم مهمان بودم. وقتی آقای پوراحمد تماس گرفت وخبربازگشت شما را داد ضمن خوشحالی شدید برآن شدم دراسرع وقت عازم گیلان شوم تا درجلسه بازگشت تو دردفترانجمن نجات درمیان مستقبلین باشم که خوشبختانه موفق شدم والانه درخدمت هستم.
فی الواقع بازگشت توهمین قدرکه برای خانواده ات شادی آفرین بوده، برای من هم خوشحال کننده است. الان خانواده های اسماعیل پورحسن وعظیم محمدعلیزاده راد اینجا حضوردارند وسایرخانواده هایی که دوست داشتند باشند که میسرنشد ولیکن جملگی برای رهایی ودرآغوش کشیدن فرزندانشان مشتاق وچشم انتظارهستند.
نتیجه اینکه ما ها که جداشدیم وبه کانون گرم خانواده پیوستیم در قبال همین خانواده ها وحتی اسرای دربند وظایفی داریم که بایستی بدان عمل بکنیم که هم انساندوستانه وهم خدا پسندانه است چرا که خدا آن جوهره آزادی خواهی وآزاد زیستن را در وجود آدمی به ودیعه گذاشته است وپذیرفته نیست که سایردوستانمان دراسارت و بندگی مشتی جاه طلب و خائن باشند وبرای تحقق مطالبات فرقه ای مورد سوء استفاده قراربگیرند.
خیلی جا دارد که به باقرخوش آمد بگویم وهمچنین به تک تک اعضای خانواده گرامی کشاورز تبریک وشادباش میگویم وانشاءالله که هدیه خوبی گرفته باشید.
نکته ای که در ذهنم هست اینکه دولت کاری که درارتباط با ما می بایست میکرد کوتاهی نکرد. به ما این اجازه را داد که برغم دودهه که درجبهه مقابل شان بودیم بتوانیم به وطن وآغوش خانواده هایمان بازگردیم وبنظرم یک فرصتی است که همه ناراضیان ازسازمان می توانند ازآن بهره مند شوند ومسیرزندگیشان را منبعد خود رقم بزنند.
نقش خانواده نیز درتعیین سرنوشت اسرای دربند خیلی موثراست هم در رهایی شان از پادگان اشرف وهم اینکه پس ازبازگشت ازهرنظرمورد حمایت خانواده باشند ومطمئن هستم که اگرباقر بازگشت به اعتبارخانواده اش بوده کما اینکه من هم به عشق خانواده بازگشتم وبه آرامش رسیدم وجوان شدم (خنده حاضرین). باورکنید راست میگویم وضعیت روحی وجسمی الان من با چهارماه پیش من تفاوتش زمین تا آسمان هست. باقرنیزالان متاسفانه متاثرازتحمل بارطاقت فرسای فشارروحی وجسمی آنجا مقداری درهم شکسته و داغان است ولی قول میدهم دوهفته بعد باقررا ببینید مطلقا این وضعیت را نخواهد داشت ودرپناه خانواده سرحال وشاداب خواهد شد.
دقایقی قبل بحث بروز و شیوع بیماری درسازمان شد. سرطان که همین طوری پدید نمی آید. ببینید باقرهم اشاره کرد که چنانچه یکی ودوسال دیگردرسازمان میماند به همین وضعیت دچارمیشد وتلف وقربانی میشد وشاید رجوی می توانست ازخون وجنازه اش هم دردستگاه خود بهره برداری خائنانه ای داشته باشد. من هم مثل باقر و اساسا تفاوتی با هم نداریم ومشکل آنجا همه گیراست. خود من درآنجا فشارخون بالا داشتم واززخم معده بشدت رنج میبردم بعدازبازگشت یکی ودو ماه با دوا و درمان کنترل شدم و باورکنید الان سالم شدم ومریضی ندارم چونکه فشار روحی ندارم ودرامان هستم. من خودم شاهد بودم که سران سازمان برای باقرچه جلسات کشنده وطاقت فرسایی که نمی گذاشتند. چون باقرازمناسبات بریده بود سعی داشتند فشارمضاعف روحی رویش اعمال کنند طوری که باقر بجد مچاله شده بود. اگرهمان روند ادامه پیدا میکرد حسب المعمول باقرنیزمتاثرازفشارروحی وجسمی واسترس دائم ومستمربه جمع همان بیماران سرطانی می پیوست ومثل نرگس لطیفی راد قربانی فرقه تروریستی رجوی میشدوخدا را شکرکه جسارت بخرج داد وجدا شد وبه زندگی بازگشت.
خانم اکرم لطیفی که داغدارخواهرش نرگس بود ومدام میگریست ناباورانه اذعان داشت: آخرچطوراست رجوی ازسال 68 خانواده و روابط زناشویی را در درون سازمان تحت عناوین مسخره انقلاب ایدئولوژیک ازهم پاشید و فقط شخص رجوی بود که میتوانست با مریم درحوزه خانواده رابطه داشته باشد. سوال وابهام من اینستکه یعنی سران سازمان حتی اجازه نمیدادند فک وفامیل ها هم باهم رابطه وخوش و بش و رفت وآمد داشته باشند!! آخراین که رسم همه جوامع بشری است چقدرآنها عقب هستند ودرغارزندگی میکنند. جل الخالق!
درادامه اکبرمحبی افزود: درفرصت مناسب به مزخرفات سازمان تحت عنوان انقلاب ایدئولوژیک خواهیم پرداخت. سرهمین ارتباط خانوادگی درمناسبات سازمان همین قدربس که باقراشاره کرد که یکسال بود که ازدخترعمه اش نرگس لطیفی خبرنداشت. هستند پدرها ومادرهایی که چندین سال هست که آرزومندند که بتوانند درداخل کمپ اشرف فرزندان خودرا ببینند!! وایضا فرزندانی که میخواهند مادرو پدرشان را ببینند و درآغوش بکشند ولی درفرقه رجوی میسرنیست و به بهانه های واهی اجازه نمیدهند. اگرهم دراثراصرارطرفین ملاقاتی صورت بگیرد باید تحت کنترل و حضورسران سازمان باشد وتازه بعدازدیدارخانوادگی، طرفین ملاقات کننده بایستی مکتوب گزارش بدهند که چه حرفهایی بین آنها رد وبدل شده است وچه احساسی داشتند!!
به هرحال من ازبازگشت باقرخیلی خوشحال شدم وخیلی دوست داشتم وآرزویم بود که هنگام تحویل سال نو تعداد بیشتری ازبچه ها به نزد خانواده هایشان بازگردند که متاسفانه موانع ساخته وپرداخته پوشالی سازمان حسابی دست وپای بچه ها را بسته است وقفلشان کرده است که باقرهم کمی ازآن موانع صحبت کرد. من هم همین موانع مشابه را داشتم وحدود بیست سال ازعمر و جوانی ام را تلف کردم. ازجمله موانع من این بود که باخودم میگفتم که دوبرادرم شهید شده اند. خودم هم که درلباس بسیجی ابتدا به ساکن اسیرعراق وسپس به اسارت سازمان درآمدم آیا خانواده ام مرا می بخشند ومی پذیرند!؟
خدا را شکر درکنارخانواده ام به آرامش رسیدم وبه تک تک آنها افتخارمیکنم. مدام با خانواده های چشم انتظارنیزجوش میخورم ونه تنها ازدوربین و مصاحبه وانعکاس آن درسایت نجات نمی ترسم بلکه استقبال میکنم چرا که درراستای نجات سایردوستانمان دراسارتگاه اشرف می بینم. باقر یادش هست وقتی از محور9 به محور3 که باقرهم آنجا بود تبعید شدم چه بلاهایی که سرم نیاوردند چونکه فهمیده بودند عزم جدایی وبازگشت به وطن دارم. آخرش هم تصمیم نهایی خودم را گرفتم وبا خودم گفتم تمام موانع ذهنی وفیزیکی ایجاد شده وحتی سیاج قرارگاه را پشت پا میزنم وفرارمیکنم که درواقع ازقفس بسوی وطن وخانواده به پروازدرآمدم.